از بس فشار می آورند که به این بچه پرروی اوکراینی، تانک و جنگ ابزارهای سنگین بدهیم به تِرتِر افتاده ام و از شما چه پنهان، روزی چند بار با شتاب روانه ی آبریزگاه می شوم. خوشبختانه با آنکه دستمال کاغذی در بازار کمیاب شده،* ما کمبودی در این زمینه نداریم. نمی دانم دوستان آمریکایی مان، چه اندیشه ای در سر می پرورانند و نیروی رزمی ما را چگونه ارزیابی می کنند؛ آیا نمی دانند که نه شانه ی ما پهن تر از هیتلر است و نه به اندازه ی آن روانشاد، دل ریسک کردن داریم؟ ازین گذشته، اینکه خودشان از دادن تانک به آن الف بچه خودداری می کنند و می خواهند ما را پیش بیندازند، سخت پرسش برانگیز است. درست است که چهره ای خَرسان دارم؛ ولی آن اندازه گوش هایم دراز نیست که از یکسو کونم را به شاخ گاو گیر بدهم و از سوی دیگر، ریشخندِ هر کس و ناکسی در اینجا شده، ناچار به کناره گیری شوم. شاید آن ها همین را می خواهند؟!
از زبانِ «اولاغ شُل»: ب. الف. بزرگمهر یکم بهمن ماه ۱۴۰۱
* «دیگر اینجای کار را نخوانده بودیم» ب. الف. بزرگمهر پنجم امرداد ماه ۱۴۰۱
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر