«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۲ فروردین ۸, سه‌شنبه

روز و روزگار سخت ناگوار زنان افغانستان؛ زنانی که فریادرسی هم ندارند

نابود باد امپریالیسم و همه ی نوکران و مزدوران شان که بویژه در کالبد اسلامی پوشالی، خونخوارتر از دیگر گروه های شناخته شده و ناشناخته ی این سامانه ی زمینگیر شده و بی سر و سامان در همه جای جهان اند!

مرگ بر «داعش»، «طالبان» و همچشمان همپشم شان در گرامی میهن مان!

 ب. الف. بزرگمهر   هشتم فروردین ماه ۱۴۰۲

وبدئوی پیوست: روز و روزگار سخت ناگوار زنان افغانستان؛ زنانی که فریادرسی هم ندارند (برگرفته از «تلگرام»   هشتم فروردین ماه ۱۴۰۲)



برو روزی ات را نزد آن ناپاکان بجوی!

ما که هندو نیستیم به تو چیزی بدهیم بخوری؛ برو روزی ات را نزد آن ناپاکان بجوی!

ب. الف. بزرگمهر   هشتم فروردین ماه ۱۴۰۲ 

زیرنویس پرتور:
روزه گشودن (افطار) در ماه مبارک و میمون رمضان ـ «دهلی نو، هندوستان»



۱۴۰۲ فروردین ۷, دوشنبه

تنها آرنگِ درست، همچنان همان است که نزدیک به دو سده پیش سر داده شد و جهان را درنوردید

سامانه ی بی سر و سامان سرمایه داری امپریالیستی، زمینگیرتر می شود؛* روندی که بی هیچ گمان و گفتگو شیبی تندتر و شتابی فزاینده تر در آینده یافته و در فرجام کار به کله پا شدن این سامانه ی انگل سرشتِ تبهکار که در پی نابودی مردم جهان است، می انجامد؛ بگمانم بخودی خود روشن باشد که جایگزین آن، همجوش یا همجوش هایی سر هم بندی شده از باهماد (اتحادیه) های کاسه بشقاب فروشان جهان که دادگری هازمانی («عدالت اجتماعی») را تنها در چارچوب بده بستان و خرید و فروش کالاها که تنها بخشی از دورپیمایی سرمایه بسود سوداگران و بازرگانان ریز و درشت را دربرمی گیرد، نبوده و نخواهد بود؛ همبودهایی که نه تنها از توانِ به انجام رساندنِ دادگری هازمانی بسود میلیاردها توده ی کار و رنج برخوردار نیستند که گسترش شان به افزایش تنش درون سامانه ای و همچشمی های اختسادی فزاینده و جنگ هایی هر بار کشتارگرانه تر از پیش می انجامد؛ بدین سان، آرنگِ (شعار) «سوداگران خرده فروشِ جهان با یکدیگر همدست و همپا شوید!» در سنجش با آرنگِ آنچه دانشمند بی همتای انقلابی: «کارل مارکس» و دوست و هم اندیشی گرانمایه اش: «فریدریک انگلس» در میان نهادند، بیش از آن کوته بینانه و ریشخندآمیز است که در همچشمی با کلان سرمایه داری امپریالیستی با همه ی زمینگیر شدنش به پیروزی دست یابد. تنها آرنگِ درست، همچنان همان است که آن دو نزدیک به دو سده پیش، در «مانیفست حزب کمونیست» سر داده و به آگاهی کارگران و رنجبران جهان رساندند:
«کارگرانِ همه ی کشورها یگانه شوید!» 

ب. الف. بزرگمهر   هفتم فروردین ماه ۱۴۰۲

* مهتر «بانک فدرال رزرو مینیاپولیس» بر این باور است که دشواری ها در سامانه ی بانکی «ایالات متحد» می تواند تأثیر منفی بر بازار املاک و مستغلات و ساخت و ساز در این کشور داشته باشد و اختساد آن کشور را به رکود نزدیک کند.

«نیل کشکاری»، مهتر «بانک رزرو فدرال ایالات متحد» در گفتگویی رسانه ای در پاسخ به این پرسش که آیا دشواری های بانک های آمریکایی که بر بخش ساخت و ساز کشور تاثیر می گذارد، «ایالات متحد» را به رکود نزدیک می کند، گفت:
«هنوز روشن نیست که آیا دشواری های کنونی در بخش مالی به فروپاشی گسترده در وام‌دهی می انجامد و تا چه اندازه می‌تواند بر اختساد انگ و نشان خود را بگذارد.»

دشواری ها در بخش بانکی ایالات متحده در ۱۰ مارس گذشته پس از بسته شدن بانک «سیلیکون ولی»، یکی از بیست بانک بزرگ سوداگری «ایالات متحد» در «ایالت کالیفرنیا» آغازید. این بزرگترین ورشکستگی بانکی در «ایالات متحد» از زمان بحران مالی سال ۲۰۰۸ بود. همه ی سپرده های بیمه شده از این بانک به یک ساختار جداگانه" «بانک ملی بیمه سپرده سانتا کلارا» جابجا شد.

ناساز با گفته های بلندپایگان آمریکایی [بخوان: «یانکی»!] درباره ی در پناه ماندن سامانه ی بانکی این کشور، کارشناسان برآورد کردند که دولت آمریکا [بخوان: «یانکی»!] برای پایوری (تثبیت) آن به دستکم دو تریلیون دلار نیازمند است و پنجاه بانک دیگر شاید پیش از گره گشایی دشواری ساختاری از سوی بلندپایگان، ورشکست شوند.

گزیده ای برگرفته از گزارشی شلخته و نارسا در «چوب دو سر گُه» به تاریخ  هفتم فروردین ماه ۱۴۰۲ (با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

ما به چهره هایی چون تو سخت نیازمندیم

درمی یابی چه می گویم اولاغ؟* به اینجا فراخواندمت تا در جریان باشی و وختی برمی گردی، گند کار را درنیاوری و حتا از سخنان دوپهلو که روس ها بویی از ماجرا ببرند، خودداری کنی. می دانی که ما در دَم و دستگاه دیوانسالاری و سازمان خبرچینی تان، آدم های بسیاری داریم و آنجا برای مان کشوری چندان جدا از سرزمین خودمان نیست؛ نمی خواهم این سر درخشان با چهره ای الاغ وَش به سرنوشت «جان. اف. کندی» یا حتا «نیکسون» دچار شود. ما برای شکست دادن روس ها و چینی ها به چهره هایی چون تو سخت نیازمندیم.

از زبان «پرزیدنت بادبادی»:  ب. الف. بزرگمهر   هفتم فروردین ماه ۱۴۰۲

* «اولاف شولز، نخست وزیر آلمان، در جریان رهسپاری به «ایالات متحد» درباره ی کارشکنی (خرابکاری) در «نورد استریم» گفتگو و رایزنی کرده بود.» از گفته های «سیمور هرش»، روزنامه نگار آمریکایی، برگرفته از «چوب دو سر گُه» دوم فروردین ماه ۱۴۰۲

۱۴۰۲ فروردین ۶, یکشنبه

هُرهُری مذهب ها! ـ بازپخشش

همزمان با روزهای عزاداری امام حسین، تصویرش سیاهپوش می شود و من در پندار خود آن را سیاه چادری در کوه های زاگرس می انگارم که وی به زیر آن پناه برده و آن مهمان نوازان، چپ و راست از وی با شیر و ماست و خامه و هر آنچه در بساط دارند، پذیرایی می کنند. مهمان برای آن ها نه «حبیب خدا» که خودِ خداست. از پندار خود خنده ام می گیرد و یاد یکی از نخاله های همدوره ی دانشگاهی می افتم که بسان تازیان بیابانگرد همدوره ی آن پیامبر تازی، ده ماه در سال به هرکاری دست می یازید* و تنها در ماه های رمضان و مُحرّم هر سال، مسلمانی عابد می شد. همیشه، پیش از فرارسیدن این ماه ها نیز از دوستان نزدیک و دورش که من نیز به دلیل همبازی بودن در یک تیم، کم و بیش یکی از آنان بشمار می آمدم و راستش از ویژگی های وی که ویژگی کم و بیش همه ی مردم خوزستان است، خوشم می آمد، خواهش می کرد در این دو ماه از شوخی و سخنان دور از دین و مذهب و «اخلاق حسنه» و سربسر گذاشتنش دوری جوییم. نخست که وی را خوب نمی شناختم، می پنداشتم شوخی می کند و کارش گونه ای دورویی است؛ ولی دورویی در کار نبود و انگیزه ای نیز برای اینکه خود را گونه ای دیگر در میان دوستان نزدیک و حتا دور وانمود کند، نمی توانست در کار باشد؛ آدمی بود خوشرو، همواره خندان، سرزنده و ناگفته نماند: نخاله و قالتاق با برخی کارهای شرم آور و شاید ناجوانمردانه اش؛ تنها در همان ۱۰ ماه. به هر رو، برای من با تربیت و سرشتی دیگر، پدیده ای بود بی همتا! پدیده ای که بگمانم در این سی و اندی سال حاکمیت دزدان و شکمبارگان الله کرم، رویشی آنچنان چشمگیر یافته که دیگر سخن از بخش بندی سالیانه در کار نیست؛ جُستار و کرداری روزمره شده است.

 اکنون که تصویر پیوست شده را دیدم، با خود گفتم:
شاید با همین خانم در زیر آن سیاه چادر به عزاداری سرگرم بوده اند؟ نمونه ای از «اخلاق اسلامی» گسترش یافته از بالا تا پایین نظام از آن رهبر که گویا پنهانی، همراه آن مشاور وردستش تریاک می کشد تا دله دزدها و آفتابه دزدهای کوچک که نمونه های پرشمار آن را مردم بهتر می شناسند؛ اخلاقی که گام بگام به سوی گونه ای واگرایانه و کژدیسه شده از آن در عربستان سعودی گرایش یافته است؛ مسلمانانی که برون از خانه، کسی در اسلام پناهی شان کم ترین بدگمانی ندارد و نمی تواند داشته باشد؛ ولی درون کاخ های شان از آشامیدن شراب گرفته تا بسیاری کارهای غیرشرعی دیگر روبراه است؛ با این تفاوت بزرگ که اگر در آنجا، چنین اخلاقی، تنها لایه ی نازکی از توانگران خرپول خانواده ی سعود و پیرامون آن را دربرمی گیرد، در میهن مان گستره ای به درازا و پهنای ایران زمین یافته و تا ژرفای لایه های اجتماعی فرودست را نیز دربرمی گیرد. اینگونه است که هرگاه یاد گستاخی و دورویی بیش از اندازه ی آن رهبر تبهکار، نابخرد و ناپاسخگو درباره ی آنچه «نگرانی های فرهنگی» نامیده بود، می افتم، بیش تر برآشفته می شوم.

ب. الف. بزرگمهر   ۱۶ آبان ماه ۱۳۹۳

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/11/blog-post_25.html 

* هرچند که دوره ی جنگ و ستیز و شبیخون و دزدی و هر نابکاری دیگر آن تازیان، هشت ماه در سال بود!

به همین سادگی افتخار تاریخی ساخت نخستین سرسره را از دست دادیم! ـ بازپخشش

یک یادآوری بایسته

آنچه در پایان این نوشتار درباره ی «حزب توده ایران» آمده، گروهبندی کنونی با همین نام را دربرنمی گیرد.

ب. الف. بزرگمهر   چهارم اسپند ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2019/02/blog-post_13.html 

***

به همین سادگی افتخار تاریخی ساخت نخستین سرسره را از دست دادیم!

در تارنگاشت «بی بی سی» چند تصویر همراه با توضیح زیر درج شده است:
«مورخان عکس هایی کشف کرده اند که به نظر می رسد اولین سرسره جهان باشد. این سرسره ٩٠ سال پیش از چوب ساخته شد و شهرت فراوانی هم به هم زد. در روزهای اول، دو سرسره مجزا در نظر گرفته شده یود؛ یکی برای دخترها و یکی برای پسرها. اما بعدا این تقسیم بندی از بین رفت و همه می توانستند از هر دو سرسره استفاده کنند.» این یکی از آن تصویرهاست:

یاد ناصرالدین شاه با سرسره ی پرآوازه اش می افتم که تنها دخترها یعنی همان خانم های حرمسرا از آن استفاده می کردند. گرچه «شاهنشاه ممالک محروسه» نیز بگونه ای دیگر از این سرسره سود برده، اوقات آسایش خود را پر می نمود. بی گفتگو، بسیاری از شما درباره ی آن شنیده اید. برای همین به شرح ریزه کاری های نه چندان خوشایند آن که فرهنگ شاهنشاهی کشورمان را به چالش می کشد، در می گذرم و از گفته ی همان «شاه شهید» سود می برم که در نشستی با بلندپایگان دربارش فرموده بود:
«آنها که می دانند برای آنها که نمی دانند تعریف کنند!» به این ترتیب، بار من هم سبک تر می شود.

سپس با خودم گفتم:
بخشکی شانس! این اروپایی ها از آن ایتالیایی های نیرنگباز و دزد گرفته که کم و بیش مانند خودمان هستند تا این انگلیسی های دروغگو و آبزیرکاه از گذشته تاکنون، همه ی اختراعات و اکتشافات ما را دزدیده و به نام خودشان جا زده اند. سرسره که نمی شود ٩٠ سال پیش ساخته شده باشد. تاریخ مرگ این ”شاه شهید“ هم ١٢۷۵ خورشیدی است؛ یعنی ١١٦ سال پیش از این ...

اگر بینگاریم که «سلطان صاحبقران» در چند سال پایان زندگی پرثمرشان (فرآوری شمار بسیاری شاهزاده، دوله، سلطنه، ...) به هر دلیلی سرسره بازی نمی کرده اند، بازهم تاریخ ساخت نخستین سرسره چیزی دستکم بیش از ١٢٠ سال می شود. گرچه من به این تاریخ هم تردید دارم و می پندارم ساخت چنین وسیله ی آسایش و سرگرمی خوبی که هم خانم های حرمسرا با آن سرگرم شوند و هم مایه ی آسایش روحی و جسمی شاهنشاه را فراهم آورند، می تواند بسیار دورتر باشد ...

به هر رو، گرچه دشواری های ما ایرانی ها یکی دو تا نیست، ولی یکی از آنها هم فرهنگ بیش تر شفاهی مان است؛ به همین خاطر زود به زود گذشته مان را فراموش می کنیم و دوباره فیل مان یاد هندوستان می کند. یک آن با خود می اندیشم:
شاید آن هنگام هنوز دوربین عکاسی ساخته نشده بود که ما هم از سرسره مان ـ ببخشید منظورم سرسره ی «شاه صاحبقران» است ـ عکسی داشته باشیم و بتوانیم آن را به عنوان مدرک یا شاهد نشان جهانیان بدهیم ...

یادم افتاد که پیش تر، عکس هایی از «شاه شهید» ـ آن هنگام که هنوز شهید نشده بود ـ و از آن میان یکی دو عکس از وی با زنان حرمسرایش در روزنامه ها و اینترنت دیده بودم. یکی از این عکس ها که به تازگی در یکی از تارنگاشت ها درج شده، عکس زیر است که در اندرون حرمسرا از شاه قاجار به همراه انیس‌الدوله و عالیه خانم، دو تن از همسرانش برداشته شده و در آن از سرسره اثری دیده نمی شود.

با خود می اندیشم:
چه حکمتی در کار است؟ اینکه با همسرانش نیز عکس گرفته و می دانسته که این عکس ها دیر یا زود جایی چاپ خواهند شد؛ پس چرا هیچ عکسی از آن سرسره پرآوازه هیچ جا یافت نمی شود. سرسره که دیگر بخشی از مُحرّمات نیست ... چه پندار خامی! شاید سرسره از این خانم ها و همه ی زنان حرمسرا مُحرّم تر باشد ... حتما کسی از میان خواجه های حرمسرا به عقلش رسیده که عکسی هم از آن سرسره گرفته شود؛ البته سرسره ی خالی؛ نه، زبانم لال، خانم های عور و کون برهنه ی شاه قاجار در روی آن و خود وی با چنان وضعیتی که بی گفتگو سبب شرمساری «شاهنشاه ممالک محروسه» و همه ی ما ایرانیان، آنهم پس از این همه سال می شد. حتما پیش خود گفته:
شنیدن کی بود مانند دیدن! تا عکسش را ندیده اند، می توان همه چیز را به شایعات نسبت داد و سخن پراکنی های خواجگان حرم را که چشم دیدن خوشی و آسایش ما را ندارند، به پای شایعه و دروغ نوشت ... عکس که برداشته شود، دیگر کار تمام است و همه یقین خواهند کرد ...

به همین سادگی ـ نخواستم واژه ی شایسته تری بکار برم ـ ما افتخار تاریخی ساخت نخستین سرسره را از دست دادیم!

بازهم اندیشه ی آزار دهنده ی دیگری به مغزم می آید:
گیریم، آن نوشته ی بالا را انگلیسی ها نوشته و از سرسره ی تاریخی(!) ما ایرانیان آگاهی نداشته اند. پس تکلیف این همه ایرانی تباری که توی «بی بی سی» کار می کنند و نانشان را از آنجا درمی آورند، چیست؟ به این کاری ندارم که برخی هایشان که سال هاست آنجا زندگی می کنند و تابعیت پادشاهی انگلستان را دارند، دیگر خود را ایرانی نمی دانند و تنها پارسی سخن پراکنی می کنند؛ یک آن پیش خود نیندیشیده اند که سرسره ی ناصرالدین شاه قدیمی تر از سرسره ی آنهاست؟! حساب و کتاب هم می انگارم سرشان می شود! سپس بازهم در اندیشه می شوم:
شاید هم بیش تر تخصص شان در تاریخ کنونی بویژه از هفتاد سال پیش به این سوست؛ آنهم بیش تر در زمینه ی گردآوری هرچه آت و آشغال و دروغ پردازی بر علیه تاریخ حزب توده ایران؟!

آره! باید چنین باشد. برای همین دستمزد می ستانند؛ مگر نه؟!

ب. الف. بزرگمهر       دوم اردی بهشت ماه ١٣٩١

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/04/blog-post_9709.html

آمد رمضان و موسمِ باده برفت ... ـ بازپخشش

آمد رمضان و موسمِ باده برفت
دور مِی سرخ و زنخِ ساده برفت

هر باده كه داشتیم، ناخورده بماند
هر ساده كه داشتیم، ناگاده برفت

جاودانه عُبید زاکانی

https://www.behzadbozorgmehr.com/2017/05/blog-post_98.html

ما که برای فریب شما به اینجا نیامده ایم

ما که برای فریب شما به اینجا نیامده ایم؛۱ برای میانجیگری میان تان که بسان سگ و گربه به هم چنگ و دندان نشان می دهید و آماده اید همدیگر را لت و پار کنید، آمده ایم. به نام «خدای پدر»، «خدای پسر» و «جان پاک»۲ سوگند، ترسایانی۳ از ما راستگوتر و راست کردارتر که برای همزیستی آشتی آمیز آسمانی به اینجا پا نهاده اند، در جهان نخواهید یافت! اگر پس از رفتن مان پوشی لای پالان های تان یافتید، هر اندازه دلتان خواست به ما ناسزا بگویید. ما کَکِ مان نمی گزد ...

از زبان ننه مِرکِل:  ب. الف. بزرگمهر   ششم فروردین ماه ۱۴۰۲

پی نوشت:

۱ ـ دستینه نمودن «سازش های مینِسک» بسود «کی یف» بود ... زمانی که به یاری «سازش های مینِسک» در دسترس (اختیار) «کی یف» نهاده شده به آن برای افزایش توان رزمی کمک نمود.

از گفته های «فرانسوا اولاند»، مِهتَر جمهوری پیشین فرانسه در گفتگو با روزنامه ی «فرانکفورتر آلگماینه»، برگرفته از «چوب دو سر گُه»   ششم فروردین ماه ۱۴۰۲ (با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

«سازش های مینِسک» برای گره گشایی (حل و فصل) روز و روزگار (شرایط )در خاور (شرق) اوکراین در سال ۲۰۱۵ دستینه شدند (به امضا رسیدند) و در برگیرنده ی آتش بس، برونرفت (خروج) جنگ ابزارهای (تسلیحات) سنگین از نخستین لبه / مرز درگیری (خط مقدم) و نیز بهبود (اصلاحات) «قانون اساسی» که بندهای بنیادین (اصلی) آن می بایستی کانون (مرکز) زدایی و پذیرش جایگاهِ ویژه ی سرزمین های (مناطق) جداگانه ی استان های «دونتسک» و «لوگانسک» بود.

گزیده ای برگرفته از گزارشی بسیار شلخته در پیوند یاد شده در بالا («چوب دو سر گُه») به تاریخ ششم فروردین ماه ۱۴۰۲ (با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

۲ ـ پایه و بنیاد آنچه در دین و آیین های ترسایی، نخست بگونه ی خدایان سه گانه («خدای پدر»، «خدای پسر» (ایسا) و «جان پاک» پدیدار شد و پس از آن در روندی بدرازای چندین سده به بازتاب روان «خدای یگانه» در سه کالبد جداگانه ی نامبرده در بالا  (همانا «تثلیث» در زبان عربی) دگردیسید و کالبدی تازه یافت از خدایان سه گانه ی هندی ریشه گرفته و در دین سر همبندی شده ای به نام «مُحَمَّدان» که سپس «اسلام» نام گرفت، نخش آن «جان پاک» نامبرده در بالا به جک و جانوری پندارآمیز به نام «روح القُدُس» کاهش یافت و پیامبر تازی نیز به نخش «برگزیده ی خدا» که ایمان آورندگان باید در نیایش های شبانه روزی خود به وی و خانواده اش درود بفرستند، بسنده نمود.

۳ ـ «ترسا» نام کهنِ گِرونده به «آیین ترسایی» (مسیحی)

۱۴۰۲ فروردین ۵, شنبه

اینگونه که پیش برود، همه مان را به دادگاهی جهانی جواهند کشاند

اینگونه که پیش برود، نه تنها برتری مان در جهان را از دست می دهیم که همه مان را چون رهبران «نازی» به دادگاهی جهانی جواهند کشاند که افسار آن نیز در دست خودشان خواهد بود. ما باید تا دیر نشده، میدان جنگی را به سِربستان، گرجستان و هر جای دیگری پیرامون روسیه بکشانیم و جمهوری خرموش های ایران و کره شمالی را برای زهرچشم گرفتن از دیگران گوشمالی بدهیم.

از زبان «خروس لاری یانکی ها»:  ب. الف. بزرگمهر   پنجم فروردین ماه ۱۴۰۲ 

***

مشاور امنیت ملی سابق آمریکا گفت که روابط میان روسیه و چین یک مشکل واقعی برای غرب بدون توجه به درگیری اوکراین است.جان بولتون مشاور امنیت ملی سابق آمریکا در مصاحبه با روزنامه انگلیسی تلگراف گفت:
«روسیه و چین اعلام کردند که این یک اتحاد بدون مرز است. من فکر می کنم این موضوع جدی است. مشکل واقعی این است؛ مهم نیست در اوکراین چه اتفاقی می افتد. من فکر می کنم ایران و کره شمالی نیز می توانند به محور روسیه و چین ملحق شوند. به نقشه و شرایط جغرافیایی نگاه کنید. ما باید این موضوع را جدی بگیریم.» وی همچنین افزود:
«سفر شی جین پینگ، رئیس جمهور چین به مسکو، کشورهای غربی را به فکر امنیت خود در مقیاس جهانی انداخت.»

برگرفته از «چوب دو سر گُه»   دوم فروردین ماه ۱۴۰۲ (بختی برای ویرایش این گزیده گزارش نداشتم.  ب. الف. بزرگمهر)

۱۴۰۲ فروردین ۲, چهارشنبه

شهریاری زیست؛ شهریاری می زید؛ شهریاری خواهد زیست! ـ بازپخشش

تصویر زیبایی از پرویز شهریاری درج کرده و زیر برنام «زنده یاد پرویز شهریاری: اَبَر آموزگار ایرانیان»، درباره اش نوشته است:
«زندگی یعنی تلاش برای بهتر شدن روابط اجتماعی و انسانی، زندگی یعنی مبارزه در راه زدودن رنج و اندوه هزار ساله ی ِ آدمی، زندگی یعنی از میان بردن آنچه شایسته ی ِ نام انسان نیست و رهاندن انسان از بندِ بردگی و اسارت، زندگی یعنی تلاش برای حذف کارهای سیاه ... ، زندگی یعنی تلاش برای شکستن طلسم ناتوانی های انسان، فرو ریختن حصارها و تنگناهای انسان امروزی ... »

از «گوگل پلاس»

از دیدنِ تصویر بسیار زیبایی از وی که تاکنون ندیده بودم، خرسند می شوم و می نویسم:
چه تصویر زیبایی از وی! جانِ جانان بود؛ پیکرش به خاک سپرده شد؛ ولی روان بیدارش، همچنان بر فراز ایران در پرواز است. آنچه بگمانم مایاکوفسکی، زمانی دورتر درباره ی آن فرزانه ی بزرگ انقلابی سروده بود، برای وی نیز که همه ی هستی اش با کار و پیکار اجتماعی به سود دانایی و بهبود زندگی توده های مردم آمیخته بود، سزاوار است:
شهریاری زیست؛ شهریاری می زید؛ شهریاری خواهد زیست!

ب. الف. بزرگمهر نهم بهمن ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/01/blog-post_381.html

«لالاییِ لاله ها» به یاد جانباختگان جنبش توده ای

«لالاییِ لاله ها (۲)» با نوای دلنشین محمد سعیدی ابواسحاقی بزبان کُردی ـ بختیاری به یاد جانباختگان جنبش توده ای

ویدئوی پیوست: لالاییِ لاله ها به یاد جانباختگان جنبش توده ای (برگرفته از «تلگرام»  دوم فروردین ماه ۱۴۰۲)



فراموش تان نخواهیم کرد

شماری از انبوه گل های پرپر شده ی باغ خزان زده ی ایران

ب. الف. بزرگمهر   دوم فروردین ماه ۱۴۰۲

ویدئوی پیوست:  فراموش تان نخواهیم کرد (برگرفته از «تلگرام»  دوم فروردین ماه ۱۴۰۲)



بوی شقایق وحشی ـ بازپخشش

اندوهمان نیست
از اینکه برای عشق
تکفیر میشویم؛

خوشبختیم چون
خواب های مان بوی
شقایق وحشی می‌دهد
و رویاهای عاشقانه‌ی ما را
نمی‌شود تفتیش کرد.

ما روزی مثل خورشید
طلوع میکنیم
حتا روزی که نباشیم ...

ایراندخت

برگرفته از «تلگرام»    ۲۰ آذر ماه ۱۴۰۱ (برنام را از بوم برگزیده ام.  ب. الف. بزرگمهر)

https://www.behzadbozorgmehr.com/2022/12/blog-post_55.html

۱۴۰۲ فروردین ۱, سه‌شنبه

جشن نوروز در کازان (تاتارستان)


نسرین جوادی، گل سر سبد جنبش کارگری ایران

شادباش نوروزی جداگانه برای وی که چند سال پیش در بیدادگاه خرموش های اسلام پیشه، آنچه خود خواهان آن بود را آگاهانه در چارچوب پشتیبانی از طبقه کارگر ایران گنجاند. گزافه گویی نخواهد بود، چنانچه این زن پایدار را گل سر سبد جنبش کارگری ایران بنامم.

برپا، پایدار و پیروز باد پیشانی یگانه ی خلق های ایران برهبری طبقه کارگر برای سرنگونی رژیم پوشالی اسلام پیشگان

ب. الف. بزرگمهر    یکم فروردین ماه ۱۴۰۲



این هم یک سفره ی هفت سین زیبا و آراسته

 

آرزوهای نوروزی!

نیایش هایی از گونه ای دیگر

فرارسیدن نوروز باستانی را به همه آشنایان، دوستان و یاران ارجمندم در هرکجای ایران و جهان که هستند، شادباش می گویم و برای همگی سالی پربار همراه با دوستی ها و همدلی های روزافزون آرزومندم.

بیاییم در سال نو، بر کوشش خود در زایش جهانی نو که در آن آدم، گرگِ آدم نباشد و رنج و بدبختی از زندگی آدم ها برای همیشه رخت برخواهد بست، بازهم بیفزاییم؛ از دشواری ها نهراسیم و همواره رهپوی حقیقت و راستی و درستی باشیم.

بیاییم با کوششی افزون تر، گرامی میهن خود را که یکی از گهواره های بزرگ فرهنگ آدمی، جشن ها و سرودهاست، به سوی پیشرفت و شکوفایی اقتصادی ـ اجتماعی رهنمون شده، سرزمین باستانی مان را از فرهنگ نمایی ایرانی ستیز که تنگدستی و تیره روزی، مویه و غم برای توده ی مردم آن به ارمغان آورده، برهانیم.

بیاییم بختکی را که بر این سرزمین سایه افکنده به دوزخ رهسپار کنیم و این خاک کهنسال را از بیم تکه تکه شدن و نابودی برهانیم!

بیاییم یاد همه رفتگان و کوشندگان برای جهانی آدموار را که دیوانه سر و جان بر کف در راه سرفرازی و بهروزی میهن کوشیدند و دیگر در میان ما نیستند، گرامی بداریم و سفره ی هفت سین (یا هفت شین) خود را با آنها بخش کنیم!

بیاییم به کوری چشم فرهنگ ستیزان و اسلام پناهان دزد و فرومایه، نوروز باستانی را با فرّ و شکوه هرچه بیشتر برگزار نماییم!

همی خواهم ز وَخشورِ تَـش افروز      که نوروزت همیشه باد پیروز

ب. الف. بزرگمهر   در آستانه ی نوروز ۱۴۰۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/03/blog-post_6753.html

 

با یاد جانباختگان جنبش توده ای ...

با یاد جانباختگان جنبش توده ای و درودی جانانه به پدران و مادرانی که چنین فرزندانی پرورده و گرامی میهن همچنان نگونبختمان را رنگی از سرفرازی بخشیدند

ب. الف. بزرگمهر   ۲۹ اسپند ماه ۱۴۰۱ در آستانه ی خجسته نوروز باستانی



۱۴۰۱ اسفند ۲۹, دوشنبه

گرامیداشت یاد جانباختگان سال ۱۳۶۷ در گورستان خاوران

با همه ی پیش بینی های (تدابیر) امنیتی در گورستان خاوران، شماری از خانواده‌های زندانیان سیاسی جانباخته در سال ۱۳۶۷ توانستند در واپسین روزهای سال ۱۴۰۱ بر سر مزارهای بی‌نام و نشان جانباختگان آن تبهکاری بیمانند تاریخی، یاد بستگان و دلبندان از دست رفته ی خویش را گرامی دارند.

بنیاد داده ها برگرفته از «تلگرام» به تاریخ ۲۸ اسپند ماه ۱۴۰۱ با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب است.  ب. الف. بزرگمهر

یاد همه ی جانباختگان جنبش های پی در پیِ توده ای مردم ایران گرامی باد!

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!

برپا، پایدار و پیروز باد پیشانی یگانه ی خلق های ایران برهبری طبقه کارگر برای سرنگونی رژیم پوشالی اسلام پیشگان

ب. الف. بزرگمهر   ۲۹ اسپند ماه ۱۴۰۱



پیام نوروزیِ مادر یکی از دلاوران جانباخته ی آمل: عرفان رضایی

برگرفته از «تلگرام»  ۲۹ اسپند ماه ۱۴۰۱

ویدئوی پیوست:  پیام نوروزیِ مادر یکی از دلاوران جانباخته ی آمل



این پیروزی را به فال نیک می گیرم ...

دانش آموز ۱۶ ساله، هستی حسین پناهی از روستای قره چای (یکی از بخش های دهگلانِ کردستان) پس از چندین ماه از ژرفخواب (کُما) بیرون آمد و انگشتانش را به نشانه ی پیروزی بالا برد.

برگرفته از «تلگرام»   ۲۹ اسپند ماه ۱۴۰۱

زنده و سرفراز باشی هستی جان! من به یاد همه ی جانباختگان سرفراز جنیش توده ای گسترده در ایران و کردستان، این پیروزی را به فال نیک می گیرم و برایت بهبودی آرزومندم.

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!

برپا، پایدار و پیروز باد پیشانی یگانه ی خلق های ایران برهبری طبقه کارگر برای سرنگونی رژیم پوشالی اسلام پیشگان

ب. الف. بزرگمهر   ۲۹ اسپند ماه ۱۴۰۱

بهار می شود ـ بازپخشش

یکی دو روز دﻳﮕﺮ از ﭘﮕﺎه
ﭼﻮ ﭼﺸﻢ ﺑﺎز می کنی
زﻣﺎﻧﻪ زﻳﺮ و رو
زﻣﻴﻨﻪ ﭘﺮﻧﮕﺎر می ﺷﻮد

زﻣﻴﻦ ﺷﻜﺎف می ﺧﻮرد
ﺑﻪ دﺷﺖ ﺳﺒﺰه می زﻧﺪ
ﻫﺮ آن ﭼﻪ ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮد زﻳﺮ ﺧﺎك
ﻫﺮ آن ﭼﻪ ﺧﻔﺘﻪ ﺑﻮد زﻳﺮ ﺑﺮف
ﺟﻮان و ﺷﺴﺘﻪ رﻓﺘﻪ آﺷﻜﺎر می ﺷﻮد

ﺑﻪ ﺗﺎج ﻛﻮه
ز ﮔﺮمی ﻧﮕﺎه آﻓﺘﺎب
ﺑﻠﻮر ﺑﺮف آب می ﺷﻮد
دﻫﺎن دره ﻫﺎ
ﭘﺮ از ﺳﺮود ﭼﺸﻤﻪ ﺳﺎر می ﺷﻮد

ﻧﺴﻴﻢ ﻫﺮزه ﭘﻮ
ﺑﻪ روی ﻻﻟﻪ ﻫﺎی ﻛﻮه
ﻛﻨﺎر ﻻﻧﻪ ﻫﺎی ﻛﺒﻚ
ﻓﺮاز ﺧﺎرﻫﺎی ﻫﻔﺖ رﻧﮓ
ﻧﻔﺲ زﻧﺎن و ﺧﺴﺘﻪ می رﺳﺪ
ﻏﺮﻳﻖ ﻣﻮج ﻛﺸﺘﺰار می ﺷﻮد

در آﺳﻤﺎن
ﮔﺮوه ﮔﻠﻪ ﻫﺎی اﺑﺮ
ز ﻫﺮ ﻛﻨﺎره می رﺳﺪ
ﺑﻪ ﻫﺮ ﻛﺮاﻧﻪ می دود
ﺑﻪ روی ﺟﻠﮕﻪ ﻫﺎ ﻏﺒﺎر می ﺷﻮد

دراﻳﻦ ﺑﻬﺎر ... آه!
ﭼﻪ ﻳﺎدﻫﺎ
ﭼﻪ ﺣﺮف ﻫﺎی ﻧﺎﺗﻤﺎم
دل ﭘﺮ آرزو
ﭼﻮ ﺷﺎخ ﭘﺮﺷﻜﻮﻓﻪ ﺑﺎردار می ﺷﻮد

ﻧﮕﺎر ﻣﻦ
اﻣﻴﺪ ﻧﻮﺑﻬﺎر ﻣﻦ
لبی ﺑﻪ ﺧﻨﺪه ﺑﺎز ﻛﻦ
ﺑﺒﻴﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ از گلی
ﺧﺰان ﺑﺎغ ﻣﺎ ﺑﻬﺎر می ﺷﻮد

زنده یاد ﺳﻴﺎوش ﻛﺴﺮایی

نوروز در راه است ... ـ بازپخشش

نوروز در راه است ... به امید بیرون جهیدن از چاه تاریک واماندگی!

ب. الف. بزرگمهر  ۱۸ اسپند ماه ۱۳۹۳

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/03/blog-post_59.html


۱۴۰۱ اسفند ۲۸, یکشنبه

ایکاش من هم لاک پشت بودم

می بینید چه اندازه پیشرفت کرده ایم؟! از «ایکاش من هم یک پاسدار بودم»۱ تا ایکاش من هم لاک پشتِ باغ جانوران بودم.۲ آفتابه لگن بیاورید؛ «عاقا» تنگ شان گرفته ...

ب. الف. بزرگمهر   ۲۸ اسپند ماه ۱۴۰۱

پی نوشت:

۱ ـ از بیانات فریبای «امام سیزدهم» در گفتگو با تنی چند از فرماندهان سپاه پاسداران به تاریخ ۲۶ دی ماه ۱۳۶۰ خورشیدی که بسیاری از جوانان و نوجوانان رزمنده در پیشانی های جنگ با «صددام» را چون «گوشتِ دَمِ توپ» بکار گرفته و بکشتن داده بودند.

۲ ـ «لاک پشت درخشان» برای نخستین بار در «باغ جانوران مسکو» پا به جهان نهاد. این نادرترین گونه در آستانه نابودی است. کارمندان باغ، لاک پشت را در بررسیِ روزانه برنامه ریزی شده ی تخم ها در «انکوباتور» یافتند که هنگام بیرون آمدن از تخم، ۲۹ گرم بود که هم اکنون به ۵۰ گرم سر می زند و بیش تر روز بگونه ای کوشا این ور آن ور می جنبد و برای این کار از همه ی چند و چون های بایسته برخوردار است: یک «تراریوم» گرم با نور درخور و پناهگاه ها یا همانا سوراخ سنبه های بسیار، آب پاکیزه و خاک سست که در آن می تواند بکاود؛ از چندین گونه کاهو، میوه های شیرین، کدو سبز و کدو تنبل نوش جان نماید و شادمانه بِزید.

برگرفته از «چوب دو سر گُه»   ۲۸ اسپند ماه ۱۴۰۱ (با ویرایش، پارسی و فشرده نویسی و افزوده هایی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

... و آن اسب ها چه زود از نفس افتادند؛ افسوس! ـ بازپخشش

شکنجه گر پیشین، مدیر مسوول روزنامه ای که بی پشتوانه ی یارانه های گزاف از بودجه ی عمومی کشور و کمک های ولی فقیه نادان و نابکارِ رژیمی تبهکار، «سید علی گدا»ی پیش از انقلاب که زان پس تاکنون، ۹۵ میلیاردی در کیسه اندوخته و معتبر شده۱، می بایستی در روزی نامه اش را سال ها پیش تخته می کرد، درباره ی صادق هدایت، یکی از درخشان ترین نویسندگان و چهره های ادبی دوران کنونی ایران و احمد شاملو، بزرگی دیگر در زمینه ی سروده و فرهنگ توده، یاوه هایی سر هم نموده که گرچه، بر زبان راندن آن ها از سوی چنین فرومایه ای جای هیچ شگفتی ندارد، ولی شنیدن و خواندن آن به هر رو دردناک است؛ گویی مردک بی سر و پا که در دوره ی شکنجه گیریش به کله زدنِ سر و چهره ی زندانیان سیاسی، دلبستگی داشته و از خونین مالین کردن آن دست بستگان، سرخوش می شده و از این راه چون آن دیگری که با پونز کوبیدن۲ بر پیشانیِ بهترین فرزندان این آب و خاک آوازه ای یافته بود، اکنون نیز پیشه ی "شریف" خود را بگونه ای دیگر با شکنجه ی روانی دوستداران فرهنگ و ادب ایران زمین که صادق هدایت و احمد شاملو و بسیاری دیگر چون آنان را روی چشم خود گرامی می دارند، پی می گیرد.

با خود می اندیشیدم:
... روزگار شگرفی است؛ چه بسیار چیزها که رنگ می بازد و چه چهره هایی که در کوران روزگار، رنگ و روی راستین خود را نشان می دهند ... هنگامی که آقای هوشنگ ابتهاج، صادق هدایت را بیمار روانی می نامد۳، این فرومایه با آن چهره ی زشت و چشمانی که آذرخشِ پلیدی از آن می بارد، گامی فراتر برداشته و به خود اجازه ی چنین یاوه سرایی هایی خواهد داد.

آقای ابتهاج در پی بیمار روانی خواندن صادق هدایت، رو به دو نفری که پس از آن گفته ها و یادمانده های وی را در کالبد کتابی گردآوری و منتشر نموده اند، درباره ی داستان «حاجی آقا»ی وی می گوید:
«همین جا یواشکی بهتون بگم که هیچ وقت از حاجی آقای هدایت خوشم نیامد. با این که از لحاظ فکری باید تاییدش می کردم ولی هیچ وقت خوشم نیامد ....»۴

... و من باز در اندیشه می شوم که چرا یواشکی؟! بلند بگو! گرچه، مگر تفاوتی هم دارد؟! چه یواشکی و چه با صدای بلند، آن ها که نمودار روشن «حاجی آقا»ی صداق هدایت در دوران ما هستند، بیگمان از این خوش نیامدن آقای ابتهاج، خرسند شده و شاید لبخندی نیز بر لب آورده باشند ...

کتاب یادشده را نخوانده ام و بگونه ای کلی جز در مورد انقلابیون درستکار و پیگیر از مارکس و انگلس و لنین گرفته تا حیدرعمو اوغلی و تقی ارانی و خسرو روزبه و دیگرانی چون آن ها، چندان دلبستگی به خواندن یادمانده های آدم ها نداشته و ندارم؛ ولی از خود می پرسم:
آیا این تنها نمونه در آن یادمانده هاست؟ یا شمار چنین گفته ها و یادمانده های دندانگیر «آقایان» در آن بازهم بیش تر است؟ و آیا همین ها، چاپ کتاب یادشده را در شرایطی که بسیاری داستان ها و کتاب ها گرفتار تیغ سانسور و «ممیزی» می شود، آسان تر نکرده است؟!

پرسش هایی است آزاردهنده که خواه ناخواه به پندار آدم می آید و چاره ای جز بازگو نمودن آن نیست!

درباره ی صادق هدایت، پیش تر به بهانه ای دیگر و در پاسخ به کسی از آن میان، نوشته بودم:
«این درست است که در هر دوره ای، آدم هایی در رشته های گوناگون پدید می آیند که از افق دید گسترده تری نسبت به بالاترین همقطاران یا همکاران خود برخوردارند یا به گفته ی زبانزد خودمان: یک سر و گردن از دیگران بالاترند؛ کسانی چون برتولت برشت یا صادق هدایت که برخی از رِشک ورزان یا دارندگان پروانه های رسمی در این یا آن رشته، گاه با عنوان هایی ریشخندآمیز چون «پدر ...» و بگونه ای کلی، همه ی کسانی که در نشست و برخاست با آن تافته های خوب بافته شده، خواسته و می خواهند تا بجای برکشیدن خود به ترازی بالاتر، آن ها را به تراز  خود پایین بکشند؛ و چون در کار خود فرو می مانند، چنان آدم های بی همتایی را به ویژگی هایی چون خودخواه، درخود فرو رفته، خودپسند و حتا فرعون سرشت (متفرعن) متهم می نمایند.»۵

صادق هدایت بیگمان آدمی روانی نبوده است و او که وی را روانی خوانده، درنیافته که آدمی روان پریش، نه تنها توان نوشتن و پروراندن اندیشه ای نو در سر ندارد که کابوس و رویایی پریشان داشته و کار به آنجا می رسد که حتا هیچگونه خواب نیز نمی بیند؛ چه رسد به آنکه شاهکارهایی چون «علویه خانم» و «بوف کور» بیافریند! آنچه هست و بر آن پامی فشارم، رنجی است که هدایت و دیگر کسانی در چنان فراز اندیشگی و احساس را به رفتاری گاه به شدت ناهمتا با رفتار شناخته و پذیرفته شده ی اجتماعی و آنچه «عُرف» خوانده می شود، رانده و می راند:
رفتاری ناهمتا همراه با درونگرایی و برونگرایی تندروانه که زمینه ای برای روانی شدن فراهم می کند؛ ولی هنوز از آن دور و از آن گذشته، نیازمندِ عامل های برانگیزاننده ی اجتماعی دیگری برای پیشرفت و فرارویی آن رفتار ناهمتا به بیمار روانی شدن است. احسان طبری، آن درونگرایی و برونگرایی تندروانه را در نوشته ی خود با برنام «صادق هدایت»۶، چنین نشان می دهد:
«هدایت در زندگی شبانه ی خود آدم تازه ای بود: جغد گوشه نشین به شمع جمع و بلبل داستان سرا بدل می گردید ...»۷ وی در جای دیگری در همان نوشته، هدایت را آدمی «ذاتا بدبین» می داند که من با چنین سخنی نه تنها همداستان نیستم که آن را ذهنیگرایانه می پندارم؛ به این دلیل ساده که «بدبینی» یا «خوش بینی» و بسیاری دیگر از اینگونه مانش ها، وابستگی همه سویه ای به روندهای اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی و آخشیج های گوناگون آن داشته و از آنچنان نسبیت مکانی ـ زمانی برخوردارند که هرگونه داوری مطلق اندیشانه و سرشتی پنداشتن این یا آن خوی و منش را پوچ و بی آرش می کنند؛ در مورد یادشده، بویژه می پندارم که نشانه هایی از خودمحوربینی احسان طبری را نیز به نمایش می گذارد؛ برای آن، دلیل هایی از همان نوشته و نیز برخی نوشته های دیگر وی دارم که در اینجا به آن ها نمی پردازم. اینکه «هدایت در نویسندگی به دنبال شناخت و پرداخت نمونه های اصیل ایرانی رفت ...»۸ و «... برخی آثار هدایت خوش بینانه و به سود زندگی و مبارزه است»۹ و نیز «گذاردن دست نویسِ نوشته هایش در اختیار دوستان و شنیدن نقد آن ها عادت دائمی اش بود ...»۱۰ به روشنی رد پای روند رویدادهای اجتماعی بر کار و زندگی پربار نویسنده ای حساس را دربر دارد؛ برخلاف آن دیگری که برآورد زندگیش، رویهمرفته نمودار گونه ای سازش با شرایط گاه بسیار ناهمساز و ناسازگار با ادعاها و کارکردی چون ملاتِ چسباننده ی سنگ و کلوخ و خاک و خُل با یکدیگر بوده است. من به این یک نیز ایرادی نمی گیرم؛ گرچه چنین شیوه کارکردی را رویهمرفته از سرشت و روندی انقلابی دور و تهی می دانم؛ و می پندارم، کسی چون صادق هدایت آن ها را نیک می دیده و تنها چاره را لب فروبستن می دیده است. از آنگونه خاموشی که وی در «بوف کور» درباره ی آن می گوید:
«در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد.»۱۱ ... و به هر رو، تفاوت های روشنی میان این دو با یکدیگر هست. به این نکته نیز در اینجا نمی پردازم؛ گرچه بسان چیزی آزاردهنده در اندیشه ام که راهی به بیرون می جوید، شاید در آینده ناچار باشم چیزکی در این باره بنویسم؛ آن هم نه با آماجِ هم زدن گل و لای گذشته که برای روشنگری درباره ی به میدان پا گذاشتگانی نادان، سیاست باز و گاه نابکار که پشت وی سنگر می گیرند و خود را به وی می چسبانند تا کالای بی ارزش خود را در آشفته بازار کنونی بهتر بفروشند؛ همان کار ناشایستی که دیگران نیز از گذشته ای دورتر تاکنون به آن دست یازیده اند و در نمونه ی کم و بیش تازه ترش، حتا به نادان هایی برمی خوری که پارسی را نیز درست نمی توانند بنویسند؛ ولی با یکبار دید و بازدید زورکی پذیرفته شده از سوی زنده یاد احمد شاملو، خود را شاگرد و پیرو وی جا می زنند!

صادق هدایت، درون آدم ها و حتا از آنِ سرترین شناخته شدگان جامعه ی دوران خود را بسی بهتر از خودشان می دید؛ در نوشته ی پیش تر یادشده ی احسان طبری، واپسین برخورد وی با صادق هدایت، نمونه ای آموزنده و تکان دهنده را به نمایش می گذارد:
«پس از حادثه آذربایجان كه هدایت از ناتوانی جنبش برای محو سلطنت ناراضی بود و نمی ‌توانست در این مساله، واقع بینانه قضاوت كند و مقدمه كتاب ”گروه محكومین“ را در ۴۰ صفحه نوشته بود، من با او در میدان توپخانه بر خوردم. با محبتی كه بین ما بود، سر صحبت را باز كردم و از مقدمه او ابراز ناخرسندی نمودم و وارد بحث فلسفی طولانی در باره اصالت انسان و پیروزی نهایی اش بر همه ی چیزهای ضد انسانی شدم. از توپخانه تا اواسط اسلامبول، سخنان مرا شنید و كلمه‌ای جواب نداد. من گفتم:
تو كه همه‌اش ساكت هستی، آدم وحشت می ‌كند. هدایت با لبخند كوچكی گفت:
اصلا شما خوش وحشتید‍!“ و با این جمله یك بار دیگر ناخرسندی خود را از ناتوانی ما در نبرد با سلطنت و اربابانش بیان داشت و یك بار دیگر مرا بور كرد.»۱۲ 

از دید من، نتیجه گیری احسان طبری از چرایی برخورد صادق هدایت به گفتگویی یکسویه که وی تنها در پایان آن سه چهار واژه بر زبان آورده و گرد کردن آن به «ناخرسندی ... از ناتوانی ما در نبرد با سلطنت و اربابانش»، بر بنیاد همین گفته ها، چندان درست نیست و بر زبان رانده شدنِ «اصلا شما خوش وحشتید‍!» از سوی هدایت، بیش و پیش از هر چیز دیگر، خود احسان طبریِ جوان را نشانه گرفته است و او در سرشت خود، همان «صادق هدایت»ی است که در برخورد با زنده یاد محمدعلی افراشته که از نق و نوق های روشنفکران کافه نشین درباره ی روزنامه ی تازه بنیادش: «چلنگر» بور شده بود، وی را به پیگیری کار خود دلگرم می کند؛ فشرده ای از آن ماجرا چنین است:
«افراشته که نام روزنامه ی فکاهی تازه درآمده اش را به پیشنهاد صادق هدایت ”چلنگر“ برگزیده، راهیِ کافه ای در نامدارترین خیابان آن روز تهران: اسلامبول که هدایت و برخی دوستان روشنفکرش، بیش تر شب ها در آن گرد می آمدند، می شود تا با وی درباره ی روزنامه اش گپی داشته باشد. خودِ وی داستان را سال ها پس از آن، چنین بازگو نموده است:
وقتی که می‌خواستم روزنامه را منتشر کنم، روی انتخاب نام آن خیلی فکر کردم و در این مورد با دوستان دور و نزدیک به مشورت پرداختم. در این میان هرکس به ذوق و سلیقه ی خود نظری داد و نامی انتخاب کرد. مرحوم صادق هدایت نام ”چلنگر“ را به من پیشنهاد کرد و من آن را پسندیدم و روزنامه را با این نام منتشر کردم ... غروب روزی که روزنامه منتشر شد، به کافه ی فردوسی (در خیابان اسلامبول) که پاتوق صادق هدایت و سایر دوستان بود، آمدم. هدایت هنوز نیامده بود و چند تن از روشنفکران و کرسی‌نشینان کافه ی فردوسی جمع بودند. با دیدن من هر کدام به نوعی اظهار نظر کردند؛ ولی اکثریت این گروه روزنامه را نپسندیده بودند و می‌گفتند سوژه‌ها و مطالب آن پیش‌پاافتاده است. من هم مثل بچه‌های یتیم و کتک‌خورده پشت میز کز کرده بودم که صادق هدایت از در کافه وارد شد. از دور به طرفم آمد و مرا بوسید و انتشار چلنگر را به من تبریک گفت. پس از چند لحظه گفتم:
”آقای هدایت، این بر و بچه‌ها از روزنامه خوش‌شان نیامده“. خنده‌ای کرد و گفت:
”شانس آوردی. اگر اینها از روزنامه ی تو تعریف می‌کردند، من ناامید می‌شدم. روزنامه ی تو مال اینها نیست؛ مال مردم جنوب شهر و زاغه‌نشینان است که فقط دو کلاس اکابر سواد دارند.“

به پندار آوردن آن چندان سخت نخواهد بود، چنانچه آن رویدادِ فرخنده و دیداری اینچنین با صادق هدایت که افراشته وی و آثارش را بسیار دوست می داشت، رخ نمی داد، نق و نوق آن گروه ”روشنفکران کافه نشین“۱۳ تا چه اندازه در روح حسّاس سراینده و کارِ وی نقش منفی می توانست داشته باشد.»۱۴

صادق هدایت «... به قول خود، مانند اسب‌های گاری ”علویه خانم“ در جاده خراسان بود كه همه ی مسافران را با خود می‌ كشید و می ‌برد. این تشبیه را خود او زمانی پس از انتشار داستان بلند ”علویه‌خانم“ به من گفت؛ در حالی كه نگاهش در پس عینك تابشی داشت، پرسید:
ـ مرا در این كتاب شناختی؟

من جواب پرتی دادم.

گفت:
ـ نه! نه! من آن اسب‌ها هستم كه زیر قنوت سورچی باید رجاله‌های این جامعه را با خودشان ببرند.

چه تشبیه دردناك، پر از غرور و زیبایی! من روزها تحت تاثیر این تشبیه هدایت بودم.»۱۵

... و آن اسب ها چه زود از نفس افتادند؛ افسوس!

ب. الف. بزرگمهر    هشتم اسپند ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/02/blog-post_7271.html

پانوشت:

۱ ـ با الهام از سروده ی زیبا و دلنشین حافظ شیرازی:
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب      یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

۲ ـ اکبر گنجی پلید

۳ ـ «پیر پرنیان اندیش ـ خاطرات هوشنگ ابتهاج»، میلاد عظیمی و عاطفه طیه، سال ۱۳۹۱

۴ ـ  همانجا

۵ ـ «آنچه در زندگی كم داری، این است كه بتوانی دیگران را بهتر دریابی!»، ب. الف. بزرگمهر، سوم تیر ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/06/blog-post_2005.html

۶ ـ «صادق هدایت»، برگرفته از کتاب «از دیدار خویشتن»، احسان طبری

۷، ۸، ۹ و ۱۰ ـ همانجا

۱۱ ـ «بوف کور»، صادق هدایت

۱۲ ـ «صادق هدایت»، برگرفته از کتاب «از دیدار خویشتن»، احسان طبری

۱۳ ـ صادق هدایت را نمی توان بخشی از این گروه بشمار آورد. تا آنجا که خوانده ام و می دانم، وی به جز گروه کم و بیش کوچکی از روشنفکرانی اهل ادب و اندیشه و بویژه زنده یاد محمدعلی نوشین که با وی بسیار نزدیک بود با کسی دیگر دوستی نزدیکی نداشته و در آن گردهمایی های عصرانه و شبانه، بیش تر آن گروه از روشنفکران بیمایه و خودنما را که در همه ی دوره ها و در همه جا یافت می شوند، ریشخند می کرده است. افزون بر آنکه، کارِ و توانایی ادبیش که بخشی ماندگار از ادبیات ایران زمین را دربر می گیرد، وی را نیز برای همیشه در قلب سرزمین خود جای داده است.

از زیرنویس «آنچه در زندگی كم داری، این است كه بتوانی دیگران را بهتر دریابی»، ب. الف. بزرگمهر، سوم تیر ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/06/blog-post_2005.html

۱۴ ـ «آنچه در زندگی كم داری، این است كه بتوانی دیگران را بهتر دریابی»، ب. الف. بزرگمهر، سوم تیر ماه ۱۳۹۲

۱۵ ـ «صادق هدایت»، برگرفته از کتاب «از دیدار خویشتن»، احسان طبری

چاوَک

آهنگ و کمانچه: آذین یوسفان

تنبک: مائده شفیعی

ویدئوی پیوست: چاوَک (برگرفته از «تلگرام»)

* «چاوَک» مُژاکِ (مُخَفَّف) چکاوک، پرنده ای کوجک به اندازه ی کم و بیش گنجشک



میمونی فرزانه با آرزوهایی بر باد رفته ـ بازپخشش

میمونی فرزانه که هر از گاهی با جُست و خیز از این شاخه به آن شاخه، نرمش می کند؛ قهرمانی هایش را دیگر کم تر میمونی به پشم خود می گیرد. پیش تر همه را بازی می داد و به ریش همه می خندید؛ اکنون، هر روز بیش از پیش، ریشخند میمون های دیگر از همه سو می شود! با این همه، هنوز خود را از تک و تا نمی اندازد و گاه آرزوهای بربادرفته را نشخوار می کند.

ب. الف. بزرگمهر   چهارم امرداد ماه ۱۳۹۳ 

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/07/blog-post_26.html



برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!