عرضم به درزتون که اسلام دین پربرکتی است ...
یکی از ده ها هزار امام گماشته ای است که آدینه به آدینه به «امامت» می رسند و مومنین را پند و اندرز می دهند:
بسم الله رحمان الرحیم و بهی نستعین!
عرضم به درزتون که اسلام دین پربرکتی است ...
... و اسلام براستی دین پربرکتی است. سخن بر سر نمودار
اسلام (حجت الاسلام) نورمفیدی، امام آدینه های گرگان است؛ امامی که چون سایر امام
های روییده در ایران، افزون بر فرزندان و شاید فرزندخواندگان، داماد و عروس نیز دارد.
همه ی این ها باید نان بخورند؛ کاری خداپسندانه و آبرومندانه یا اگر نشد، کونِ لقّ
خدا، ناآبرومندانه داشته باشند و بگیر برو جلو (همان اِلا آخر!). سه فرزند امام
آدینه، همراه با عروس و داماد و عمه و خاله و خالو و آنچه «و غیره» نامیده می شود،
در کنش های اقتصادی آن شهر و شهرها و روستاهای پیرامون دستی دراز دارند و به
شَوَند پدیده ی جهانی شدن، پای شان به اروپا و آمریکای شمالی و لاتین و آفریقا و
... نیز باز شده است. از خوبی های کوچک شدن جهان، یکی همین است؛ همین بس که شرکت
های ماهواره ای و زنجیره ای درست کنی و به داد و ستد با این و آن بپردازی؛ داد و
ستدهایی که دین و ایمان و وجدان و اینا در آن کم ترین نقشی ندارد:
عیسا به دین خود! موسا به دین خود!
اگر چنین است که هست، مگر ما مُحمّدان (یا همانا مسلمین) چه از آن دو آیین ابراهیمی کم داریم؟! هیچ که کم نداریم، تخم و ترکه مان هم بیش تر است و ناچاریم برای همه شان کار بیافرینیم. مبادا خدای ناکرده، اندیشه ی بد بخود راه دهید! سخن از هماوندی های خانوادگی و اینا در کار نیست؛ همه شان بحمدلله آدم های شایسته ای هستند و ما نیز شایسته سالاری پیشه کرده ایم. زبانم لال از ژن خوب هیچ نمی گوییم؛ گرچه با همه ی برابری میان سیّد قریشی و بلال حبشی، تفاوت هایی میان شان هست که این یک جز فراخواندن مومنین به نماز از بام مسجد، کار دیگری ندارد و اجرش با خداست و آن یک با فرنامِ سیّد، بی هیچ کار و باری می تواند گوش مردم را بِبُرّد و از هر کس و ناکسی پول بستاند. به عنوان نمونه، عروس مان، الهام موحدی، هموند هیات مدیره یکی از شرکتهای چوب در همین استان است. شوی وی، آقا مصطفای خودمان که ریاست هیات مدیره ی شرکت «شایان راه گلستان» را بر دوش دارد به نمایندگی از سوی آن شرکت، وی را هموند هیات مدیره ی شرکت «راش بینه گرگان» نموده است. خوب! آدم شایسته، شب و روز نمی شناسد. وی، خواهرِ جناب آقای علیرضا موحدی (دامت اضافاته) است که بخاطر اندک بدهکاری به بانک ها ناچار شد از کشور بگریزد. می گفتند دستی نیز به «صندوق ذخیره فرهنگیان» رسانده بود. خوب! کار چندان بدی نکرده بود؛ درست مانند همین سیلاب دور و بر خودمان که جریان سیلاب را از این سو به سوی دیگر می چرخانند و مدیریت می کنند تا روستاهای دیگری نیز از آن بی بهره نمانند، او هم خواسته بود تا بخشی از آن ذخیره را در جای دیگری نگه دارد که اگر خدای ناکرده، این بخش را آب برد، آن بخش دیگر برای فرهنگیان بازنشسنه بر جای بماند. خدا به حق علی علیه السلام ذلیل شان کند که چنین آدم های دلسوزی را از کشور فراری می دهند ...
ب. الف. بزرگمهر ۱۱ فروردین ماه ۱۳۹۸
https://www.behzadbozorgmehr.com/2019/03/blog-post_31.html
داده های بکار گرفته شده در این نوشته، برگرفته از خاستگاهی ایرانی است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر