سروده از کسی است سال ها جاخوش کرده در
جایی گوشه کنارِ میدان، بی هیچ جنبشی درخور که هر از گاهی، چیزکی نیز می سراید؛
این، یکی از آن هاست:
«فراخنایِ جهان
سرشارِ از آزادی و شادیست.
اگر این دیو و این دیوار
که میبندد رهِ دیدار
بگذارد! ...» («تلگرام»)
... و من با خود می اندیشم:
سراینده بس
حکیمانه، درست می فرماید! ولی، مگر می شود از دیو چشم آن داشت که ره دیدار را با
دستِ خود بگشاید؟! مگر دیوار بخودی خود می ریزد؟! حتا اَن خُشکیده و آویخته به
کونِ یک پامَنقَلیِ سالیان سال خو گرفته به تریاک هم خودبخود نمی افتد؛ باید
هِمّتی شایان بخرج دهد* و دستی برساند تا آن را از کون مبارکش بتکانَد. خوب! چه بایدکرد؟ روشن است که
باید به جنگ دیو رفت** و حتا اگر شده با ناخن،
دیوار را خراشید و تراشید تا روزنه ای گشوده شود. چشمت را خوب بگشایی، هزاران هزار
و شاید بیش تر، آدمیانی سزاوار نام زیبنده ی آدمی می بینی که خاموش با دندان هایی
فشرده بر هم این کارِ جانفرسا را پی می گیرند؛ رنج تازیانه و داغ و درفش و زندان و
بیم مرگ را بجان می خرند؛ بی آنکه سروده ای اینچنین: «اگر این دیو و این دیوار بگذارد» از خود درکنند. خوب! تو هم به آن ها بپیوند؛ سخنی بگو و سروده ای بسرا که بر
دل و جان آن کوشندگان بنشیند و آتش پیکار با نامردمان را در دل شان فروزان تر کند!
ب. الف. بزرگمهر ۲۳ فروردین ماه ۱۳۹۹
https://www.behzadbozorgmehr.com/2020/04/blog-post_20.html
* برای یک تریاکی، کار بزرگی است!
** قزوینی با كمان بی تیر به جنگ می رفت كه تیر از جانب دشمن آید، بردارد. گفتند: شاید نیاید. گفت: آنوقت جنگ نباشد.
جاودانه عُبید زاکانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر