پاسخ «کیر خر نظام خرموش پرور» به «عائکه»:
دختر دلبندم ـ که اگر گیرم
بیفتی جگرت را چون هند جگرخوار خواهم جوید (زیر لبی در حالی که دندان قروچه می کند)
ـ با دست های خالی مگر می شود کاری از پیش برد؟ خودمان تا هنگامی که سوار بر
انقلاب نشده بودیم، پیش از انقلاب را می گوییم، گاهی می شد که یک پاپاسی هم در جیب
نداشتیم و ناچار بودیم از این و آن و از همه بیش تر از رفیق گرمابه و گلستان مان:
اکبر مرحوم، پول گدایی کنیم تا قدری قوت لایموت فراهم کنیم. بحمدلله آن هنگام جوان
بودیم و عَزَب و بجز سعید توسی، دست مان بجایی نمی رسید. اگر می خواستیم زن
بستانیم هم نمی توانستیم و اگر خدای نکرده دختری تَرگل وَرگل در خیابان چشم مان را
می گرفت ـ می دانید که یک نظر در دین مقدس مان حلال است ـ یا با اخم و تخم روبرو
می شدیم یا گاهی از آن بدتر با ناسزایی چون «چشاتُ درویش کن ایکبیری» از سوی آکله
ای بدرقه می شدیم و دماغ سوخته به کنج حجره پناه می بردیم. دوستان حجره ای مان هم
به ما می گفتند: «علی گدا»! اینجوری بود که انقلابی شدیم و راه و رسم و ترفندهای انقلابیگری
را از این و آن و حتا دشمن آموختیم. بچه که بودیم، البته گاهی وخت ها یواشکی کبریت
بازی می کردیم؛ ولی آنوخت که دیگر بزرگ شده و در حوزه، معقول و منقول و اینا
تَعَلُّم می کردیم، برای جان گرفتن و شعله ور شدن انقلاب اسلامی که هنوز بارقه ای
از آن دیده نمی شد، آتش یزرگی راه انداختیم که مع الاسف شمار بسیاری در آن سوختند؛
چاره ی دیگری هم نبود؛ انقلاب هنوز جان نگرفته ی اسلامی نیاز به هیزم بزرگی برای
گیراندن داشت. ما که نمی توانستیم چنان هیزمی فراهم کنیم؛ نه استطاعت آن را
داشتیم، نه بضاعت کافی و بجز اینا دست مان هم می لرزید و از عاقبت کار خوف
داشتیم. از الطاف خفیه الهی بود که «ساواک ملعون» برای این کار پیشقدم شد و همه ی اینا
را در اختیارمان نهاد؛ فقط جَرَقّه ای لازم بود تا کار به کمال مطلوب برسد.
حالا انشاء الله می فهمی چرا با دست های خالی نمی شود کاری از پیش برد. خدای نکرده بدفهمی نکنی، بروی با دشمن بسازی و پایگاه بسیج و اینا را به آتش بکشی که هم عقوبت الهی دارد و هم عقوبت زمینی که این یکی کَاَنَّهُ بدتر از آن یکی است. می دانی که اگر همه را نگویم، برخی از برادران مان دستکمی از آدمخواران دربار شاه اسماعیل صفوی یا از آن بدتر نوکرانِ گوش بفرمانِ آغا محمد خان قاجار ندارند که در همان آن که با دست های مبارک خویش چشم های آن شاهزاده ی جوان و خوش برو روی زند را از کاسه شان درمی آورد، یکی از قلدرترینِ آن نوکرها برای چشم روشنی آن شاهِ قدر قدرتِ اسلام پناه به آن کار دیگر سرگرم بود تا کینه ی تاریخی وی تسکین یابد.
ب. الف. بزرگمهر ۲۴ دی ماه ۱۴۰۱
ویدئوی پیوست (برگرفته از «تلگرام» با نامگذاری ب. الف.
بزرگمهر): با دست های تهی مگر می شود کاری
از پیش برد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر