روز چهارشنبه شش دیماه زمانی که قضات دادگاه انقلاب و
مقامات قضائی به بند زنان آمدند و مواجهه و مقاومت زنان در مقابل سرکوب، شکنجه،
زندان و اعدام شکل گرفت، صحنههایی بهیاد ماندنی به تصویر کشیده شد.
صحنهای که مقابل چشمانم بود تصویری واضح و قدرتمند از
برپاییِ یک” داد”گاه و” داد”خواهی مردمی علیه عوامل قضائیِ دخیل در جنایتها بود
که احکام ضد بشری را صادر و اجرا کرده بودند.
زنانی که در داخل زندان با شجاعت و شهامت در مقابل قضات
صادر کننده احکامشان ایستاده بودند و تنها خواستهشان توقف سرکوب و خشونت علیه
مردم ایران بود. آنها فریاد میزدند و از
مقامات میخواستند که اعدام و شکنجه را متوقف کنند. قضات و مقاماتی که در میان دهها نیروی امنیتی جرات بیرون آمدن از در
اتاق یا پذیرفتن ورود ما زنان به اتاقهایشان را نداشتند.
این لحظه همان لکنت زبان جنایتکار در مقابل دادخواه است.
صحنه عجیبی بود. ما زندانیان جلوی در ایستاده بودیم و
تکان نمیخوردیم. نیروهای امنیتی و زندانبانها ما را به اینطرف و آنطرف میکشیدند.
یکی دو بار زمین خورده اما دوباره بلند شدیم و ایستادیم. دستهایمان را به شکل
قلاب زنجیر کردیم و شعار و سرود خواندیم.
یک لحظه در راهروی بند هیچ نبود جز فریاد طنینانداز زنان
: “محسن شکاری” “محسن شکاری” “محسن شکاری” ... و تصویر عموزاد از لای نردههای
پنجره افسرنگهبانی که سرش پائین و پائینتر میافتاد؛ تصویری به یاد ماندنی شد در
خاطرمان. ایکاش عکاسی از آن لحظه
عکس میگرفت.
این شکوه فریاد دادخواهی علیه بیدادگر و ظالم است. این زیبایی
سر برآوردن عدالتخواهی در بارگاه ظلم بیامان، در بند زنان است.
در آن لحظه گلرخ را میبینم که با یکی از ماموران بحث میکند
و میگوید به جای عقب راندن ما یک بار رو به سوی آنان بگیر و به آنان بگو جنایت بس
است. قتل و کشتار بس است. به جای ما آنان را متوقف کن که دستشان در خون است.
صدای فریاد دیگری را میشنوم. سپیده سرش را از لای میلههای
پنجره جلو میبرد و خطاب به عموزاد میگوید چرا محسن را کشتی؟ چرا محمد مهدی کرمی
را کشتید؟
بیاختیار دیگری فریاد میکشد ماشالله کرمی کجاست؟ چرا
آزادش نمیکنید؟
محبوبه با لهجه جنوبی فریاد میزند، کیان را خودتان کشتید.
حالا میخواهید مجاهد کورکور را اعدام کنید؟
صدای سروناز را از پشت در قفل شده و صورت پر حرارتش را از
دریچه کوچکش میبینم و میشنوم فریاد می زند: “ محسن شکاری زنده است.” “ خون سرد نمیشه.”
از پشت درِ قفل شده، کمی دورتر از ما زنان فریاد میزنند
رضا رسائی را نکشید و با مشت بر در می کوبند.
به نظرم میآید این باشکوهترین “داد”گاه است.
صدایم بلند میشود و به جمع سخنرانان میپیوندم.”
این یک دادخواهی مردمی است . جلوه و تصویری از “ داد” گاه شما قضاتِ دادگاه انقلاب
و مقامات قضائیست که دست به اِعمال شکنجه و اعدام زدهاید. خوب احساس کنید. احساس
کنید زمانی که در مقابل مردم رنجکشیده ایران با این پرسش مواجه خواهید شد “که چرا
فرزندان این سرزمین را کشتهاید؟ چرا جوانان را اعدام کردهاید؟ چرا زنان و مردان
را شکنجه و زندان کردهاید به چه حالی خواهید افتاد؟ شما الان که هنوز در مسند
قدرتید و در داخل زندان جمهوریاسلامی در میان گارد مسلح محافظت میشوید،
جرات ندارید که به میان ما نُه زن زندانی بیایید یا درِ اتاق را باز کنید و در
مقابل ما بایستید و پاسخگوی رفتارتان باشید. یقین دارم در پیشگاه مردم در روز
دادخواهی نیز نخواهید توانست حتا یک کلمه بر زبان برانید. اینجا دادگاه مردمی در
قلب زندان اوین در بند زنان سیاسی ـ عقیدتی برای امر دادخواهیست. این تاریخ را به ذهنتان بسپارید.
صدای اعتراض بلندتر از قبل در تمام زوایای ساختمان میپیچد.
“دست از صدور احکام اعدام بردارید. ماشین مرگ، اعدام و شکنجه را متوقف کنید. دلیل
به اینجا آمدنمان نه احکامیست که علیه خودمان صادر شده است و نه زندانیست که با
افتخار تحمل میکنیم. ما اینجا آمدهایم که بگوییم خشونت علیه مردم را متوقف کنید.
آمدهایم بگوئیم مقاومت و اعتراض ادامه دارد و جنبش “زن، زندگی، آزادی” زنده است.”
موج فریاد رسای زنان در فضای زندان پیچیده بود . ای کاش
صدابرداری بود و سکوت محض خفت الود مقامات و قضات را که قادر به براوردن یک کلمه
از همان دهانهایی که احکام مرگ و زندان را پشت میزهایشان بلند میخوانند، نبودند،
ضبط می کرد. این سکوت برای تاریخ شنیدنی است و قطعا تکرار خواهد شد؛ گرچه این تصویر
به دوربین هیچ عکاسی راه نیافت، اما در روح و روان ما و ذهن جنایتکاران ثبت تاریخی
شد. زنده باد مقاومت و امید!
نرگس محمدی
زندان اوین ۶
دی ۱۴۰۲
برگرفته از «تلگرام» نهم دی ماه ۱۴۰۲