«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۲ مرداد ۹, دوشنبه

آن آمادگی را باید با گوشمالی کوچکی به برادران شیر به شیر «انگلوساکسون» نشان داد

سر خود را نباید شیره مالید و دل خوش داشت (دو گزیده گزارش زیر)! هیتلر هم تا آغاز کوبش سهمگین «بارباروسا» همین ها را می گفت. همه ی کارهای در دست انجام «ناتو» برهبری «یانکی» ها پیرامون روسیه زمینه چینی برای کوبش سهمناک نخش پرداز آینده است. یکی از نخستین گام های راهبردی (تاکتیکی) شان نیز دستیابی به کریمه است که ناساز با آنچه کارشناسی نادان در یکی از رسانه های سردرگم روسی، همین چند روز پیش نوشته بود به هیچ روی نخشی نمادین ندارد. آزمون های گذشته با رژیم هیتلری را بدیده بگیرید تا روشن شوید. آن سولانای پفیوز نیز یاوه ای دلخوشکنک بر زبان رانده است. به گزیده گزارش کوتاه دوم در پایین باریک شوید؛ به اندازه ای بسنده روشن است. اگر ناخنک های برخی شغال های ریز و درشت اروپای باختری و انگولک های آلمانِ دُم درآورده را نادیده بگیریم، چهار دست و پای دراز برادران شیر به شیر «انگلوساکسون» را به هیچ رو نمی توان ندید و بر تبهکاری های سرراست شان چشم پوشید. اینک زمان گوشزدی تند (اولتیماتوم) به «ناتو» و «یانکی» ها برای بیرون کشاندن نیروهای خود از پیرامون روسیه و دست برداشتن از سیاست گام بگام جنگی است که در کردار از زمان ها پیش آغازیده و چنانچه ایستانده نشود، بی هیچ گمان و گفتگو به درگیری سهمگین هسته ای بی بروبرگردی خواهد انجامید. آن آمادگی که از آن سخن می رانی را باید هم اکنون، دستکم با گوشمالی کوچکی به برادران شیر به شیر «انگلوساکسون» نشان داد؛ و از دید من، چه بهتر با انگلیسی ها و چنانچه سخن بر سر گوشمالی این یا آن آدم نیز باشد، کسی سزاوارتر از «کسخل میرزای جامعه جهانی» که نخشی برانگیزاننده و فریبکارانه تر از برادر گردن کلفت تر از خود در آتش افروزی داشته،* نیست.

ب. الف. بزرگمهر   نهم امرداد ماه ۱۴۰۲

* «تنها اگر می خواهی نامت در تاریخ ماندگار شود ...»  ب. الف. بزرگمهر   چهارم خرداد ماه ۱۴۰۱

https://www.behzadbozorgmehr.com/2022/05/blog-post_75.html 

***

پوتین از آمادگی روسیه برای درگیری با ناتو خبر داد

«ولادیمیر پوتین» مهتر جمهور روسیه گفت که روسیه خواهان درگیری رزمی سرراست میان روسیه و «ناتو» نیست؛ ولی اگر کسی بخواهد، «مسکو» برای آن آماده است.

پوتین در یک همایش رسانه ای گفت:
ما همیشه برای هر سناریویی آماده ایم؛ ولی هیچ کس [از ما] این را نمی خواهد. با نوآوری آمریکایی ها، زمانی یک ساز و کار ویژه برای جلوگیری از این درگیری ها درست کردیم و مهتران بخش های ویژه ی ما سرراست با یکدیگر هماوند (در ارتباط) بودند و بختی برای رایزنی درباره ی هر تنشی (وضعیت بحرانی) بود.

وی یادآور شد (خاطر نشان کرد) که این نشان می دهد «هیچ کس خواهان درگیری نیست.»

مهتر جمهور در پایان گفت: «ما که نمی خواهیم؛ ولی اگر کسی بخواهد، ما آماده ایم.»

پوتین روز شنبه در نشستی با رهبران آفریکایی درباره اوکراین در «سن پترزبورگ» گفت:
روسیه نمی‌داند چرا کشورهای باختری «کی یف» را به ناتو می‌کشانند؛ این یک نهیب (تهدید) امنیتی پدید می‌ آورد. این را همه نمی دانند؛ ولی ما خوب می دانیم که «کی یف» ناوابستگی خود را در دوران فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی»، بر بنیاد آگهی نامه (اعلامیه) ناوابستگی دریافت کرد که در آن، سیاه روی سپید نوشته شده بود: اوکراین یک کشور بی سویه (بی طرف) است.

چرا «باختر» [کشورهای باخترزمین] کشاندن اوکراین به «ناتو» را آغازیدند، برای ما چندان روشن نیست.

«خاویر سولانا»، دبیرکل پیشین «ناتو» ... پیش تر از روسیه خواسته بود از درگیری سرراست با «ناتو» و «ایالات متحد» پرهیز کند؛ زیرا شایدبه جنگ جهانی سوم دگردیسد. شایان درنگ است که از یک درگیری راستین بپرهیزیم؛ زیرا هم اکنون این درگیری میان روسیه و اوکراین است؛ ولی آن هنگام که با کشورهای «ناتو» و «ایالات متحد» درگیری را بیاغازد، به یک درگیری هسته‌ای دگرمی دیسد .اکنون این گروهبندی به اوکراین کمک می کند؛ ولی «سرگرم جنگ با روسیه نیست.»

گزیده گزارشی برگرفته از «چوب دو سر گُه»   هشتم امرداد ماه ۱۴۰۲ (با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر) 

***

«نیکولای پاتروشف» دبیر «شورای امنیت روسیه» گفت:
سرویس های ویژه اوکراین یورش های پهپادی پرشماری به سرزمین های گوناگون روسیه انجام می دهند، آنها زیر پایش (نظارت) «باختر» برهبری «ایالات متحد» هستند که می دانند روسیه را نمی توان با راهکارهای (اقدامات) رزمی شکست داد و بدین سان به بهره وری کنشگرانه (فعال) از روش های تروریستی روی آورده اند

گزیده گزارشی برگرفته از «چوب دو سر گُه»   نهم امرداد ماه ۱۴۰۱(با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

برجسته نمایی های بوم و افزوده های درون [ ] در هر دو برگرفته از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر

۱۴۰۲ مرداد ۸, یکشنبه

بختی کوتاه برای آفرینش جهانی دادگرانه بسود توده های مردم جهان که نباید از دست برود

ما کاری را پیش بردیم و به بار نشاندیم که آرزوی چندین هزاره ی توده های مردمی نگونبخت در جای جای جهان برای رهایی از بهره کشی به هر گونه ی آن بود. ما نگره ی (تئوری) پربار بزرگ ترین دانشمندان انقلابی پیش از خود: «کارل مارکس» و «فریدریش انگلس» را در کار و کردار (پراتیک) سبز نموده و برای نخستین بار در تاریخ، درستی آن را پایور نمودیم. با این همه، این تنها آغاز راهی همچنان دشوار بود که می بایستی بر دوش توانای طبقه کارگر جهان به پیش می رفت و در روندی گام بگام به جایگزینیِ توانمند سازمان های توده ای از پایین و از میان برداشتن دَم و دستگاه دیوانسالاری دولت در فرجامِ کار می انجامید.

کسانی که از پیِ آمدند، نتوانستند نهالی که ما «بلشویک» ها با خون دل خوردن ها و از خودگذشتگی های بیمانند تاریخی به بهای جان باختن بسیاری از بهترین فرزندان روسیه و دیگر خلق ها و ملت های همبسته کاشتیم را بخوبی پاسداری کرده و آن را به درخت تنومندی آسمان سا فرارویانند؛ زیر فشار پیوسته و همیشگی نیروهای امپریالیستی باخترزمین و نوچه های ملی گرای بر جای مانده شان درون و برون روسیه شوروی و «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» که در پی آمدگان را به جنگ و گریز مرگ و زندگی با آن واپسگرایان وامی داشت، ناچار شدند ناساز با آنچه «سوسیالیسمِ دانشورانه» درستیِ گام بگام آب رفتنِ۱ دولت در مانش گسترده ی آن را در نگره (تئوری) نشان داده، پایور و سپارش نموده بود،۲ سامانه ی کانون گرای برجای مانده از گذشته ی تزاری را همچنان گسترش داده، بیم سر بلند کردن دوباره ی دیوانسالاری کانونمند که بارها بیم برانگیز بودن آن برای آینده را بهنگام خود گوشزد نموده بودم، بجان بخرند؛ بدین سان، نه تنها کِرم های دیوانسالار بله قربانگوی دست یافته به کانون های نیروی دولتی، چون خوره بجان سوسیالیسم نوپا و هنوز خوب پا نگرفته، افتادند و آن را از توان بایسته برای پیگیری نوآوری هایی که نمونه ای درخشان از آن در جنبش نامور به «اِستخانوویسم»۳ خود را به نمایش نهاده بود، انداختند که دمکراسی تازه پا گرفته بر بنیاد «دیکتاتوری پرولتاریای پیروزمند»۴ در پهنه ی سیاسی را رنگی دیگر بخشیدند؛ رنگی که بویژه با نام رفیقی استوار بر باورهای سوسیالیستی۵ و رویهمرفته کارآ در پهنه ی کار و کردار هازمانی («پراتیک اجتماعی»)، ولی نه چندان نیرومند و حتا تا اندازه ای خشک مغز، سرخود و آسانگیر در زمینه ی نگره ای بی همتا از دیدگاه تاریخی،۶ پیوند خورد و سپس بویژه با آغاز یورش ناجوانمردانه ی آلمان نازی به میهن سوسیالیستی به خودکامگی پردی۷ گسترده ای انجامید.

زمینه ی فرسایش و شکست سوسیالیسم نوپایی که تنها دوره هایی بسیار کوتاه و گذرا توانست با آسودگی نسبی بروید و ببالد، اینگونه فراهم شد؛ آن را نه می توان بگونه ای نادانشورانه با بزرگنمایی سر تا پا ناروا و بیجای منش آدمی (شخصیت) به گردن این و آن افکند و نه حتا دستگاه دیوانسالاری («ماشین دولتی») بخوبی سرکوب نشده و سپس گام بگام گسترش یافته ای که اندکی پس از پیروزی انقلاب اکتبر، سر بلند کرده و خود را نشان داده بود، آفریننده ی چنان فرسایش و شکستی بشمار آورد؛ هر دوی این ها در کنار دیگر نارسایی ها و کاستی های کوچک و بزرگ پدیده آمده که برخی از آن ها نیز از دیدگاه تاریخی ناگزیر بودند، پدیده هایی۸ برخاسته از هستینگی (واقعیت) ناتوانی در از میان برداشتن یا باریک تر: از هم پاشاندنِ گام بگام دستگاه دولتی برجای مانده یا همانا «نیمچه دولت پرولتاريا» را به نمایش نهادند. ساختارهای توده ای از آن میان، شوراها که می بایستی در کار و کردار هازمانی («پرایتک اجتماعی») بدست طبقه کارگر و دیگر نیروهای پیرامون آن بگونه ای دربرگیرنده  از پایین گسترش می یافت و گام بگام جایگزین آن برجای مانده های دورافکندنی می شد به شوندهای گوناگون عینی و ذهنی از آن میان، خاستگاه روستایی بخش بزرگی از توده های مردم و از آن میان، کارگران۹، تراز فرهنگی ـ سیاسی همچنان خوب رویش و گسترش نیافته ای که هنوز نشانه های کم و بیش پررنگ همبودهای کهنه ی گونه هایی درهم آمیخته از دهگان ـ بردگانی تا گذشته ای نزدیک همچنان وابسته به زمین («موژیک») را بر پیشانی خود داشت، گسترش درگیری های ریشه دار درون سازمانی دگردیسه شده به گروهبندی های برتری جو و از همه برجسته تر، جنگ های پی در پی که از سوی نیرومندترین کشورهای امپریالیستی آن دوره و نوچه های ریز و درشت شان در همه ی سویه های زمین نگاری (جغرافیایی) پیرامون روسیه و سپس «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» برانگیخته، پشتیبانی و پی گرفته می شد، روند بهنجار (طبیعی) خود را نپیمود. «نیمچه دولت پرولتاريا» بجای آنکه کوچک تر و کوچک تر شده و در فرجام کار از میان برود، بزرگ تر و کانونمندتر شد۱۰ و در بلبشو و آشوب کم و بیش پایدار و فراگیر در هر سویه، گرایش های کهنه ی بورژوا ـ دمکراتیک جانی دوباره گرفت و گسترش یافت. آنچه بر سر نخستین کشور زحمتکشان آمد و به فروپاشی آن انجامید، پیامد چنین بلبشو و آشوبی است که تا امروز بدرازا کشیده شده و سرنوشتی همچنان ناروشن دارد؛ سرنوشتی که با پا نهادن آدمواره ها۱۱ در کم و بیش همه ی پهنه های اختسادی ـ هازمانی، نابودی دودمان آدمی بی برو برگرد خواهد بود.

همبودهای گوناگون آدمی در این خورشیدگَرد کوجک، دیگر از بختی بلند و زمانی دراز برای برپایی و ساختمان سوسیالیسمی فراگیر و پویا که آن هم نیازمند در هم کوبیدن سازندِ بی سر و سامان و زمینگیر شده ی سرمایه داری در گام نخست است، برخوردار نیستند. بختی کوتاه از دیدگاه تاریخی و زمانی به همان اندازه یا شاید کم تر برجای مانده تا با از پا انداختن اهریمن سرمایه داری امپریالیستی و نابودی فرآورده های زهرآگین آن از سازمان های تبهکار «نازی های نو» گرفته تا آزمایشگاه های زیست شناسانه ای که در آن ها چگونگی کِشت کشنده ترین میکروب ها بررسی و آزمایش می شوند و از آن ها بیم برانگیزتر: «هوش ساختگی» که چنانچه در چارچوب همین سرمایه داری زمینگیر شده گسترش یابند، دودمان آدمی را برای همیشه به باد خواهند داد، بروشنی سرنوشتی تیره و تار را نشان می دهند.۱۲ با این همه، کار درخشان رهبری روسیه با ایستادگی در برابر چنگ اندازی های کشورهای امپریالیستی۱۳ و پشتیبانی تا اندازه ای پاورچین پاورچین رهبری چین که بگمان من با کوته بینی برخاسته از سرشتی همچنان روستایی، بیش تر در پی بیرون کشیدن گلیم خود از آب هستند، امیدی هنوز نه چندان پایور را برانگیخته که راه دستیابی به جهانی دادگرانه (نه آنگونه که پاسیفیست ها و دیگر واماندگان نامور به چپ آن را جهانی دادگرانه تر می نامند!) گشوده شده است. همایش بسیار سودمند «روسیه ـ آفریکا» و برخوردهای سازنده ی رهبری روسیه، این امید را افزایش بیش تری می بخشد؛ امیدی که باید با کار و کوشش توانمندانه ی توده های مردم جهان و پیشگامی نیروهای پیشروی راستین باز هم افزایش بیش تری یافته، سنگری استوار و یگانه در برابر زورگویی های امپریالیست ها فراهم نماید.

ب. الف. بزرگمهر   هشتم امرداد ماه ۱۴۰۲

پی نوشت:

۱ ـ بجای زوال یا تحلیل رفتن

۲ ـ ... اِنگلس می گوید، پرولتاریا با در دست گرفتن نیروی دولتی، «دولت را چونان دولت از کار می اندازد». درباره ی آرش آن ژرف اندیشیده نمی شود یا بگونه ای دربرگیرنده (کُلّی)، رویهمرفته نادیده گرفته می شود؛ یا چیزی چون سرشت «ناتوان هگلی» در انگلس بدیده گرفته می شود. با این همه، براستی، این واژه ها بگونه ای فشرده، آزمون یکی از بزرگترین انقلاب های پرولتاریا، «کمون پاریس» در سال ۱۸۷۱ را بازمی گوید ... براستی، انگلس در اینجا از انقلاب پرولتاریایی سخن می راند که دولت بورژوایی را از میان برمی دارد؛ در حالی که واژه ها درباره ی پژمردگی دولت به بر جای مانده های دولت پرولتاریا پس از انقلاب سوسیالیستی اشاره دارد. بگفته ی انگلس، دولت بورژوایی «پژمرده» نمی شود که در جریان انقلاب، بدست پرولتاریا «از میان برداشته» می شود. آنچه پس از این انقلاب از میان می رود، دولت پرولتاریا یا نیمچه دولت است.

برگردان به پارسیِ گزیده ای برگرفته از «دولت و انقلاب»، نوشته ای ارزنده از فرزانه انقلابی: و. ای. لنین از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر (آنچه در میان « » آورده شده، گفته های سرراست برگرفته از فریدریش انگلس است.)

… Engels says that, in seizing state power, the proletariat thereby "abolishes the state as state". It is not done to ponder over over the meaning of this. Generally, it is either ignored altogether, or is considered to be something in the nature of "Hegelian weakness" on Engels' part. As a matter of fact, however, these words briefly express the experience of one of the greatest proletarian revolutions, the Paris Commune of 1871 … As a matter of fact, Engels speaks here of the proletariat revolution "abolishing" the bourgeois state, while the words about the state withering away refer to the remnants of the proletarian state after the socialist revolution. According to Engels, the bourgeois state does not "wither away", but is "abolished" by the proletariat in the course of the revolution. What withers away after this revolution is the proletarian state or semi-state.

Written: August - September, 1917

Source: Collected Works, Volume 25, p. 381-492
First Published: 1918

https://lenin.public-archive.net/

۳ ـ جنبشی برگرفته از نام «الکسی استاخانوف»، کارگر کانساری به فرآوری رسیده (معدن) در «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» است که شیوه های برکشیدن و بهره برداری نوآورانه اش از کانسار به افزایش چشمگیر فرآوری و بهبود روز و روزگارِ توده های رنج و کار، دستکم در دوره ای کوتاه انجامید. شوربختانه با دگردیسه شدن سرشت سوسیالیسم نوپدید، چنان شیوه های نوآورانه ای که می توانست باز هم بیش تر شکوفا شده به درختی تنومند فراروید، در کردار به بهره کشی فزاینده تر طبقه کارگر زیر پوششی سوسیالیسمی مچاله شده انجامید.  

۴ ـ در اینجا ما با ساختاربندی (بجای «فرمولبندی») یکی از چشمگیر‌ترین و  برجسته ترین اندیشه ‌های مارکسیسم درباره ی جُستار دولت، به نامِ دیکتاتوری پرولتاریا (همانگونه که مارکس و انگلس نامیدن آن را پس از «کمون پاریس» آغازیدند) سر و کار داریم؛ و همچنین یک شناسه ی تراز بالای چشمگیر از آرشِ دولت که افزون بر آن، یکی از «واژه های فراموش شده ی» مارکسیسم است: «دولت به آرش پرولتاریای سازمان یافته چون طبقه فرمانروا».

این شناسه از دولت هرگز در آوازه گری های (تبلیغات) چیره و شیوانگاری های (ادبیات) شورانگیزِ پرکاربرد  در دار و دسته های آیین نامه ای (رسمی) گروهبندی های سوسیال دمکرات روشن نشده [و] بیش از آن، دانسته نادیده گرفته شده است؛ زیرا بی چون و چرا (مطلقا) با «رفرمیسم» آشتی ناپذیر بوده و کشیده ای به چهره ی خشک مغزی های پرکاربرد دربرگیرنده و کژپنداری های هرز اپورتونیستی درباره ی «پیشرفت آشتی جویانه ی دمکراسی» است.

پرولتاریا به دولت نیازمند است ـ این را همه ی «اپورتونیست» ها، «سوسیال شوونیست» ها و «کائوتسکی» ها بازمی گویند و ما را دل آسوده می کنند (به ما اطمینان می دهند) که این همان چیزی است که مارکس آموخت؛ ولی آنها «فراموش می‌کنند» بیفزایند که بگفته مارکس، در نخستین گام، پرولتاریا تنها به دولتی نیازمند است که روند پژمردگی را می پیماید؛ به این آرش که دولت بگونه‌ای بنیاد یافته باشد که بی درنگ روند پژمردگی را بیاغازد؛ و نمی‌تواند [یکباره] از میان برود؛ و دوم [به این شَوَند] که کارکنان به «دولتی، به این آرش که پرولتاریا چون طبقه فرمانروای سازمان یافته» نیازمندند.

برگردان به پارسیِ گزیده ای برگرفته از «دولت و انقلاب»، نوشته ای ارزنده از فرزانه انقلابی: و. ای. لنین از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر (افزوده های درون [ ] از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

Here we have a formulation of one of the most remarkable and most important ideas of Marxism on the subject of the state, namely, the idea of the "dictatorship of the proletariat" (as Marx and Engels began to call it after the Paris Commune); and, also, a highly interesting definition of the state, which is also one of the "forgotten words" of Marxism: "the state, i.e., the proletariat organized as the ruling class."

This definition of the state has never been explained in the prevailing propaganda and agitation literature of the official Social-Democratic parties. More than that, it has been deliberately ignored, for it is absolutely irreconcilable with reformism, and is a slap in the face for the common opportunist prejudices and philistine illusions about the "peaceful development of democracy".

The proletariat needs the state - this is repeated by all the opportunists, social-chauvinists and Kautskyites, who assure us that this is what Marx taught. But they "forget" to add that, in the first place, according to Marx, the proletariat needs only a state which is withering away, i.e., a state so constituted that it begins to wither away immediately, and cannot but wither away. And, secondly, the working people need a "state, i.e., the proletariat organized as the ruling class".

Written: August - September, 1917

Source: Collected Works, Volume 25, p. 381-492
First Published: 1918

https://lenin.public-archive.net/

۵ ـ  یوسف (ژوزف) استالین

۶ ـ بی همتایی «سوسیالیسمِ دانشورانه» و در کانون آن: «دیالکتیک ماتریالیستی» چون جنگ ابزاری نیرومند در دست «طبقه کارگر» از این هستینگی (واقعیت) سرچشمه می گیرد که بنیاد هر سه سازندِ برده داری، خاوندی و سرمایه داری بر بهره کشی طبقه فرمانروا از دیگر طبقات و لایه های هازمانی در همبودهایی طبقاتی زمان خود استوار بوده و یک به یک در دل آن یکی جوانه زده و بهنگام خود فرمانروایی را به چنگ آورده اند و از این سویه با سازند سوسیالیستی که در آن پس از سرنگونی طبقه ی فرمانروای پیشین، سایر لایه های هازمانی میانی همراه با طبقه کارگر در روندی گام بگام رنگ می بازند و هازمان بی اشکوب (طبقه) کمونیستی در فرجام کار را می آفریند بگونه ای سرشتی سنجش ناپذیرند. دشواری بنیادین کار پیشبرد ساختمان سوسیالیسم نیز در همین هستینگ نهفته است. در این باره، دورتر یادداشتی دربرگیرنده نوشته و تا آنجا که به یاد دارم، در همین تارنگاشت گنجانده بودم که نتوانستم آن را بیابم. بجای آن دو برگرفته ی زیر را آورده ام:
«باید همواره به این نکته توجه داشت که فرارویی جامعه آدمیان به سامانه ای دادگر و بی طبقات بهره کش، فرآیندی خودکار و ناگزیر نیست. سامانه ی ”سوسیالیسم“ به شکلی خودپو از درون سامانه ی سرمایه داری بیرون نخواهد آمد. برای دستیابی به این آرزوی دیرینه آدمی، کار و پیکار جانانه ی همه نیروهای خواهان پیشرفت اجتماعی بویژه در پهنه ی نظری برای یافتن الگوهایی پاسخگوی نیازهای جامعه که کاستی ها و نارسایی های گذشته در ساختمان سوسیالیسم را از میان برداشته باشد، بایسته و شایسته است.»

برگرفته از نوشتار «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/02/blog-post_09.html

«همانگونه که کلاسیک های سوسیالیسم علمی (مارکس، انگلس و لنین) نیز در نوشته های خود یادآور شده اند، فرارویی سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی به سامانه ای که در آن بهره کشی آدمیان از یکدیگر رخت بر بسته، روندی خودبخودی و خودپو نیست.

برپایی سامانه سوسیالیستی در پهنه ی کره زمین به گونه ای که دیگر امکان برگشت به سامانه ی سرمایه داری در آن برای همیشه بسته شده و زمینه های جامعه ی کمونیستی آینده در آن فراهم آمده باشد، نیازمند کار و کوشش توده های سترگ آدمیان، سازمان یابی و یافتن جایگزین های روشن سوسیالیستی یا با سمتگیری سوسیالیستی در کشورهای گوناگون جهان در گام نخست است. زمینه های چنین گام غول آسایی فراهم شده و به پیش می رود. با این همه، زمینگیر شدن سرمایه داری را هنور نمی توان به منزله فرارویی سوسیالیسم به شمار آورد. به نظرم، بر چنین نکته ای در برنامه باید پافشاری شود.»

برگرفته از نوشتار «نکته هایی برای بازنگری و بهبود «طرح برنامه نوین حزب توده ایران»  ب. الف. بزرگمهر سوم شهریور ماه ۱۳۹۰

https://www.behzadbozorgmehr.com/2011/08/blog-post_25.html

۷ ـ فرد همانا پَرد در زبان پارسی است که نمایی عربی یافته و بر بنیاد آن، واژه های دیگری چون مفرد، انفراد و ... ساخته و پرداخته شده اند (برگرفته از پیشنهادِ به باور من درست و درمانی از کاربری به نام ایرزاد در یکی از واژه نامه های اینترنتی):
واژه ای پارسی - اَرَبیده و هم خانواده با :
پَرده = جدا کننده ( پَرد - ه )
پاره = جدا شده ( پار - ه )
پَرد / فَرد = کسی که برای شمارش از جَم / جمع جدا می شود، طاق ، تَک
واژه های : افراد ، مفرد ، انفرادی ، تَفَرُد ، . . . در دستگاه واژه سازی اربی ساخته شده اند.

۸ ـ برای دریافتی دانشورانه تر، جُستار «ماهیت و پدیده» را از آن میان، در «ماتریالیسم دیالکتیک» نوشته ی زنده یاد هوشنگ ناظمی، نامور به «امیر نیک آیین» بکاوید.

۹ ـ بنا بر گواهی های تاریخی نه چندان کم، چیزی پایین بالای ۹۰% هازمانِ روسیه تزاری آن هنگام را روستاییان دربرمی گرفتند و طبقه کارگر صنعتی (پرولتاریا) آن نیز از سرشتی روستایی برخوردار بودند. ارزش والا و بیمانندی کار بلشویک ها برهبری فرزانه ی تیزبین انقلابی: و. ای. لنین در همین جاست که از چنین توده ی خامی که به آسانی فریب داده می شد، اهرمی نیرومند و بخوبی سمتگیری و تا اندازه ای خوب سازماندهی شده برای سرنگونی رژیم پوسیده ی تزاری در گام نخست و برپایی نخستین دولت پیروزمند سوسیالیستی جهان در گام پسین ساخت؛ کاری کارستان که چنانچه به روز و روزگار اندوهناک سازمان های سیاسی با گرایش های «سوسیال دمکراتیک» و «لیبرال دمکراتیک» کنونی نامور به «اُروکمونیست» ها برهبری شماری روشنفکران چس مرده ی خودباخته و خودفروخته در کم و بیش همه ی کشورهای اروپای باختری که همگی نیز خود را کمونیست جا می زنند، نیک بنگرید به ارزش آن بیش تر پی می برید؛ ارزشی که همچنین توانایی های پایان ناپذیر تنها طبقه ی انقلابی دوران ما: «طبقه کارگر» خوب ساز و برگ یافته در سازمان های رستایی ـ سیاسی انقلابی و خودآگاهی یافته در سازمان کمونیست های راستین را بگونه ای خیره کننده جلوی دیدگان همه نهاد.

۱۰ ـ جای گفتگو و ستیزه در این باره که چنان کاری کارستان شدنی بود یا نه در اینجا نیست؛ گرچه با بدیده گرفتن آنچه در «جنبش استخانویست ها» به انجام رسید، چنانچه سازمان پیشرویی که نخش رهبری سیاسی را بر دوش داشت از رهبران تراز بالایی چون آن فرزانه ی انقلابی برخوردار بود، روز و روزگار بگونه ای دیگر پیش می رفت.

۱۱ ـ واژه ی «آدمواره» را به مانش همپیوندی های بسیار گوناگونی از کالبد آدمی و سامانه های نرم ابزاری که در آینده برپایه دانش های گوناگون زیست فن آوری (بیوتکنولوژی) پدید خواهند آمد، بکار برده ام.

از پانوشتِ نوشتارِ «چگونه "جهان افلاتون" به واقعیت می پیوندد!»، ب. الف. بزرگمهر، سوم آبان ماه ۱۳٨٨

https://www.behzadbozorgmehr.com/2009/10/blog-post_25.html

۱۲ ـ «از دیدگاه تاریخی و پیشرفت شتابان دگرگونی های شگرف دانش و فن آوری، بخت بسیار کوتاهی برای ساختمان جامعه ای آدم ـ محور و نه سود ـ محور برای همه ی آدم های روی کره ی زمین بر جای مانده است. کوشش همه ی بشریت بایسته است تا با برپایی چنین جامعه ای، خود را از چنگال نابودی رهایی بخشد.

جهانی دگر، جهانی بدون جنگ، جهانی که در آن آدم گرگ آدم و بازیچه ی ساخته های دست خود (اکنون سرمایه و در آینده آدمواره ها) نباشد، شدنی است؛ ولی هیچگونه پشتوانه ای برای آن نیست. چنین جامعه ای بگونه ای خودپو و خودکار از دل اهریمن سرمایه داری بیرون نخواهد آمد؛ حتا اگر بیش از آنچه امروز زمینگیر شده، زمینگیر شود.»

برگرفته از یادداشت «فناوری روباتیک در سال گذشته» ب. الف. بزرگمهر   ۲۹ اسپند ماه ۱۳۸۹   

https://www.behzadbozorgmehr.com/2011/03/blog-post_1426.html

۱۳ ـ «کار بسیار درست و بجایی انجام دادی، آقای پوتین؛ درود بر شما!»  ب. الف. بزرگمهر   پنجم اسپند ماه ۱۴۰۰

https://www.behzadbozorgmehr.com/2022/02/blog-post_43.html

۱۴۰۲ مرداد ۷, شنبه

هان کشیش؟ آمدی اینجا نمایش چی ببینی؟!

هان کشیش؟ آمدی اینجا نمایش چی ببینی؟! راستش را بگو! برای دید زدن زنان آفریکایی قدم رنجه کردی؟ برای شکار آن ها می بایستی کمی سر حال تر باشی و پای دونده ی خوبی هم داشته باشی ... خوب گفتم؟

از زبان آن زن کشیش پُشتی: ب. الف. بزرگمهر   هفتم امرداد ماه ۱۴۰۲



در کرب و بلا آب نبود، پپسی کولا بود ... ـ بازپخشش

تصویر پیوست را درج کرده و نوشته است:
«یادش بخیر! چه حالی می داد این آب.» («گوگل پلاس») و من با خود می اندیشم:
به همین سو روانیم؛ بازگشت به گذشته ای که این بار شاید ازآبِ پاکیزه ی آن زمان نیز نشانی نمانده باشد و بجایش آب بازیافتی از پیشاب آدمی و پساب خانه ها و کارخانجات را زیر فرنامِ «پیشکش امام زمان به تشنگان ایران» که ایرانِ آن نیز جایگزین «کربُ و بلا» شده به خورد خلق الله بدهند و خواهان شکرگزاری شان از درگاه الله تازی نیز باشند؛ در حالیکه خود از بهترین نوشابه ها ـ که شاید «پپسی کولا» ناچیزترین نمونه ی آن باشد و در بهشت آسمانی ریسمانی نیز نمونه ای از آن ها یافت نمی شود ـ بیاشامند و "به یاد آن امام تشنه لب" که سر بریده شد، هر از گاهی شعاری اینچنین برای ریشخندِ توده ی مردم تهیدست شده نیز سر دهند:
در کربُ و بلا آب نبود، پپسی کولا بود ...

ب. الف. بزرگمهر   ۱۷ تیر ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/07/blog-post_37.html

شمر هم شمرهای قدیم! ـ بازپخشش

این هم حضرت شمر ذوالجوشن که قلیان می کشد. شمر هم شمرهای قدیم! با آن یال و کوپال شان، هنگامی که پا به صحنه می نهادند و صدای نکره شان را سر می دادند، زهره ی تماشاچیان آب می شد و آنگاه که تعزیه به سر بریدن امام حسین می رسید، دل بزرگ و کوچک ریش می شد و برای خونخواهی امام، خون ها به جوش می آمد؛ بگونه ای که گاهی به «شمر» یورش می بردند تا وی را بکشند. بیچاره که زیر دست و پای مردم خشمگین می افتاد، ناچار می شد، کلاهخود از سر بردارد و صورتک از چهره بیفکند که «ای مردم! من همولایتی شما هستم؛ مش حسن لبوفروش ... این نمایش است، شمر و امام حسینی در کار نیست؛ او هم کبکعلی خودمان است ...» گاهی هم روزنه ای برای فرار می یافت و مردمی برانگیخته سر در پی وی. از آن خنده دارتر، گریستن شمر به هنگام سر بریدن حضرت که بیگمان یک خوبی دربرداشت:
فروکش احساسات دینی و کاهش بیم یورش مردم خشمگین برای کشتن بازیگری به کالبد شمر درآمده!

به هر رو، در این نمایش شورانگیز ایرانی، شمر ذوالجوشن از جایگاه ویژه ای برخوردار است و برگزیدن هنرپیشه ای که نقش وی را بازی کند به همان اندازه ویژه و برجسته. این شمر که من می بینم، بیش از آن حضرت، دلسوزی آدمی را برمی انگیزد. نمی دانم؛ شاید این هم یکی از پیامدهای پیشبرد اقتصاد سرمایه داری نولیبرالیستی و «اقتصاد مقاربتی» در کشورمان باشد:
شمری آب رفته که بگمانم با تریاک و شیره نیز دمخور است؟!

ب. الف. بزرگمهر    ۱۳ مهر ماه ۱۳۹۵


۱۴۰۲ مرداد ۶, جمعه

آهای پشمعلی، از بالای درخت بیا پایین!

آهای پشمعلی، از بالای درخت بیا پایین! اینجا که جای این میمون بازی ها نیست. این بی سر و پاها را با خود همراه می کنند تا آبروی مان را ببرند ...

از زبان این چوخ بختیار آفریکایی:  ب. الف. بزرگمهر  ششم امرداد ماه ۱۴۰۲  

زیرنویس پرتور:

دومین نشست سران در «همایش روسیه ـ آفریکا» ـ «کانون کنگره ها و نمایشگاه های اکسپوفروم» ـ سن پترزبورگ




۱۴۰۲ مرداد ۱, یکشنبه

الف بچه! این چه گهی بود خوردی؟

الف بچه! این چه گهی بود خوردی؟ دست همه مان را گذاشتی تو حنا! تا همین چندی پیش از درآمدهای هنگفت «باهماد اروپا» چیزی هم دست ما را می گرفت و می توانستیم به اختساد وامانده مان رنگ و روغنی بزنیم؛ ولی اینک آن ها نیز به پیروی از سردمدارشان در آمریکا به ما فشار می آورند تا جای ترا پر کنیم. بدین سان، هر چه خورده بودیم را از دماغ مان درمی آورند و ناچاریم در همراهی با آن ها گاهی گنده گوزی های ضد روسی از خود در کنیم؛ ولی مگر روس ها از ما می ترسند؟ می ترسم به سرنوشت تو که دیگر مهره ای سوخته بیش نیستی و دیر یا زود دور انداخته می شوی، دچار شوم.

از زبان آن پفیوز لهستانی:  ب. الف. بزرگمهر  یکم امرداد ماه ۱۴۰۲

۱۴۰۲ تیر ۳۱, شنبه

این یکی بحمدلله نیازمند چنان مادری نبوده و نیست! ـ بازپخشش

تصویر پیوست، مهد عُلیا، مادر ناصرالدین شاه است که امیرکبیر، وزیر خردمند آن دوران به انگیزش و دستور سرراست وی کشته شد. از فرنام های وی، یکی نیز «عصمت الدنیا و الدین» بود!

با خود می اندیشم:
... ولی این یکی بحمدلله نیازمند چنان مادری نبوده و نیست! حتا شاید بتوان فرنام «بصیرت الدنیا و الدین» را نیز به عنوان یک شوخی تاریخی برایش برگزید؟! فرنامی که یادآوری آن در آینده ای دور و نزدیک، لبخند تلخ هر ایرانی را ناخودآگاه برخواهد انگیخت.

ب. الف. بزرگمهر   ۱۵ اسپند ماه ۱۳۹۵

https://www.behzadbozorgmehr.com/2017/03/blog-post_36.html



ما خودمان هم می بُرّیم و هم می دوزیم

پسر جان! من از همینجا سیر تا پیاز یک یکِ آنچه باید بگویی را به تو می رسانم. تو حتا نیازی به اندیشیدن درباره ی چگونگی و چند و چون انجام آن ها نداری؛ کارشناسان و ویژه کاران مان در آنجا پیشاپیش در جریانِ کار خواهند بود؛ ما خودمان هم می بُرّیم و هم می دوزیم. تو همین که در گفتگو با رسانه ها آن ها را بر زبان مارگزیده ات بیاوری و بازگویی، بس است؛ انگار اندیشه و خِرَد نهفته در آن ها از آن خودت بوده است. دیگر کارَت نباشد؛ اینگونه برای همه مان بهتر است و کم تر توی چشم می زند.

ب. الف. بزرگمهر   ۳۱ تیر ماه ۱۴۰۲

مهتران خیمه و خرگاه (بجای دستگاه پوشالی جمهوری!) «ایالات متحد» [بخوان: «یانکی» ها!] و اوکراین [بخوان: مزدوران «یانکی» ها و برادران انگلوساکسون شان در آن سرزمین بلا گرفته] درباره ی چگونگی فراهم کردن موشک های «آتاسمس» ATACMS») با یکدیگر گفتگو می کنند. جیک سالیوان [بخوان: «جیک جیک تو لیوان»]، دستیار مهتر «یانکی» ها [همانا «پرزیدنت بادبادی»] در «چالش های امنیت ملی» [بخوان: امنیت «یانکی» ها!] که در «گردهمایی امنیتی آسپن» سخن می راند، گفت:
«اینکه ما در فرجام کار موشک های آتاسمس را بدهیم یا نه به مهتر جمهور [بخوان: مهتر خیمه و خرگاه کاح روسیاه!] بستگی خواهد داشت.» وی افزود: بایدن در این باره با مهتر جمهور، زلنسکی گفتگو کرد و آن ها این ستیزه را پی می گیرند ... «ایالات متحد» [بخوان: «یانکی» ها!] آماده است تا در زمینه ی فراهم آوری جنگ ابزار تازه به اوکراین [بخوان: مزدوران «یانکی» ها و برادران انگلوساکسون شان در آن سرزمین بلا گرفته] ریسک کند ...

گزیده ای برگرفته از گزارشی در «چوب دو سر گُه» به تاریخ ۳۰ تیر ماه ۱۴۰۲ (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

۱۴۰۲ تیر ۳۰, جمعه

... به ریشخند تاریخی غم انگیزی می ماند

بر بنیاد واپسین گفته ها* می توان سیاستی باریک تر، دور از هرگونه ملی گرایی و خودبزرگ بینی، پیشه نمود و در پهنه ی اجتماعی کوششی فزاینده برای همبستگی میان روس ها و اوکراینی بکار بست. بماند که این هر دو همرگ و ریشه اند و تا آنجا که می دانم، ملتی به نام روس از «کی یف» ریشه گرفته و به پیرامون خود گسترش یافته است؛ بدین سان، آنچه در سرزمینی که به نادرست اوکراین خوانده می شود، همچنان در جریان است به ریشخند تاریخیِ غم انگیزی می ماند و برجستگی کوشش در جوش دادن پیوندهای دیرینه و بهبود زخم های کهنه ای که امپریالیست ها با نیشتر زدن به آن ها خون چکان شان کرده اند را دو چندان می کند.

مرگ بر امپریالیسم! مرگ بر «یانکی» ها و برادران کهنه کارِ انگلیسی شان! له و لَوَرده باد شغال ها و روبهکان ریز و درشت اروپای باختری!

ب. الف. بزرگمهر   ۳۰ تیر ماه ۱۴۰۲

* ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه در یک نشست عملیاتی با اعضای دائم شورای امنیت، گفت: متحدین غربی کی‌یف آشکارا از نتایج ضد حمله ناامید هستند ... هیچ نتیجه ای از ضد حمله اوکراین به دست نیامده است ... ارسال تسلیحات و مزدوران و مشاوران خارجی برای شکستن جبهه ارتش روسیه به کی‌یف کمک نمی کند.

به گفته پوتین، نیروهای مسلح اوکراین متحمل خسارات زیادی شدند و این در حالیست که منابع بسیج در اوکراین تمام شده است.

ولادیمیر پوتین افزود: نه منابع عظیمی که به رژیم کی‌یف "پمپ می شود" و نه تامین سلاح های غربی - تانک ها، توپخانه ها، وسایل نقلیه زرهی، موشک ها، و نه اعزام هزاران مزدور و مستشاران خارجی، که به طور فعال در تلاش برای شکستن جبهه ارتش ما استفاده می شد، کمکی نمی کند.

وی تصریح کرد که تمام جهان نظاره گر این است که چگونه "تجهیزات مورد تحسین غربی و ظاهراً آسیب ناپذیر" در حال سوختن است، اما نکته اصلی این است که "در نتیجه حملات انتحاری، تشکیلات نیروهای مسلح اوکراین متحمل خسارات هنگفتی شدند."

پوتین گفت: مردم در اوکراین بگونه ای فزاینده یک پرسش دارند؛ پرسشی روا: برای چه و از برای بهره وری های خودخواهانه ی چه کسانی، بستگان و دوستان شان می میرند؟ [مردمی که] اندک اندک، هوشیار می شوند.

برگرفته از «چوب دو سر گُه»   ۳۰ تیر ماه ۱۴۰۲ (با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخورِ تنها واپسین بند از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

 

آن ها نه به صدقه که به دادگری نیازمندند! ـ بازپخشش

صدقه کمکی به تنگدستان نمی کند که برای آرام کردن وجدان خودمان است. آن ها نه به صدقه که به دادگری نیازمندند!

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت:

«از صدقه زشت تر چیزی نیست؛ زیرا هم دهنده و هم گیرنده را به دروغ می آلاید.»

مزدک بزرگ

https://www.behzadbozorgmehr.com/2017/02/blog-post_89.html

دروغ و حقیقت از زاویه نگرش و دیدگاهی دیگر! ـ بازپخشش

سخن یک روز و دو روز نیست. سخن سده ها و هزاره هاست. از آن هنگام که آدمی خود را از طبیعت پیرامون خود بازشناخت و به جایگاهی برتر از همه ی دیگر جانداران دست یافت، دروغ نیز زاده شد. او که در خواب، خود و ارواح سرگردان مردگان خود را می دید، پنداشت، کس دیگری نیز درون وی جای دارد که هر از گاهی از کالبدش بیرون می رود و دوباره به آن بازمی گردد؛ همانگونه که مردگان رفته و جانوران در پندارش جان می گرفتند. مانش (مفهوم) روح، اینگونه "زاده" شد و گام بگام در اندیشه و روان وی نیروی بیش تری یافت؛ دروغی بزرگ که همچنین، پیشرفتی بزرگ نیز بشمار می رفت؛ زیرا جانوری که آرام آرام در برابر طبیعتی که خود وی را پرورده بود، می ایستاد و آن را بازمی آفرید، خانه می ساخت، گرگ و گورخر و اسب و گربه را اهلی می کرد، ناچار بود خود را نیز بازشناسد؛ و او با دروغی آنچنان بزرگ، هم خود را بهتر بازشناخت و هم گامی بزرگ برای جداشدن از جهان جانوران برداشت. برپایه ی همین "دروغ بزرگ"، دین ها و آیین های نخستین، چون «آنیمیسم» و «توتم پرستی» (توتمیسم) پای گرفتند و روح وی با روح جانورانی که شکار می کرد، درآمیخت و دروغی بزرگ تر پای به میدان نهاد: 
جانوران مقدس! و از همه برتر و والاتر: گاو که هستی بسیاری از آدمیان در دوره های پسین به آن وابسته شد و هنوز نیز در برخی جاهای جهان، چنین است.

تا آن هنگام که نخستین دولت ها پدیدار شدند، دروغ های ساخته و پرداخته ی آدمی که هنوز در کالبد استوره جانی دوباره نگرفته بودند به گاو و گوسپند کسی زیان نمی زد و دیگری را نمی فریبید؛ هنوز آدمی با ریزه چینی و شکار روزگار می گذراند و فرآورده ای افزون تر از نیازهای روزانه اش نداشت تا برای بدست آوردن آن ناچار به جنگ و فریب و نیرنگ شود.

با شناسایی دانه های خوراکی از سوی زنان و کاشت و برداشت آن، آدمی برای نخستین بار در تاریخ پیدایش خود، توانست نه تنها خود را از گرسنگی همیشگی که تا آن هنگام به آن دچار بود، برهاند که انباشتی افزوده نیز گرد آورد؛ ولی همین انباشت افزوده، انگیزه ی جنگ ها و خونریزی های آماجمند شد* و «جامعه ی اشتراکی نخستین» را که در آن، «از آنِ من»، مانشی جدا از «از آنِ ما» نداشت و نیز جایگاه برتر زن (دوران مادرشاهی) را گام بگام از میان برداشت. آدمی بسان برده** ارزشی دیگر یافت و برده داری پدید آمد. در همین هنگام، دروغ نیز جایگاهی مقدس تر و نیرنگبازانه تر یافت؛ «روح» مانشی مطلق تر شد و در کالبد فرشتگان و خدایان و نیمه خدایان به بالای کوه اُلمپ در یونان یا کوه ها و جایگاه های "مقدس" دیگری در سایر جاهای جهان جای گرفت؛ خدایانی نه آنچنان آسمانی و دور از دسترس، ولی به اندازه ای بسنده، دور شده از زندگی آدمی در کالبد افسانه ها و استوره هایی بس فریبنده! 

از آن پس، دروغ به ابزاری مهم برای خر کردن برده از سوی برده داران دگردیسه شد و از آمیزش «دروغ» با «حقیقت»، فرزند پلیدی به نام «سفسطه» پا به جهان نهاد و در کالبد گونه های فراوانی از دین و آیین های گوناگون، خرافه، جادو و سپس دیدگاه های فلسفی و روانشناسی و اجتماعی، زیست نیرنگبازانه ی خود را پی گرفت و دروغ های کوچک و بزرگ، یکی از پی دیگری زاده شدند و شاخ و برگ یافتند. در گام پسین، دروغی که به هنگام زایش خود، پیشرفت بزرگی در زندگی جانور دوپا بشمار می رفت از کوه اُلمپ و سایر جاهای همانند به آسمان های دور از دسترسی چون «آسمان هفتم» و «عرش اعلا» جابجا و بزرگ تر و ترسناک تر شد. بهره کشان آن هنگام، زمینداران بزرگ، ارباب ها، خاوندها و زمینداران بزرگ، نیک دریافته بودند که دروغ هرچه بزرگ تر و دور از دسترس تر، خوراندن و پذیراندنش به توده های کار و زحمت، آسان تر!

دروغ، اینچنین زاده شد؛ بالید، با حقیقت آمیخت و به ضد خود دگردیسه شد؛ نه به حقیقت که به دروغی باز هم بزرگ تر و فریبنده تر، ساز و برگ یافته به «علم کلام» و فلسفه و روانشناسی و شبه دانش هایی دیگر برای فریب توده ها و دست ابزار روشنفکرانی گیج و گول، خودباخته یا خودفروخته برای پاسداری از سرمایه و «جهان سرمایه» که مقدس ترین چیزها در زمین و هفت آسمان است. 

ب. الف. بزرگمهر   ۱۴ امرداد ماه ۱۳۹۳


* نماد نارسایی از آن در داستان مذهبی ـ استوره ای «هابیل و قابیل»، بسی کهن تر از کتاب های تورات و انجیل و قرآن، بازتاب یافته است.

** آمیخته واژه ی «برده» («بر» + «ده» از ریشه ی دادن) یا همانا جانور سخنگویی که بر (میوه یا بهره) می دهد و ارزشی افزوده پدید می آورد، بخوبی چکیده و نمودار تاریخ دورانی است که در آن، برده در بسیاری جاها آدم بشمار نمی آمد!

۱۴۰۲ تیر ۲۸, چهارشنبه

گامی سنجیده و بجا از سوی روسیه که می بایستی زودتر از این برداشته می شد

وزارت دفاع روسیه در هماوندی با پایان یافتن پشتوانه ی ساترات (صادرات) گندمه ی (غلات) ارزان بهای روسیه و اکراین [«ابتکار دریای سیاه»؟! کدام ابتکار؟!] گفتارنامه ای (بیانیه ای) بیرون داد (صادر کرد).

برجسته ترین نکته های این گفتارنامه چنین است:
ـ از ساعت ۰۰:۰۰ به وخت مسکو در ۲۰ ژوئیه، همه ی کشتی هایی که در دریای سیاه بسوی بنادر اوکراین می روند، چون ترابران (حامل های) بارهای رزمی بدیده گرفته می شوند.

ـ کشورهایی که چنین کشتی هایی پرچم آنها را داشته باشند، در کنار رژیم «کی یف» درگیر در درگیری اوکراین بشمار خواهند آمد.

ـ شماری از سامان های دریایی در بخش های شمال باختری و جنوب خاوری آب های آزاد دریای سیاه بگونه ای گذرا برای کشتیرانی بیم برانگیز خوانده شده اند.

ـ «نوآوری دریای سیاه» [آماج سخن میرزابنویس، ساترات گندمه ی ارزان بهای روسیه و اکراین  است.  ب. الف. بزرگمهر] که در ۲۲ ژوئیه ۲۰۲۲ از سوی نمایندگان روسیه، ترکیه، اوکراین و «سازمان [نامور به] ملت های یگانه» دستینه شد، دربرگبرنده ی ساترات گندمه و خوراک اوکراینی و همچنین کودهای شیمیایی از راه دریای سیاه از سه بندر از آن میان، اودسا است [آماج سخن میرزابنویس، در این بند آنچنان ناروشن است که نمی توانم درست آن را گمانه بزنم؛ با این همه می پندارم که گفتارنامه ی آن وزارتخانه دربرگیرنده همه ی این هاست.]  ب. الف. بزرگمهر]

برگرفته از «چوب دو سر گُه»   ۲۸ تیر ماه ۱۴۰۲ (با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور از اینجانب؛ برجسته نمایی های درون [ ] نیز از آن من است.  ب. الف. بزرگمهر)

یادداشت گلرخ ایران برای عباس دریس

یک‌بار جنگ زدگی کافی‌ست تا کل زندگی انسان تباه شود و خواب‌هایش بوی باروت بگیرد. آثار جنگ هنوز در شهرهای مرزی باقی‌ست و پیکر مردمان آن نواحی هنوز از ترکش‌های جنگ تیر می‌کشد. برای برخی‌مان شاید همین جنگ خاطره‌ای باشد از روایت‌هایی که شنیده‌ایم یا آنچه در قاب تصویری دیده‌ بودیم. عباس دریس مردی که جنگ کودکی‌اش را تباه کرده بود، از پشت دیوارهای زندان شاهد تباه شدن کودکی فرزندانش است. عباس با لبخندی بر لب، با رنجی بر پیشانی و شرافتی در نگاه.

جرم عباس دریس این است که شاهد جنایات رژیم در ماهشهر بود؛ جنایاتی که عاملان و آمرانش ترفیع می‌گیرند و شاهدانش حکم مرگ.

اندوه این سال‌های مادر عباس، مرگ هولناک همسرش، تلخیِ بی‌مادریِ فرزندانش و حالا قریب‌الوقوع بودن اجرای حکمش.

کشتن عباس دریس قتل حکومتی‌ست و جنایتی دیگر بر جنایات پیشین رژیم خواهد بود.

گلرخ ایرایی   زندان اوین  تیر ۱۴۰۲

برگرفته از «تلگرام»   ۲۸ تیر ماه ۱۴۰۲ (برنام را اندکی دستکاری نموده ام.  ب. الف. بزرگمهر)

من هم یک باربی هستم ...

من هم یک باربی هستم؛ باربی بزرگسالان! تنها دختران خردسال نیستند که باربی دوست دارند؛ مردان بزرگسال، بیش از آنها باربی دوست دارند و حتا برای دستی به سر و گوش باربی کشیدن، جان می دهند.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۸ تیر ماه ۱۴۰۲



برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!