من نمی دانم این چه حکمتی است که روزی ۱۹ رکعت نماز بخوانی و در هر رکعت، چند بار دو لا راست بشوی، سر بر زمین بسایی، خدا را برای نعمت هایی که به تو داده شکر کنی و به ذات باریتعالی و پیغمبر و امامان صلوات بفرستی تا دست آخر آنوقت که می خواهی ریغ رحمت را سر بکشی، رستگار شوی و خدا گناهان سر زده ات را ببخشد و بیامرزد و اگر بخت با تو یار باشد به بهشت برین رهسپار شوی؟! خوب! آنجا چکار می خواهی بکنی؟ جز آنکه باید همچنان نمازهایت را مرتب و سر وختِ آنجا بخوانی و لابلای آن ها سر در پیِ حوری های ترگل وَرگلِ کون لخت بگذاری و برای فرونشاندن نَفس اَمّاره ات در کُس شان فرو کنی؟ به تریجِ قبای تان برنخورَد؛ زن خودت نیست که دوستش داشته باشی و جز او به کسی دیگر فکر نکنی؛ یکجورهایی همان روسپی زمینی است که چون خودت دری به تخته خورده، رستگار شده و الله وی را برای لذتِ آنیِ بندگان نرینه ی خود بکار گماشته است. نمی دانی هم در زندگی زمینی خود چکاره بوده؟ همسر و فرزند داشته یا جوانمرگ شده و اینا؟ اصلا این پرسش ها در آنجا چیزی بی معنی است و اگر زیادی پاپِی شوی و نمی دانی هم از چه کسی بپرسی، ممکن است رستگاری ات را باطل کنند و سر از جهنم در آوری.
بجز این ها آنجا خواه ناخواه با غِلمان ها هم سر و کار خواهی یافت. در هیچ جای کتاب آسمانی مان نیامده که الله بخشی جداگانه برای این منحرفین جنسی در آنجا ساخته است یا نه؟ ولی فکر نمی کنم؛ چون اگر چنین بود، جبرئیل سوره یا آیه ی آن را به پیغمبر اکرم در زیر پتویی که هنگام نزول آیه بسرش می انداخت و از گرمای توانفرسا عرق می ریخت، نازل می کرد. اینجوری کار، دشوارتر است؛ چون نمی دانی که مانند خودت، خدابیامرزی تنها در پی حوری است یا غِلمان است؛ و اگر چنین باشد، آیا کریم الطرفین* است یا کونسو؟ بدتر از همه این است که به هر دلیلی به تو بند کند و هر چه به او بگویی که اینکاره نیستی، نپذیرد و پاپِیِ تو شود تا از راه بِدَرَت کند.
مسأله ی بزرگ دیگری که در آنجا با آن روبرو می شوی، این است که برای نوش جان کردنِ یک آبگوشت ساده، باید مانند شکارچیان زمان های دور از خود نیزه ای داشته باشی و آن را بسازی تا بز و گوسپند وحشی شکار کنی؛ کشت و کار یاد بگیری و پیاز و سیب زمینی و لوبیا و نخود و اینا بکاری. درست است آنگونه که می گویند در بهشت هم چیز فراوان است؛ رودخانه هایی از شیر و ماست و انگبین روان؛ ولی در هیچ جای کتاب مقدس از کارد و چنگال و قاشق و اینا یاد نشده. معنایش صاف و ساده این است که یزای نوشیدن شیر و عسل و اینا باید مانند گاو سرت را در رودخانه فرو کنی و مراقب باشی که خدای نکرده پایت لیز نخورد و یکبار دیگر ریغ رحمت را این بار در بهشت برین سر بکشی؛ خدا هم که پیشاپیش امضاء نداده که بار دیگر رستگار شوی و دوباره سر از بهشت درآوری.
از همه ی این ها که بگذریم، مشغله ی فکری بزرگ من، شغل هایی است که تاکنون در این جهان فانی داشته ام. شرمم می شود،
تک تک شان را برای تان نام ببرم. در گذشته ای دورتر، دختران و زنان بخت برگشته ی
ساده لوح که بیش تر شان از در و دهات بودند را گول می زدم و شبانه روز به تن فروشی
وامی داشتم؛ انقلاب که شد به جامه ی بسیج درآمدم و بفهمی نفهمی، نمازخوان شدم؛ ولی
از خدا پنهان نیست؛ از شما هم پنهان نباشد؛ با آنکه هر جا دستم می رسید، همچنان
ناخنکی به این یا آن ورپریده می زدم و کار گذشته را بشکلی پوشیده تر دنبال می
کردم، سرانجام باتوم بدست از آب درآمدم و اغتشاشگران و دشمنان انقلاب اسلامی را
سرکوب کرده و می کنم؛ کاری که البته خوشایندم نیست؛ ولی چه کنم که نه کار آبرومندانه
ای یاد گرفته ام و نه به دستمزد بخور و نمیر قانع! گاه گداری که اغتشاش می شود و من
و امثال مرا به میدان جنگ با اغتشاشگران می فرستند، خداوکیلی، علاوه بر حقوق، پاداش
های چاق و چله ای دشت می کنم. رییس و روسای مان هم مرتب تشویق مان می کنند که کار
خداپسندانه بسود اسلام انجام می دهیم و انشاء الله راهی بهشت برین می شویم؛ البته
هم من و هم دیگر باتوم بدست های همکارم، خوب می دانیم که هندوانه زیر بغل مان می
گذرند تا بیش تر و بهتر سر و کله ی آدم های عاصی را خرد کنیم و به چشم و چال شان
آسیب بزنیم؛ با این همه، صحبت بر سرِ این هم نیست؛ هر بار که با خود فکر می کنم
چگونه به درگاه باریتعالی شرفیاب خواهم شد از شرم عرق می کنم و دندان هایم کلید می
شوند؛ ولی از طرف دیگر وختی چیزهای دیگری که در بالا چند نمونه ی آن را بازگفتم،
جلوی چشمم جان می گیرند، استغفرالله در دانایی خداوند که سهل است به همه چیز شک می
کنم و با خود می گویم:
ما که در این جهان فانی با این
همه کُسخل میرزا که می خواهند جهان را به آتش بکشند، سر و کار داریم؛ این هم کُسخل
میرزای دیگری در جهان بالاست که همه را به بازی گرفته است. استغفرالله! خدایا به
بزرگی و عظمت خودت مرا ببخش و بیامرز!
ب. الف. بزرگمهر ۱۷ آذر ماه ۱۴۰۰
* «مرد باید كه دهد و ستاند؛ چه نظام كارها به داد و ستد است تا او را بزرگ و كریم الطرفین توان گفت.» برگرفته از نوشتار (رساله) «دلگشا» جاودانه عُبید زاکانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر