یادداشتی کوتاه به مناسبت
بازانتشار دوباره
این نوشتار در سال ۱۳۸۶ نگاشته شد و در گاهنامه ی «فرهنگ توسعه» و پس از آن در یکی
دو تارنگاشت دیگر درج شد. اکنون، آنچه در آن هنگام هنوز در چشم انداز بود به
واقعیت پیوسته و جلوی دیدگان ماست. به این ترتیب، بخشی از این نوشتار، آنجا که در
میان نهادن شعار «سرنگونی جمهوری اسلامی» و شکل تعدیل شده آن: «طرد رژیم
ولایت فقیه» در آن هنگام را نادرست می شمرد، چندی است موضوعیت خود را از
دست داده و از دیدگاه دیالکتیک ماتریالیستی به ضد خود دگردیسه شده است. بن بست
کنونی حاکمیتی پوسیده و چندپارچه که هر گوشه ی آن سازی جداگانه می نوازد، بحرانی
همه جانبه که سرتاپای آن را فرا گرفته، همراه با آتش زیر خاکستر جنبشی سرکوب شده،
ولی شکست نخورده، نشان از بایستگی سرنگونی حاکمیتی تبهکار دارد که اگر خوب نگریسته
شود، بیش از آنکه روی پای خود بند باشد با کمک نیروهای امپریالیستی و در تارک آن
ها «شیطان بزرگ» و جهانخواران کهنه کار انگلیسی، سرِ پاست. ترفندهای این نیروهای
اهریمنی در شرایطی که به بهترین وجه ممکن از سستی و بی پشتوانگی حاکمیت جمهوری
اسلامی سودهای سرسام آور می برند، شرایطی پدید آورده (و این نخستین بار نیست!) که
گویا رژیم دزدان فرومایه در برابر زورگویی های آنان ایستادگی می کند. نقشه ی آن
ها، گرچه بر پایه ی سناریوهای گوناگونی استوار شده، به بیچارگی کشاندن هرچه بیش تر
رژیم تبهکار حاکم بر ایران و گرسنگی دادن مردم ایران تا جایی است که چنانچه شرایط
درخور برای چنگ اندازی به خاک میهن مان و تکه تکه کردن آن فراهم شود، این کار با
کم ترین صرف هزینه سیاسی و نظامی برای شان به فرجام برسد؛ گرچه، این تنها یک
سناریو از میان دیگر سناریوها یا با درآمیزی آن با شماری سناریوهای دیگر است؛ ولی
لزومن به آرش جنگ نیست؛ ماهیتِ خواست اهریمنی این نیروها روشن است و آن چنگ
اندازی سرراست و بی سرِ خر به خاستگاه ها و سرچشمه های نفت ایران و منطقه و نیز در
بهترین سناریوی آن، پیشبرد آماج های جغرافیاـ سیاسی از راه آفرینشِ جنگ برادرکشی
میان خلق های ایران و چنگ اندازی به هر تکه ای از خاک ایران زمین است؛ سخن ارزنده
ی کاسترو را نباید فراموش نمود که سال ها پیش گفته بود:
«اگر ما در کوبا سرمایه های ایالات متحده را ملی نمی کردیم،
آنها با اندیشه ها، آرزوها و ایدئولوژی ما کوچک ترین دشواری نداشتند» (نقل
به مضمون) و در کشور ما و هرجای دیگر جهان نیز همینگونه است. نیم
نگاهی به سرنوشت غم انگیز توده های مردم کشور همسایه و پاره ی تن مان، افغانستان و
برگماری پادوهایی چون «حامد کرزای» در کالبد بیجانِ حاکمیتی پوشالی که دستورات
ارباب خود را موبمو به اجرا در می آورد، یک نمونه ی آن است؛ و مگر نه آن است که در
کشور خود ما از دوره ای که با ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی آغاز شده و همچنان پی
گرفته می شود، دستورات بنگاه های اقتصادی امپریالیستی چون «بانک جهانی» و «صندوق
بین المللی پول» نیز موبمو به اجرا درآمده است؟ مگر نه آن است که نفت ایران با
آنکه حجم فرآوری آن، هم از سوی کارگزاران حاکمیت اسلام پناه و هم از سوی رسانه های
مزدور امپریالیستی با باریک بینی بسیار پرده پوشی می شود، به حراج گذاشته شده و
همه ی نمودها و نشانه ها گواه دستِکم دوبرابر شدن فرآوری آن در سال های کنونی است؟
البته، ناگفته نماند که مسوولان رژیم تبهکار درست می گویند که درآمد ایران و آنچه
که از این راه به بودجه ی عمومی آن واریز می شود، بسیار کاهش یافته است؛ ولی نگاهی
به ویدئوی بابک زنجانی، یکی از سرمایه داران یا بهتر است بگویم: دلالان حاکمیت
جمهوری اسلامی بیندازید تا روشن شوید که چگونه نفت به اصطلاح ملی شده ی ایران با
حراج های پی درپی سر از پایانه های نفتی کشورهای امپریالیستی درمی آورد! آیا،
نیروهای اهریمنی سرمایه، هم اکنون شرایطی از این بهتر می خواهند؟! اکنون، نه! ولی
شاید در آینده ای نزدیک، آری! تنها شرایطی بهتر از این، چنگ اندازی سرراست به
خاستگاه ها و سرچشمه های نفتی است؛ ولی در آنجا کار کمی دشوارتر است؛ زیرا، افزون
بر کشورهایی چون چین، روسیه، ژاپن، هند و برخی دیگر کشورهایی که در این زمینه سود
سرراست دارند، نیروهای همچشم سرمایه، چون انگلیس، فرانسه و سایر روبهکان و شغالان
دنباله روی آن ها در اروپای باختری نیز با چنگ و دندان سهم خود را از «شیطان بزرگ»
بیشه خواستارند! گفتگوی گسترده تر در این باره را به نوشتاری جداگانه واگذار می کنم.
در اینجا، تنها به نکته ای که پیش تر در یکی از نوشتارهای خود در میان نهاده بودم،
اشاره می کنم:
«اگر این مردم، گزینه ای بهتر چون جبهه ی سیاسی گسترده ای
دربرگیرنده ی نیروهای پیشرو (چه مسلمان یا ارمنی یا بیدین، چه کرد یا عرب، ترک یا
فارس!) در سوی خود داشتند یا خطر چنگ اندازی نیروهای امپریالیستی در کمین نبود، بی
هیچ گمان و گفتگو، این حاکمیت را از سر تا پا بسی پیش از این روفته و خیانتکاران و
تبهکاران و دزدان و نابکاران را به سزای کردارشان رسانده بودند.
اکنون، وضع بدینگونه است:
هر روز که حاکمیت رژیم فرسوده و
پوسیده ی جمهوری اسلامی بیشتر به درازا کشد، زیان های بس بزرگ تری برای کشورمان به
بار خواهد آورد؛ زیان هایی تا آن اندازه سترگ که شاید دیگر نشانی از کشوری به نام
ایران بر پهنه ی جهان برجای نمانَد. نمونه های کوچک و بزرگی از این زیان ها را
تاکنون گواه بوده ایم که تنها مشت هایی نمونه ی خروار و سرهایی از سرِ بزرگِ زیرِ
لحاف بوده اند. هر روز که می گذرد، ننگ شکست های افزون تر و خوار شدن ایران و
ایرانی بگونه ای شتابنده افزایش می یابد. جایی و هنگامی برای گام به گام حرکت
کردن، نمانده است. تاریخ، سرنگونی این رژیم پوسیده، تبهکار و ضدملی را در
دستور کار خویش نهاده و شتاب امپریالیست ها نیز با همه ی شکیبایی و عملکرد
بسیار زیرکانه و باریک بینانه ی خود نیز از همین روست! اگر این نکته را هم اکنون
درنیابیم، به بازی ”موش و گربه“ ی امپریالیست ها با این رژیم پیوسته ایم. آماج
اهریمنی شان بخوبی روشن است:
بیجان نمودن هرچه بیش تر
"موش" نیمه جان و برانگیختن توده ی مردمی گرسنه و بی سر و سامان که
کورکورانه پا به میدان نهاده به هر دیوانه سری و برادرکشی تن در دهند. آنگاه
کارزاری به گستره ای فراتر از مرزهای ایران زمین برای اهریمنان آماده خواهد بود.
هنگامی که ”نقطه ی سربسری“۱ فرارسد و تخم کین و نفرت و
برادرکشی و تسویه حساب های تاریخی همه جا سر برآورد، دیگر کار از کار گذشته است.»۲
درباره ی چگونگیِ سرنگونی آن
رژیم تبهکار، نمی توانم هم اکنون، همه ی آنچه در پندار دارم را بر زبان آورم و از
آن گذشته در چارچوب آماج این یادداشت نیز نمی گنجد؛ با این همه، نکته ای را یادآور
می شوم که شیوه ی برخورد نادرستِ ره گم کردگانی کم مایه که در دوره ی کنونی، سر از
«حزب توده ایران» نیز درآورده و می آورند را به نمایش می گذارد؛ یکی از آن ها،
چندی پیش، سرنگونی «رژیم ولایت فقیه» را با سنجش نمادین آن به «انداختن زنگوله به
گردن گربه»، ریشخند نموده بود. وی با برداشتی ناشیانه از سخن دیگران و نسبت دادن
نادرست آن به داستان «موش و گربه» ی عُبید زاکانی۳،
چنین وانمود که گویا جُستار سرنگونی رژیم، بسان یکی از گفته های «کریم شیره ای»،
دلقک دربار یکی از شاهان قاجار است که «همه چیز را زود می خواست و همین حالا می
خواست» (نقل به مضمون)! وی که اندک بهره ای از دانش مارکسیسم ـ لنینیسم را نیز با
خود یدک می کشد و این بر دشواری کار چنین آدم هایی بسی می افزاید۴، حتا اندکی نیز درنگ نکرده که اگر سرنگونی رژیم،
آنگونه که وی دریافته، «ریشخند آمیز» است، «طرد رژیم ولایت فقیه» که شکل تراز
(تعدیل) شده ای از همان و بیش از دو دهه است که در میان نهاده شده، می
توانست بسی ریشخندآمیزتر باشد!
به هر رو، آنچه هم
اکنون مهم است و از دیدِ من تا اندازه ای دیر نیز شده، همداستانی نیروهای
انقلابی، میهن دوست و پیشروی ایران در چارچوب کلیِ و دربرگیرندگیِ جُستار است که
با کندی و کندذهنی یی که بویژه بر بخشی از نیروهای چپ ایران فرمانرواست، دیر یا
زود دارد؛ ولی بیگمان سوخت و سوز ندارد. سخن بر سر سرنگونی رژیم
تبهکاری است که چون میوه ای پوسیده افتاده از درخت، هر روز بیش تر می گندد و میهن
مان را به تباهی بیش از پیش می کشاند!
ب. الف. بزرگمهر ۱۵ اردی بهشت ماه ۱۳۹۲
https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/05/blog-post_5.html
پانوشت:
۱ ـ این اصطلاح اقتصادی را در اینجا به مانشی
دیگر بکار برده ام:
زمانی که نیروهای دشمن با
محاسبه ی توان همه ی نیروهای سیاسی، اجتماعی ـ اقتصادی و سرانجام نظامیِ درون و
پیرامون ایران از آنچنان چربشی برخوردار باشند که فروپاشی پرشتاب را با کم ترین
هزینه و ریسک پذیری، بر کشور و میهن مان گرانبار نمایند!
۲ ـ «توده های مردم ایران، شرمسار، پشیمان
و سرافکنده هستند!»، ب. الف. بزرگمهر، ٢١ امرداد ماه ١٣٩١
https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/08/blog-post_9538.html
۳ ـ در داستان «موش و گربه» ی عُبید زاکانی، هیچ جا سخن
از بستن یا انداختن زنگوله به گردن گربه در میان نیست؛ از آنجا که این داستان نیز
بسان بسیاری داستان های کهن ایرانی در شاهنامه، اسکندرنامه و جاهای دیگر، نسل به
نسل و در فرهنگی که بخش عمده ای از آن را همچنان «فرهنگ شفاهی» دربرمی گیرد، سینه
به سینه نقل شده و گویندگان و نویسندگان و سرایندگان گوناگونی از روی آن ها آثاری
هنری آفریده اند، امکان دارد در یکی از نمونه های چنین داستانی ـ و تا آنجا که می
دانم در هیج یک از نمونه های «موش و گربه» عُبید زاکانی! ـ سخن از بستن یا انداختن
زنگوله به گردن گربه نیز به میان آمده باشد. حتا با نادیده گرفتن این جُستار، روشِ
کار و بی دقتی چنان آدم هایی که با برداشت از کارهای دیگران در اینجا و آنجا،
چیزهایی سرهم می بافند و شمارشان نیز هر روز افزایش می یابد، شایسته ی نکوهش جدی
است.
۴ ـ زیرا کم مایگی بر شمِ غریزی و سرشتی آدمی پرده می
کشد و از این رو، در بیش تر موردها، بیمایگی به از کم مایگی است!
***
رفقا، به وظیفه
خود عمل کنیم!
همه نشانه ها، نمودار شکست
سیاست های سرمایه داری نولیبرال در میهن ماست. این شکست، علیرغم یورش همه جانبه
نیروهای راست طی دوره ای که سمت گیری اقتصادی بیش از پیش نقش تعیین کننده ای در
روند تحولات سیاسی ـ اجتماعی میهن ما دارد، بخودی خود نشانگر آن است که
تنها، گزینه متضاد آن یعنی راه رشد با سمت گیری سوسیالیستی(غیر سرمایه
داری(۱ منافع میهن ما بطور عام و منافع
طبقه کارگر و سایر زحمتکشان و تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه ما بطور
خاص را تامین می نماید. نگارنده، پیش از این در نوشتاری زیر عنوان «کدامين گزينه پاسخگوست؟»، دراین
باره، چنین نگاشته بود:
«جنبش اجتماعی ایران وارد مرحله پیچیده ای می شود. این
پیچیدگی بویژه از جهت چشم اندازهای اقتصادی و گزینش راهکارها و شیوه های مناسب با
رشد و پیشرفت جامعه بیش از پیش خود می نمایاند. در نبود یک سامانه
اقتصادی فراگیر و سیاستی پیگیر و پویا، روند واگرایی اقتصادی شتاب هرچه بیشتری می
یابد و هرج و مرج سیاسی گسترده تری را دامن می زند. بیش از پیش روشن می
شود که سامانه ملوک الطوایفی حاکم بر کشور از در پیش گرفتن این یا آن گزینه
اقتصادی - اجتماعی ناتوان است. در شرایطی که "فشار از پایین" افزایش می
یابد، سیاست "چانه زنی در بالا" دیگر محلی از اعراب ندارد و جای خود را
به رقابت و پیشی گرفتن از یکدیگر "نخبگان" جناحهای گوناگون حاکمیت برای
ایجاد پیوندهای نوین و نو نمودن پیوندهای کهنه با " شیطان بزرگ" می دهد.
گویی "آمریکا" دوباره کشف می شود. همزمان، در شرایطی که از نظر اقتصادی،
سیاست بازگشایی درهای اقتصاد کشور بروی نولیبرالیسم و سرمایه امپریالیستی شتابی
بیشتر می یابد، دولت ایران چهره ای متمایل به چپ و ضد امپریالیستی از خود نشان می
دهد. آیا این ژستی سیاسی یا نمایانگر روندهای متضاد و ازهم گسیخته اقتصادی و
سیاسی در جامعه است؟ آیا چنین روند ناپایداری که بازتاب خواستهای
بثمر نرسیده توده های مردم از یک طرف و پافشاری و مقاومت غارتگران اقتصادی در حفظ
منافع خود از طرف دیگر است، بازهم به واگرایی و هرج و مرج اقتصادی – اجتماعی بیشتر
نمی انجامد و پیامدهای خطرناکی چون جنگ داخلی، دخالت خارجی و ازهم پاشیدگی
ایران زمین را درپی نخواهد داشت؟
بنظر می رسد که در مجموع دو
"گزینه" عمده بیشتر پیش روی جنبش نیست:
نخست، پیروی از نسخه های لیبرال دمکراسی و سوسیال دموکراسی؛ و
آفرینش نوعی دمکراتیسم بورژوایی. این راهی است که همه لیبرال دمکرات های مکلا و
معمم، انواع گوناگون سوسیال دمکراتها و "سوسیالیستهای" تازه دمکرات شده،
کسانی که بتازگی قرمه سبزی لیبرالیسم به دهانشان مزه کرده و نیز همه آنها که
دانسته یا ندانسته دمکراسی را بی پشتوانه عدالت اجتماعی خواهانند، برای اقتصاد
ایران پیشنهاد می کنند. همه این گروه ها از راههای گوناگون با سرمایه غارتگر جهانی
پیوندهای آشکار و نهان دارند؛ از پشتوانه آتشباری سنگین تبلیغات نولیبرالیستی
سرمایه امپریالیستی برخوردارند و مستقیم و غیر مستقیم مورد پشتیبانی گسترده مالی
آن هستند.
دوم، درپیش گرفتن راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی (غیر سرمایه داری) و آفرینش نوعی دمکراتیسم خلقی با پشتوانه عدالت اجتماعی. طرفداران این راه،
کمونیستها و نمایندگان پیگیر دمکراتیسم خلقی، صرف نظر از این که باورهای مذهبی
دارند یا ندارند، می باشند.
بنظر نگارنده این سطور، ،
لیبرال دمکراسی و همتای آن سوسیال دمکراسی و بطور کلی، انواع سامانه های دمکراسی
بورژوایی که نقش توده های مردم را به گزینش دوره ای سگ زرد و شغال محدود میکنند،
راه حل جامعه ایران نیستند. "گزینه" نخست، آنگونه که برخی سوسیال
دمکراتها و "سوسیالیستهای" تازه دمکرات شده می پندارند، پلی برای رسیدن
به عدالت اجتماعی در کشور ما نیست و در سیر خود به گزینه دوم که تنها گزینه درست،
واقع بینانه و پیگیرانه انقلاب بهمن است، نمی انجامد. پیروی از نسخه های لیبرال
دمکراسی و سوسیال دموکراسی، از نگاه اجتماعی ـ اقتصادی و نیز تاریخی برای کشور
ما گامی به پس و در جهت سیاستهای امپریالیستی است و در نهایت به پراکندگی هر
چه بیشتر نیروها انجامیده و روند تجزیه و تلاشی کشور را که با درپیش گرفتن و
ادامه سیاستهای نولیبرالی از بیش از دو دهه گذشته آغاز شده، شتاب بیشتری خواهد
بخشید. سرانجام پیمودن این راه بن بست اجتماعی- اقتصادی است.»۲ {تاکید ها از من است}.
شکست سیاستهای نولیبرالی در
عرصه های گوناگون سیاسی ـ اجتماعی و بویژه اقتصادی، هرگز بدان معنا نیست که گردش و
تغییر مسیر به سوی گرینه درست، واقع بینانه و پیگیرانه بزودی آغاز و یا حتا هموار
خواهد شد. این شکست ها در شرایط نبود رهبری چپ آگاه و انقلابی، هرج و مرج اقتصادی
ـ اجتماعی بیشتر را دامن زده و بحران سیاسی دامنه داری را در پی خواهد داشت که
پیامدهای ناگوار آن در شرایطی که امپریالیست ها نقشه اشغال و کنترل کامل مناطق نفت
خیز خاورمیانه را در سر می پرورانند، برای میهن ما پیشاپیش روشن است.
همانگونه که انتظار آن می رفت،
دستبردهای غیرقانونی رهبری جمهوری اسلامی در اصل چهل و چهار قانون اساسی بسود
نولیبرالیست های داخلی و خارجی و سرمایه داری بزرگ امپریالیستی برای شتاب بخشیدن
به روندی که از زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی آغاز و تاکنون بی وقفه ادامه
داشته است، با واکنش های سرسختانه طبقه کارگر و سایر زحمتکشان، نیروهای پیشرفت
خواه و نیز بورژوازی ملی میهن ما روبرو شده است. این واکنش ها، یکی از "باهوش
ترین" و حتما نخبه ترین صاحب منصبان رده بالای حاکمیت جمهوری اسلامی یعنی حسن
روحانی دبیر پیشین «شورای امنیت ملی» و رییس کنونی «مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع
تشخیص مصلحت نظام» را به واکنش متقابل واداشته است:
«می ترسم اصل چهل و چهار۳ قانون
اساسی هم به سرنوشت همان چشم انداز {منظور سند چشم انداز بیست ساله است} گرفتار
شود. ... وقتی به سرمایه دار احترام نگذاریم، سرمایه اش را از کشور خارج می کند
... وقتی بگوییم سرمایه دار زالوصفت است، دزد است و خون مردم را می آشامد دیگر نمی
توانیم به او احترام بگذاریم و انتظار داشته باشیم تا سرمایه از کشور خارج نشود.
باید برای سرمایه و سرمایه داران امنیت ایجاد کنیم ... نباید در جامعه دشمن فرضی
درست کنیم. ... دشمن فرضی موجب رودررویی گروه های اجتماعی و شکاف می شود. نمی توان
رقبا را حذف کرد باید با رقیب تعامل داشت ...»۴
در اینجا مجالی برای پرداختن و
ارزیابی گفته های این آخوند "باهوش" که چنین گوش های دراز خود را
به نمایش گذاشته و رندان نام «سیاستمدار تعلیق» را بر وی گداشته اند، نیست. آنچه
اهمیت دارد این است که شکست نیروهای بورژوا ـ لیبرال را باید دستمایه ای
برای پیشبرد راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی (غیر سرمایه داری) و تبلیغ و ترویج
هرچه بیشتر آن در میان زحمتکشان قرار داد. باید توجه داشت که پیمودن این
راه جز با یاری، همکاری و پشتیبانی طبقه کارگر که رهبری این طبقه انقلابی و حزب
نماینده آن را در روند انقلابی تضمین نماید، امکان پذیر نخواهد بود. همانگونه که
تجربه جنبش های انقلابی در بسیاری از کشورها تاکنون نشان داده است، نیروهای خرده
بورژوازی ـ که در میهن ما نیز از کمیت و گستره بسیار زیادی برخوردارند ـ به تنهایی
و بدون یاری و همکاری طبقه کارگر، توانایی فکری و سازماندهی چنین روندی را ندارند.
این نیروها برخلاف دو طبقه اصلی جامعه سرمایه داری (طبقه کارگر و طبقه سرمایه
دار)، بدلیل نداشتن افق دید طبقاتی و دورنمای اقتصادی و نیز لایه بندی گسترده که
طیف رنگارنگی از لایه های زحمتکش غیر پرولتری تا لایه های نزدیک به بورژوازی را
دربر می گیرد، از توان لازم برای رهبری پیگیر راه رشد با سمت گیری سوسیالیستی
برخوردار نمی باشند. بگواهی تاریخ، عملکرد این نیروها در شرایطی که به این یا آن شیوه،
رهبری نبرد ناگزیر و درپیش رو را بدست گیرند، چیزی جز هرج و مرج سیاسی و ویرانی
اقتصادی ـ اجتماعی و در نهایت شکست جنبش در پی نخواهد داشت. اما آیا همه این ها
دال بر آن است که دست روی دست گذاشته و با تکرار ترجیع بند هایی که سالیان دراز
بدون هیچگونه دستاورد روشنی سر داده شده اند، از یاری، همراهی و پشتیبانی این
نیروها خودداری کنیم؟
آیا با درپیش گرفتن سیاست های
حداکثرطلبانه۵ و طرح شعارهای بی
پشتوانه ای مانند سرنگونی جمهوری اسلامی و یا شکل تعدیل شده آن: «طرد رژیم
ولایت فقیه» از یاری و پشتیبانی جنبش انقلابی که بدلایل عینی و ذهنی ـ که کم کاری
خود ما را نیز دربر میگیرد ـ از سطح پایینی از سازماندهی و هدفمندی برخوردار است،
خودداری نورزیده ایم و خود را عملا در کناره جنبش و یا بهتر است گفته شود، خارج از
گود قرار ننهاده ایم؟ آیا، به این ترتیب، در صف نیروهای خواهان بازگشت استبداد
شاهی، بورژوا ـ لیبرال ها و سپاه اهریمنی امپریالیست ها قرار نگرفته ایم و یا بدتر
از آن دنباله رو این نیروها نشده ایم؟ آیا سیاست ما دچار گسستگی و سکتاریسم نیست؟
آیا از نیروهای هرج ومرج طلب۶ انتظار داریم که خود را بی کمک و یاری
نیروهای پیگیر انقلابی تا سطح درک علمی ـ طبقاتی پرولتاریا بالا بکشند و همانگونه
کارها را سر و سامان دهند و سمت گیری نمایند که کمونیست ها می اندیشند، سازمان می
دهند و آماج های تاکتیکی و استراتژیکی تعیین می کنند؟
آیا از تجربه گرانقدر انقلابی
در زمینه همکاری کمونیست ها و نیروهای انقلابی پیگیر با نیروهای وابسته به لایه
های میانی که بدلایل پیش گفته، در نهاد خود به هرج و مرج گرایش دارند، به اندازه
کافی آموخته ایم و آن را بکار می بندیم؟۷
آیا می توانیم به همه این پرسش
ها، پاسخ هایی درخور، شایسته و شجاعانه بدهیم و با درک مسوولیت تاریخی، در
دگرگونی انقلابی وضع موجود به سود توده های پرولتر و سایر زحمتکشان جامعه بکوشیم؟
و یا گرایش داریم که همچنان نقش مفسر و تحلیل گر رویدادها را بازی کنیم، در کناره
ها بلولیم، به نعل و به میخ بزنیم، آسمان و ریسمان را به هم ببافیم که گویا در
فلان نکته یا بهمان جا حق با ما بوده است و سپس با خیال آسوده برای گرفتن حمام
آفتاب به قبرس و یونان سفر کنیم و مشتی حرف های "انقلابی" به این و آن
تحویل دهیم؟
در شرایطی که روحیه انقلابی در
میان کارگران و زحمتکشان و برخی از لایه های میانی جامعه ایران اوج تازه ای
می گیرد و جنبش های صنفی ـ سیاسی کارگران، جوانان، دانشجویان و بویژه زنان، با
وجود همه گونه سرکوب و تبعیض، برآمدهای تازه ای از خود نشان می دهند و شکل های
تازه و گوناگونی را به نمایش می گذارند، حزب انقلابی طبقه کارگر بطور اخص و جنبش
چپ۸ بطور عام هنوز نتوانسته اند چسب
آغشته به لیبرال ـ دمکراسی را که بر اثر زیاده روی ها و نادانی های خرده بورژوازی
انقلابی در راندن و سرکوب این نیروها، عملا به جبهه مقابل رانده شده اند، از دست و
پای خود باز نمایند و جایگاه واقعی خود را درون جنبش بازیابند. به همین دلیل، این
نیروها در لحظه کنونی حتی توان سود بردن از چنین امکان های گسترده، پیوند با جنبش
های ماهیتا انقلابی موجود، سازماندهی و هدفمند ساختن بیش از پیش آنها را ندارند.
آیا گرایشات هرج ومرج طلبانه و یا لیبرال منشانه در این جنبش ها که نیروهای
واپسگرا نیز در سوق دادن آنها به این مسیرها نقش جدی دارند، تنها از خود این
نیروها سرچشمه می گیرد و یا آن را باید فرآیند کم کاری حزب انقلابی طبقه کارگر و
جنبش چپ بطور عام دانست؟ به نظر نگارنده، بویژه این دومی نقش بس مهم تری دارد و
چشم اسفندیار جنبش انقلابی میهن ما نیز همین جاست.
همه نشانه ها حاکی است که تضاد
رو به رشد لیبرالیسم در کشور ما با پیشرفت و توسعه اقتصادی بسود طبقه کارگر و
زحمتکشان، در شرایط نبود رهبری آگاه و انقلابی نیروهای چپ، سرانجام سبب از هم
پاشیدگی اقتصادی ـ اجتماعی کشور خواهد شد. ادامه پیشرفت در جهت انقلابی و
بسود زحمتکشان بدون رهبری طبقه کارگر و نیروهای پیگیر انقلابی یعنی کمونیست ها کم
کم ناممکن می شود. دلیل هرج و مرج پیوسته سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی در
کشور نیز در همین مساله است. انقلاب ایران بدون درپیش گرفتن راه رشد
با سمتگیری سوسیالیستی، در خون غرق خواهد شد. همین مساله مهم ترین نکته
ای است که با آگاهی از آن باید جلوی توافق های پشت پرده بورژوا ـ لیبرالها با
امپریالیستها را گرفت. گرچه، برخی از آنها با شم طبقاتی خود نیک درک می
کنند که امپریالیستها درصورت دستیابی به اولین دستاوردها آنها را زیر خواهند گرفت.
آنها بخویی به کمک غریزه طبفاتی خود، شمشیر داموکلسی را که برفراز سرشان قرار
گرفته است، حس می کنند و به همین دلیل از شتاب بیش از اندازه برای همدستی با
امپریالیست ها خودداری می ورزند و ار آنها تضمین های پایدار و استوار می خواهند.
اگر چنین وضعیتی ـ که ناشی از ارتجاعی تر شدن و طفیلی
گری بیش از پیش سرمایه امپریالیستی و هار شدن آن برای گوارش همه سرمایه های ملی و
منطقه ای است ـ نبود، بورژوا ـ لیبرال های میهن ما که بنا بر
ماهیت جهان ـ وطنی۹ شان، "میهن
شان" در چمدان هایشان جای دارد، بسی زودتر با سرمایه امپریالیستی پیوند یافته
بودند. این نکته ای است که کموننیست ها و نیروهای چپ راستین بخوبی می توانند از آن
به عنوان عاملی مثبت در جهت پیشبرد آماجهای انقلابی سود ببرند؛ کاری که تاکنون
صورت نگرفته است.
باید توجه داشت که بنیان اندیشه
کمونیست ها همواره بر ساختمان جامعه ای مبتنی بر عدالت اجتماعی به سود تولیدکننگان
ثروت های مادی و معنوی، از میان برداشتن بهره کشی طبقاتی و بهمراه آن طبقات آشتی
ناپذیر در گام نخست و ایجاد جامعه ای عاری از طبقات در نهایت استوار بوده است و می
باشد. برخورد کمونیست ها به مقوله دمکراسی و آزادی همیشه و همه جا طبقاتی
بوده است. به سخنان لنین در این باره توجه کنید:
« ...برای لیبرال صحبت از "دمکراسی" بطور اعم
امری طبیعی است. ولی مارکسیست هرگز این سوال را فراموش نخواهد کرد که: برای چه
طبقه ای؟
... دیکتاتوری معنایش حتما محو
دمکراسی برای آن طبقه ای که این دیکتاتوری را نسبت به طبقات دیگر عملی می نماید
نیست، ولی معنای آن حتما محو (یا محدودیت بسیار زیاد، که ایضا یکی از انواع محو
است) دمکراسی برای طبقه ای است که دیکتاتوری نسبت به آن یا علیه آن عملی می گردد.
... نمی توان از "دمکراسی
خالص" سخن به میان آورد، بلکه فقط می توان از دمکراسی طبقاتی سخن گفت. ...
"دمکراسی خالص" عبارت کاذبانه فرد لیبرالی است که کارگران را تحمیق می
نماید...
دمکراسی بورژوایی در عین این که
نسبت به نظامات قرون وسطایی پیشرفت تاریخی عظیمی بشمار میرود، همواره دمکراسی
محدود، سر و دم بریده، جعلی و سالوسانه ای باقی می ماند ... که برای سرمایه داران
در حکم فردوس برین و برای استثمار شوندگان و تهیدستان در حکم دام و فریب است.
«... مادامی که پرولتاریا هنوز
به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه به منظور
سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن درباره آزادی ممکن می گردد، آن گاه
دولت به معنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد» (از نامه انگلس به
ببل، مورخه ۲۸ مارس ۱۸۷۵).
دمکراسی بورژوایی ... اکنون
دیگر برای طبقه کارگر کافی نیست. ... محدود نمودن پرولتاریا در این چارچوب معنایش
خیانت به راه پرولتاریا و ارتداد است.»۱۰
گرچه دمکراسی و آزادی واژه هایی
با مفهوم یکسان نیستند، ولی به هر حال بسیار نزدیک به یکدیگر بوده و در بسیاری
موردها در کنار هم بکار برده می شوند. به این ترتیب، از دیدگاه مارکسیستی، آزادی
نیز مفهومی مطلق نداشته و جنبه طبقاتی دارد. این موضوع می تواند و باید مورد
ارزیابی و بازنگری کمونیست های ایرانی قرار گیرد. این ارزیابی و یافتن حد و مرز
کاربرد این واژه ها، میزان نسبیت و تمامیت آنها در لحظه مشخص تاریخی و بویژه در
دوران انقلاب بهمن ۵۷ تاکنون، می تواند جلوی سوء استفاده لیبرال ـ دمکرات ها و نیز
آن جناح هایی از سوسیال ـ دمکرات ها را که درون سازمان های سیاسی چپ و کارگری رخنه
کرده و لانه گزیده اند، بگیرد و دست آنها را که عملا سیاست های کلان سرمایه داران
و امپریالیست ها را درون جنبش چپ به پیش می برند، رو کند. خوشبختانه آثار کلاسیک
مارکسیستی و تجربه گرانقدر جنبش کمونیستی و کارگری، گنجینه ای ارزشمند برای همه ی
ما برجای گذاشته است که از آن می توان و باید سود برد.
باید کوشید جبهه ای متحد و
یکپارچه برای رویارویی با جبهه های امپریالیسم ساخته مبلغ لیبرال دمکراسی و
"سوسیال دمکرات" هایی که به دروغ به این نام خوانده می شوند، برپا نمود.
هسته اساسی این جبهه دربرگیرنده مارکسیست ـ لنینیست ها خواهد بود و چنانچه
بتوانند بدور از هیاهو و با کار پیگیر و صادقانه، عناصر خرده بورژوای رادیکال و
حتی بورژوازی ملی را بدور خود گرد آورند، کاری بسیار اساسی صورت خواهد گرفت. این
جبهه باید در عرصه های اندیشه و کردار بتواند جایگزین های درخوری در برابر گرینه
های لیبرالی در پیش نهد و راه درست را بنمایاند؛ و تنها به نفی وضع موجود
بسنده نکند. سازماندهی چنین جبهه ای، پیش و بیش از هر چیز دیگر، به هسته نیرومندی
از آزموده ترین رفقای مارکسیست ـ لنینیست نیازمند است. باید با درست کاری و دلیری،
این گام را برداشت و بجای پراکنده کاری و خرده کاری که هم اکنون مانند موریانه ای
بجان بیشتر نیروهای انقلابی افتاده است، در جهت شکل گیری چنین جبهه ای کوشید. باید
به دوران کنونی، مانند آنچه که حزب بلشویک ها در فاصله شکست انقلاب ۱۹۰۵ تا پیروزی
تاریخی و دوران ساز اکتبر ۱۹۱۷ به انجام رسانید، بمثابه دوران تدارکی نگریست که
کارپایه و زمینه بایسته را برای زمانی که بدان نیاز است، آماده می کند.
رفقا!
زمانه، در آینده ای که دیگر
چندان دور نیست، وظایف بسیار سنگینی بر دوش کمونیست ها و پیگیر ترین گردان های
انقلابی چپ ایران نهاده است. باید برای آن از هر جهت آماده شد. تاریخ، کمونیست
هایی را که بر مارکسیسم لمیده اند، نخواهد بخشید. باید حزب طبقه کارگر را به مفهوم
لنینی آن تجهیز و آماده کارزار نمود. نباید فراموش کنیم که همه ما به خلق های
آزاده و تاریخ پر افتخار ایران زمین، به مزدک و بابک و ستار، به همه
انقلابیون و بویژه کمونیست ها که پیکارحویانه میهن ما را از خواب و رخوت سده های
میانی بیرون کشیدند؛ به حیدر عمو و ارانی، به گل های سر سبد حزب توده ها که همچنان
روشنی بخش و نوید دهنده و رهنمون هستند: به روزبه ها، سیامک ها، وارتان ها، انوشه
ها، حجری ها، رحمان ها، به دلاوران فداکار و پیکار جوی جنبش فدایی و مجاهدین واقعی
و دیگر دلاوران نامدار و گمنام جنبش خلق های میهن مان وامداریم.
رفقا به وظیفه تاریخی خود عمل
کنیم!
ب.الف.
بزرگمهر ۶ آذر ماه ۱۳۸۶
متن این نوشتار همچنان در پیوند
زیر یافت می شود:
10mehr.org/wordpress291/?p=151
پانوشت:
۱ ـ با راه رشد سوسیالیستی
اشتباه نشود و ضمنا پیشوند یا پسوند مذهبی ـ اسلامی یا هر نام دیگری بخود بگیرد از
کمترین اهمیت برخوردار است.
۲ ـ «کدامين
گزينه پاسخگوست؟»، ب.الف. بزرگمهر، ۲۵ مهر ۱۳۸۵
رونوشتی از این نوشتار، همچنان
در تارنگاشت «طرفداران چپ
در بلوچستان» به تاریخ ۳۱ اکتبر ۲۰۰۶ دست یافتنی است.
بازانتشار:
http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2011/05/blog-post_19.html
۳ ـ منظور این آخوند
"باهوش" در اینجا همان دستبردهایی است که همین چندی پیش در اصل چهل و
چهار قانون اساسی بسود کلان سرمایه داران داخلی و خارچی صورت پذیرفته و ایشان آن
را بدست فراموشی سپرده اند!
۴َ ـ می
ترسم اصل ۴۴ به
سرنوشت چشم انداز دچار شود، سخنراني ملا حسن روحانی در
اولين جشنوارهء توليدكنندگان جوان
۵ ـ maximalism
۶ ـ Anarchist
۷ ـ در این زمینه، و تنها
بعنوان یک نمونه، توجه رفقا را به کتاب بسیار ارزشمند زیست نامه دلورس ایباروری
(لاپاسیوناریا) می انگیزم و خواندن و بازخوانی آن را سفارش می کنم.
۸ ـ منظور نگارنده از «جنبش چپ»
در همه جا، تنها آن نیروهایی است که صادقانه مارکسیسم ـ لنینیسم را بنیان اندیشه و
کردار خود می دانند، گرچه ممکن است در جریان عمل اجتماعی (پراتیک)، ناپیگیر و گاه
تندرو باشند. نگارنده نیروها و جریان های وابسته به سوسیال ـ دمکراسی، کمونیست های
"شرمگین" و همه آن نیروهایی که هنوز در جامه چپ، آب به آسیاب
نیروهای راست و نولیبرال ها می ریزند را بخشی از جنبش چپ نمی داند.
۹ ـ Cosmopolitism
۱۰ ـ انقلاب پرولتری و
کاءوتسکی مرتد، و. ای. لنین، مجموعه آثار (جلد دوم)، ترجمه پورهرمزان، ویرایش
عزیزالله علیزاده، چاپ اول، انتشارات فردوس، تهران، ۱۳۸۴