حالا چرا این ها به سیسمونی نوه مان که به خودمان رفته و ماشاء الله زیاد می ریند، بند کرده اند؟! این که چیزی نیست؛ در شهرداری تهران که بودیم بهمراه یکی دو برادر، داستان «نفوس مرده» ی خدا بیامرز «نیکلای گوگول» روسی را آنجا پیاده کردیم.* بحمدلله درآمدِ هنگفتی از این راه دستمان را گرفت؛ کارگران و کارمندانی که کسی نمی دانست از کجا آمده و به کجا رفته اند و در اَسل، بود و نبودشان یکی بود. خُب! آن همه پول را که نمی شد اینجا نگه داشت؛ توی چشم می زد و گرگ های باران دیده ای که شمارشان نیز کم نیست، ته و توی آن را درمی آوردند و معلوم نبود آخر و عاقبتِ کار به کجا می کشید. بحمدلله، عزیز دردانه مان که چند سالی بود که پایش به استرالیا باز شده و راه و چاه آنجا را خوب می شناخت، دستی رساند و این پول ها را در یکی دو بانکِ آنجا چال کرد. از شیرین کاری های دیگرمان هیچ نگویم، بهتر است.
ب. الف. بزرگمهر ۱۱ اردی بهشت ماه ۱۴۰۱
* «خدا نیکلای گوگول را بیامرزد ...» ب. الف. بزرگمهر ۱۳ اُردی بهشت ماه ۱۳۹۷
https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/05/blog-post_3.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر