«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۲ شهریور ۹, پنجشنبه

... می خواهم ولی فقیه بشوم! ـ بازپخشش

نور ولایت از چشمانش می بارد! می بینید؟!

من هیچ چیز از آن علّامه کم و کسر ندارم؛ می خواهم ولی فقیه بشوم!

از زبان آن کودک که پس از فراخوان رهبر بیش از اندازه فرزانه از کودکان و نوجوانان اروپایی به اسلام روی آورد و برتری های آن را بی درنگ بازشناخت! وی اکنون بزرگ شده، ولی از درج تصویر کنونی خویش به شوندهایی ناروشن خودداری می کند. نور ولایت از چشمانش می بارد! می بینید؟!

ب. الف. بزرگمهر    ۳۰ فروردین ماه ۱۳۹۵

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/04/blog-post_62.html

۱۴۰۲ شهریور ۸, چهارشنبه

هیچکدام جز آن بالایی برای ما بیم برانگیز نیست ... ـ بازپخشش

بیگمان نقشه ی پشت سرم چشم تان را گرفته و با خود می گویید، جلوی آن برای چه ایستاده ام؟ خودم هم نمی دانم و از شما چه پنهان، حتا نام بسیاری از این کشورهای ریز و درشت را هم نمی دانم. همین، بهترین شَوَند برای از میان بردن شان است؛ تازه، آن هنگام شاید سرمایه کمی بهتر از هم اکنون بچرخد و جانی تازه بگیرد. آن رنگ ها هم گول تان نزند؛ هیچکدام جز آن بالایی برای ما بیم برانگیز نیست. برای همین، باید کاری که از پیش از ناپلئون آغاز شد و او و سپس هیتلر آن را پی گرفتند و هر بار ناکام ماندند را پیش ببریم. بگمانم هیچ زمانی بهتر از هم اکنون نیست و نباید دست روی دست بگذاریم و زمان را از دست بدهیم.

از اندیشه و زبانِ خروس لاری «یانکی» ها:  ب. الف. بزرگمهر   ۲۸ فروردین ماه ۱۳۹۸

https://www.behzadbozorgmehr.com/2019/04/blog-post_82.html



بله! خودمان هستیم از خانواده ی خودتان ...

بله! خودمان هستیم از خانواده ی خودتان. از گرسنگی به اینجا پناه آورده ایم. شما از هر جَک و جانوری در جاهای دورتر از گاو و گوسپند و گرازهای رام شده گرفته تا شغال ها و روبهکانی که اگر دستمان به آن ها برسد، یک لقمه شان می کنیم، پذیرایی می کنید تا دنبه های پروارتری بیابند و برای تان بیش تر شاخ و شانه بکشند؛ ولی به ما همخون خودتان که اینجا دیگر حتا خرگوشی کوچک برای سیر کردن شکم خود و توله های مان نمی یابیم، نه تنها نگاه نمی کنید که سایه مان را هم با تیر می زنید. درست است که ما هم چون شما خرس های قهوه ای هوش و گوش درستی نداریم و آسان گول می خوریم؛ ولی به نادانی شما نیستیم؛ اینک هم بزبان خوشِ خرسی گوش آشنای خودتان می گوییم:
تا
 در را نشکانده، شکم مان را کمی سیر کنید؛ وگرنه، خانواده بی خانواده!

ب. الف. بزرگمهر   هشتم شهریور ماه ۱۴۰۲

زیرنویس پرتور:

یک خرس شمالگان در ایستگاهی در کرانه ی «شاخاب تیخایا» در «آبخُست هوکر»، «آبخُستگان سرزمین فرانس یوسپ»

به ما یواشکی رهنمود می دهید، چه بکنیم؟! ـ بازپخشش

تصویر پیوست را درج کرده و نوشته است:
«تصویر میمونی که با خودرویی برخورد کرده و پیش از مرگ برای واپسین بار به بچه اش شیر می‌دهد، جهان را به جنبش واداشت» برگرفته از «تلگرام»

به ما یواشکی رهنمود می دهید، چه بکنیم؟! اولا، چه کسی به شما گفت ما در حال مرگیم؟! انشاء الله تعالی با جناب آقای ترامپ هم چون آن یکی مسائل مان را حل و فصل می کنیم و جان تازه ای برای پیشبرد پله ی دوم انقلاب اسلامی می گیریم؛ ناگفته نماند که نوکر خبرچین مان هم اکنون با ظرافت سرگرم چاق کردن آن است؛
ثانیا، جناب آقای ترامپ، بِلانسبت شما، خودرو و اینا نیست که ما با آن برخورد کنیم؛ لات آسمان جُلی است که از راه های بد به نان و نوایی رسیده و می خواهد ما را بیش تر از دوره ی «برادر حسین اوباما» سرکیسه کند؛ غافل از آنکه ما خودمان خمس و زکات بگیریم؛
ثالثا، ما بلدیم چجوری از جاده رد بشویم که با خودرو و جناب آقای ترامپ برخورد نکنیم؛
رابعا، اگر همه ی آن فرض ها هم درست بود، ما خودمان شیری برای خوردن نداریم و تا همین چندی پیش، دست بدامن خانم والده می شدیم که چند قطره ای شیرمان بدهد که تاقچه بالا می گذاشت؛ حال که شیر او هم خشکیده و مانند خودمان، هزار درد بی درمان دارد؛
خامسا، همه ی این ها خواست خداست که بی اجازه ی او برگی از درخت نمی افتد؛ و
سادسا، از اینجا نتیجه می گیریم که بیخودی جهان را به جنبش در نیاورید! آن هم در جهان مجازی که از آن نفرت داریم.

اگر راست می گویید، خودتان بروید آن بچه میمون بی پدر مادر را بگیرید، بزرگ کنید! بعله ...

از زبان «کیر خر نظام»:  ب. الف. بزرگمهر   ۲۴ اُردی بهشت ماه ۱۳۹۸

https://www.behzadbozorgmehr.com/2019/05/blog-post_69.html

 

۱۴۰۲ شهریور ۶, دوشنبه

شاید به «دالایی لاما» پیشنهاد زناشویی بدهم ـ بازپخشش

«از من می پرسند پس از کنار رفتن از این جایگاه چکار خواهم کرد. پیش تر هم گفته بودم که نخست کمی خستگی در خواهم کرد و سپس خواهیم دید چه سودایی در سر خواهم داشت. بگمانم انگاره (ایده) های دیگری به سرم خواهد زد ... »* کسی چه می داند؟ شاید به «دالایی لاما» پیشنهاد زناشویی بدهم. مردِ خوب و سربراهی است که هنوز هم بجای آبریزگاه مردانه گاه گداری سر از آبریزگاهِ زنانه درمی آورد و ناخواسته آشوب بپا می کند. با هم که باشیم، گرهِ این دشواری خودبخود گشوده می شود ...

ب. الف. بزرگمهر   ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۰

https://www.behzadbozorgmehr.com/2021/11/blog-post_8.html

* از گفته های «ننه مرکل»، برگرفته از «اسپوتنیک»  ۱۷ آبان ماه ۱۴۰۰ (با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

قربانیان پلیدترین و پوشالی ترین رژیم تاریخ ایران در نخش گرز گران امپریالیست ها

پرتوری است جانگداز از برخی کودکان جانباخته در تیراندازی های خیابانی* گروه های آدمکش رژیم خرموش های اسلام پیشه که چپ و راست به هر سویی شلیک می کردند. پیامد آن نیز جانباختن شمار بسیار بزرگی از کودکانی بودند که در هنگامه ی بپا شده از سوی دشمنان مردم ایران برای نگهبانی از تنبان پایین کشیده شده شان، نه سر پیاز بودند، نه ته آن:
قربانیان پلیدترین و پوشالی ترین رژیم تاریخ ایران در نخش گرز گران امپریالیست ها که به خونخواهی انقلاب شکوهمند توده های مردم ایران، چادری اسلامی روی آن کشیدند و هر چه از دست شان برمی آمد به انجام رساندند.

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!

برپا، پایدار و پیروز باد پیشانی یگانه ی خلق های ایران برهبری طبقه کارگر برای سرنگونی رژیم پوشالی اسلام پیشگان

ب. الف. بزرگمهر   ششم شهریور ماه ۱۴۰۲

 * در کمتر از ٤ ماه, «از ۲۶ شهریور تا ۲۰ دی ماه ۱۴۰۱، ۵۴۰ تن از آن میان، ۷۴ کودک (زیر ۱۸ سال) در سراسر ایران به‌ دست نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی کشته شدند.»

برگرفته از «تلگرام»   پنجم شهریور ماه ۱۴۰۲


۱۴۰۲ شهریور ۵, یکشنبه

می بایستی گیر تیمور لنگ می افتاد ... ـ بازپخشش

نوشته است:
«مـن هـر چـي صبـر کـردم، زنـدگـيـم بيفتـه رو غلتـک، خبـری نشـد ...

الان منتظـرم که غلتـک بيفتـه روم، خلاص شم بــره!»

از «گوگل پلاس»

برایش می نویسم:
جوکی های اصیل هند هم توی جنگل های هندوستان همین کار را می کردند. جایی می نشستند و پنجه ی یک دست شان را کمی رو به آسمان باز می کردند و همانجور زل می زدند تا شاید آدمی، پرنده ای، جانوری، بادام یا خوراکی دیگری کف دست شان بگذارد؛ ولی بیش ترشان شکار جانوران گوشتخوار جنگل می شدند.

البته آن ها یک تفاوت کوچک هم با جنابعالی داشتند؛ بنا بر باور آن ها به دگردیسه شدن از کالبدی به کالبد دیگر (تناسخ)، می پنداشتند روح شان به این ترتیب آمرزیده می شود و در هستی جانداری دیگر زندگی خود را پی می گیرد!

می پندارم که شما به اندازه ی آن ها خرسند نباشی و پیش خودت هم نمی اندیشی که روحت در کالبد دیگری به عنوان نمونه در بدن یک سوسک می رود و پس از آن آسوده و بی دردِ سر می توانی سر یک چاه فاضلاب بنشینی و ...

شاید هم بهتر بود دوره ی تیمور لنگ توی نیشابور پا به جهان گذاشته بودی و درست آن هنگامی که سپاهیان آن مردک پلید، شهر زیبا را به خاک و خون کشیده بودند و برای پایان بردن کارشان، شماری کودک و پیرمرد و پیرزن را توی یکی از میدان های شهر گرد آورده تا یک غلتک خاردار گُنده را رویشان بغلتانند، در میان شان بودی که اکنون هوس غلتک نکنی!

به گفته ی اسپهانی ها:
وخی! وخی! برو ردِ یک کاری!

... و اگر اهل دین و مذهب هستی، از تو حرکت، از خدا برکت!

ب. الف. بزرگمهر   ۲۹ خرداد ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/06/blog-post_3836.html

بُزمجه هم روزی خود را در کشور ما می جوید! ـ بازپخشش

به گزارش خبرگزاری ها، بُزمجه ای ره گم کرده در «پارک مُدَرّس» تهران سبب ترس مسلمین شد! 

***

برخی از «عُلمای اعلام»، پدیداری جانورانی چون «گربه ی مرتضی علی» (منظور همان شیر است که چندی پیش چند قلاده از آن در خیابان های تهران آواره شده و یکی از آنها نیز به دیار رحمت شتافت)، کرکس و اکنون این بُزمجه ی بزرگ را از نشانه های «ظهور قریب الوقوع» آقا امام زمان دانسته، دزدان «بیت المال» (منظور بودجه ی عمومی است) را به تعجیل (پارسی آن «شتاب» است) در کارشان دلگرم می کنند.

بر پایه ی برخی از احادیث مذهبی که بیش تر «عُلما» نیز بر آن پافشاری می کنند، در آستانه ی ظهور آقا امام زمان، افزایش بسیار فراوان «فسق و فجور» (باور کنید معنای دقیق آن را نمی دانم؛ ولی باید چیزی در ردیف «گند و گه کاری» باشد!)، رشوه و دزدی و تجاوز به ناموس و پدیده هایی غیرعادی مانند ظهور همین جانوران رخ می دهد که هم اکنون شاهد همه ی آنها هستیم. البته، گروه دیگری از «علمای اعلام»، خرهای قبرسی درشت اندام را که شمار بسیاری رأس های آن در دولت و مجلس و ... به چرا سرگرمند، به علت وارداتی بودنشان، مستثنی اعلام نموده و آنها را از نشانه های «ظهور» نمی دانند. این گروه از «علما» نیز مانند آن گروه باور دارند که تا چنین «فسق و فجور»هایی گسترش نیابد و همه جاگیر نشود، «آقا» میلی به  ظهور نخواهند داشت؛ به همین دلیل، با همه ی نیروی خود به آن دزدان «بیت المال» یاری می رسانند تا زمینه های «ظهور» را از هرجهت آماده نمایند. مبادا خدای ناکرده، اندیشه ی بدی درباره ی آنها به سرتان بزند که در آن صورت معصیت (گناه بزرگ) کرده و مستوجب آتش دوزخ خواهید شد.

ب. الف. بزرگمهر    دهم خرداد ماه ١٣٩١

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/05/blog-post_6240.html

بله! اینک که مارکس و انگلس و لنین از چشم شان افتاده ...

بله! اینک که مارکس و انگلس و لنین از چشم شان افتاده، ما را  روی چشم خود نشانده و پر و بال می دهند؛ سرانجام دریافته اند که دانش راستین از آنِ آسمان بیکرانه است؛ نه زمینی بس ناچیز در کُنجی ناپیدا از آن بیکرانگی آویزان!

از زبان این روباه تبتی روزی خور «یانکی» ها:  ب. الف. بزرگمهر   پنجم شهریور ماه ۱۴۰۲ 

***

پژوهشگران مغز انسان در روسیه توانایی های «دالایی لاما» را ستودند

پژوهشگران برجسته ی مغز انسان در روسیه بی باک بودن «دالایی لامای چهاردهم» را ستودند که با نوآوری (ابتکار) خود پژوهش های همبسته ای (مشترکی) با همیاری (مشارکت) نمایندگان دانش نوینِ (مدرن) راهبان بودایی ـ دانشمندان خِرَد (شعور) و پاکیزگی روان (مراقبه) ـ راه اندازی کرده اند که در پی، گام بگام دانش را دگرگون می کند [بخوان: از زمین به آسمانِ بیکرانه رهسپار می کند].

«کنستانتین آنوخین»، سرپرست «بنگاه پژوهش های پیشرفته ی مغز» در دانشگاه دولتی «لومونوسوف» مسکو و هموند «فرهنگستان (آکادمی) دانش های روسیه» در جشنی به انگیزه ی (مناسبت) هشتاد و هشتمین زادروز (سالگرد تولد) «دالایی لاما» گفت:
«ما در زمان شگفت انگیزی در گسترش فرهنگ آدمی (تمدن بشری) زندگی می کنیم، زمانی که یک مَنش (شخصیت) بزرگ: «چهاردهمین دالایی لاما»، سرگرم دگرگونی گذرگاه (مسیر) پیشرفت تاریخ آدمی، چه خاوری و چه باختری است[درباره ی چنین گزافه گویی بیجا و بیمایه ای چیزی سزاوارتر از این نمی توانم گفت: ریدم به سر تا پای هر نان به مزدخور و نان بروزخوری که در فرومایگی لنگه ندارند.]

رهبر دینی بوداییان تبتی که آوازه ی جهانی دارد، در سال های کنونی روی آوری (توجه) ویژه ای به گفتگو با دانشمندان روسیه داشته است [چرایی آن بخوبی روشن است؛ افزون بر آنکه دل بدل راه دارد!]. برای جشن زادروز او در این هفته، بنیاد «پاسداری از تبت» جشنی در مسکو با همپایی (شرکت) شماری از پژوهشگران برجسته برگزار کرد.

بگفته ی «آنوخین»، در آیین بودا، افزون بر سویه ی دینی و فلسفی، سویه ای دانشورانه نیز هست (وجود دارد) که چشم پژوهشگران خِرَد را می گیرد [چنین سویه ای در همه ی آیین ها و دین ها دیده می شود که بویژه با پیشرفت های دانش و فن آوری در هر دوره هماوند بوده، آن ها را وامی دارد تا گواهمندی (استدلال) های آیینی و دینی خود را به جامه ای از "دانش" بیارایند؛ دانشی کژدیسه شده در کالبد «علم کلام» («تئولوژی»). چنین دانشی که براستی دانش نیست، تنها از سویه ی روش شناسی (متدولوژی) و دگرگونی های تاریخی هر کدام از آن ها شایان بررسی و پژوهش در چارچوب دانشگاهی است و بیش از آن از ارزشی درخور برخوردار نیست]. «چهاردهمین دالایی لاما» توانست لَختی (لحظه‌ای) را دریابد (ببیند) که دانش باخترزمین (علم غربی) برای روی آوردن به آنچه «بودیسم» بدرازای ۲۵۰۰ سال برای راهیابی (نفوذ) به ژرفای «مَنیّت و شناسه ی (هویت) آدمی» انجام داده بود، آماده می شد. در سی سال گذشته، او خواستار آن شده است که «خِرَدشناسی نوین»، آزمون (تجربه) ذهنی، از آن میان، آزمونِ «نگهبانان روح و روان» (مراقبه‌گران) را کنشگرانه بررسی کنند. راهبان بودایی با نوآوری رهبر مینَوی (معنوی) خود، نهانی ترین شیوه ها را برای پژوهش های دانشمندان باختری آشکار و بازگو می کنند و برای نخستین بار، «دالایی لاما» شماری از رشته های نوین دانشورانه را به برنامه های آموزشی نیایشگاه های [ترسایی] چند سد ساله آورد!

برای گزینه پردازی (تصمیم گیری) درباره ی چنین کاری، بگفته ی او [«آنوخین»]، نیاز به بی باکی شگفت انگیزی است که چهاردهمین «دالایی لاما» از آن برخوردار است.

این دانشگاهی روس افزود: ... و این چیزها امروزه دانش را در باخترزمین دگرگون کرده است.

وی بر این نکته پافشرد که: در کانون های دانشگاهی جهان برنامه پردازی («پروژه») های تازه ی بسیاری برای بررسی مغز، هوشیاری و «نگهبانی از روح و روان» (مراقبه) راه اندازی شده است.

«دالایی لامای کنونی» (زاده ی ۶ ژوئیه سال ۱۹۳۵) چهاردهمین «دالایی لاما» در دودمان «گلوگپالی‌ها»ست. او مژدگانی همزیستی آشتی جویانه ی گرگ و میش (جایزه صلح نوبل) را در سال ۱۹۸۹ [با اشاره ی «یانکی» ها] و پشتیبانی پاینده (مادام‌العمر) خود از تبتی‌های درون و برون تبت دَشت کرد (بُرد). تبتی‌ها بر بنیاد ایسنارهای خود بر این باورند که او کالبد دگردیسه شده از پیشینیان خود (تناسخ) و نمود «بودی ساتوای مهربان» است [بشنو و باور مکن!].

در طول سال ۱۹۵۹ قیام تبت که چین از آن به عنوان قیام ملاکان فئودال یاد می‌کند، «دالایی لاما» به هند فرار کرد و «دولت تبت در تبعید» را [به یاری «یانکی» ها که به نوکری آن گردن نهاده بود] پایه نهاد. از آن پس، او چون یک سخنران گیرا (کاریزماتیک) به دور جهان رهسپار شد و در پشتیبانی از بهره وری تبتی‌ها [بخوان: بهره کشان تبت که از انقلاب چین زیان دیده و هستی انگلوارشان بیم برانگیز شده بود!]، آموزش بودیسم تبتی و سخن سرایی درباره ی برجستگی دلجویی و غمخواری (شفقت) چون خاستگاه شادی‌ها دست یازید (مبادرت نمود).

برگرفته از گزارشی عربی آمیخته به پارسی نچسب از «چوب دو سر گُه»   ۱۷ تیر ماه ۱۴۰۲ (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب؛ برجسته نمایی های بوم و افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

افزوده:

داستانی پندآموز از شیخ اجل سعدی شیرازی

یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای

که چون زندگانی به سر می‌برد؟
بدین دست و پای از کجا می‌خورد؟

در این بود درویش شوریده رنگ
که شیری در آمد شغالی به چنگ

شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد

دگر روز باز اتفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت روزش بداد

یقین، مرد را دیده بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد

کز این پس به کُنجی نشینم چو مور
که روزی نخوردند پیلان به زور

زنخدان فرو برد چندی به جیب
که بخشنده روزی فرستد ز غیب

نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست

چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش
ز دیوار محرابش آمد به گوش

برو شیر درنده باش، ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل

چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟

چو شیر آن که را گردنی فربه است
گر افتد چو روبه، سگ از وی به است

به چنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فضلهٔ دیگران گوش کن

بخور تا توانی به بازوی خویش
که سعیت بود در ترازوی خویش

چو مردان ببر رنج و راحت رسان
مخنث خورد دسترنج کسان

بگیر ای جوان دست درویش پیر
نه خود را بیفکن که دستم بگیر

خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است

کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دون همتانند بی مغز و پوست

کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای

برگرفته از «گنجور»

۱۴۰۲ شهریور ۳, جمعه

ادب و بی ادبی در ترازوی زمان و مکان ـ بازپخشش

دریافت وی از «ادب» و «بی ادبی» با دریافت بسیاری از آدمیان همدوره خویش گرفته تا آدم های کنونی از زمین تا آسمان تفاوت می کند. «فدای کیر خر شدن» که زبانزد توده ی مردم نیز هست از گفته های وی در یکی از سروده هایش است. آیا بر این پایه می توان وی را بی ادب خواند؟

آیا «ادب» و «بی ادبی» را یکبار برای همیشه در ترازویی نهاده، چگونگی و مرز میان آن ها را برای همه جا اندازه گرفته اند؟! و آیا جز آن است که بویژه در دوران کنونی از «ادب» چون صورتکی برای پوشاندن بسیاری زشتی ها و ناهنجاری ها سود برده شده و می شود؟

آیا بهتر نیست هر زبانزد، هر سروده یا سخن دلنشین را بجا و به هنگام به کار بریم و محدودیت های زمانی و مکانی هر یک را بدیده بگیریم؟

ب. الف. بزرگمهر     هشتم خرداد ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/05/blog-post_598.html

به گمراه گفتند: «نامت چیست؟» گفت: «رهبر»! ـ بازپخشش

یکی از پادشاهان، تلخک (دلقک) خود را دید که با دقت بسیار بر پاره کاغذی چیزی می نویسد.

پرسید: چه می کنی؟

گفت: قبله ی عالم به سلامت باد! ابلهان این روزگار را سیاهه می کنم.

پادشاه نظر کرد؛ نام خود را بر سر نام های دیگر دید و در خشم شد.

تلخک گفت: بیهوده در خشم مشو! تو پادشاه این دیاری و خلق خدا در پناه اندیشه و رای رسای تو می آرامند؛ حال آنکه امروز شنیده ام از خزانه ی خویش، زری بسیار به فلان بازرگان سپرده ای به امید آنکه تو را از هندوستان، غلام و گوهر و کالاهای گرانقدر خریداری کند و چنین کاری از اندیشه ی صواب به دور است.

پادشاه گفت: مرا به سالیان دراز با آن بازرگان داد و ستدها بوده است و این مال، پس از بسیاری آزمون ها که در درستی او کرده ام، بدو سپرده ام. حال اگر با مال و خواسته بازگردد، تو این گستاخی سترگ را که با من کرده ای، چگونه از عهده برون می آیی؟

تلخک گفت: اندیشه مدار که این کار بسی آسان است؛ چون بازرگان باز آید، نام تو را از این سیاهه بردارم و نام او را بر جای آن بنویسم!

عنوان و متن، هر دو برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف الف، دفتر دوم، گردآوری و پرداختِ زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم، انتشارات آرش،  ۱۹۹۵ (با اندکی ویرایش از  ب. الف. بزرگمهر)

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/09/blog-post_23.html

نهیبی ناسرراست برای دوباره ماهی گرفتن از آب گل آلودِ جنگ

به گزارش زیر اندکی باریک شوید! بیش از یکسال کلاه گشادی سر سردمدارانِ اگر نگویم نادان، خوش باورِ روسیه نهادند و درست هنگامیکه امپریالیست ها آتش جنگی در بنیاد خود برادرکُش را افروخته و با همه ی نیرو آغازیده بودند، همچنان از جریان یکسویه ی فرآورده های خام یا نیمه آماده ی روسیه نیز بهره می گرفتند؛ جریانی یکسویه که در زمینه های دیگری از آن میان، فروش کالاهایی برجسته چون اورانیوم همچنان پی گرفته می شود؛ کاری از دید من، بسیار نادرست از سوی روسیه که می تواند از یک یکِ این برترداشتی (امتیاز) های خود برای زیر فشار نهادن گرگ های امپریالیستیِ تشنه بخونِ هر آنچه از زیرساخت های سوسیالیسم بر جای مانده از ویرانه ی «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» به کارآترین شیوه ها بهره گرفته، آن ها را به واپس نشینی وادارد. به هر رو، آنچه در نیمچه گزارش شایان درنگ زیر چشم را می آزارد، نهیبی ناسرراست برای دوباره ماهی گرفتن از آب گل آلودِ جنگی است که تا اینجای کار، سود آن همچنان بجیب امپریالیست ها و نوکران پاچه ورمالیده و فرومایه ای چون این مارمولک باختر زمین رفته و دیگر کشورهایی از آن میان، برجسته تر و چشمگیرتر از همه، چینی های داد و ستدگر نیز بی آنکه کون شان را با شاخ گاو دراندازند، بسیار از آن بهره مند شده و می شوند. دانگ روسیه بویژه توده های مردم فروتن، شکیبا و دادخواه آن که تاکنون، کم و بیش به تنهایی در برابر فشار توان فرسای امپریالیست ها ایستاده و سر خم نکرده اند نیز جز دود چشم آزارِ تنگدستی، بی بهرگی و نگرانی برای آینده ی خود و جهان، بیش نبوده و نیست. در برابر چنین مردمی، چه در جمهوری سرفراز دمکراتیک خلق کره و چه روسیه ی همچنان مافیازده، سر فرود می آورم.

ب. الف. بزرگمهر   سوم شهریور ماه ۱۴۰۲ 

*** 

«دیمیتری پسکوف»، سخنگوی مهتر جمهوری روسیه، درباره ی دیدار «ولادیمیر پوتین» و «رجب طیب اردوغان» گفت:
«این همدلی هست که این نشست بزودی برگزار شود ... این دیدار هم اکنون روند آماده شدن خود را می گذراند ...»

این داده که رهسپاری «اردوغان» به روسیه در آغاز ماه سپتامبر انجام خواهد شد از سوی یک آگاه (منبع) دیپلماتیک در آنکارا راست آزمایی (تایید) شد. وی روشن نمود (تصریح کرد) که گفتگوها «بگمان بسیار»، پیش از نشست «گروه ۲۰» که نهم تا دهم سپتامبر در هند برگزار می شود به انجام خواهد رسید. بگفته ی آگاهان روزنامه ی «ینی شفق» در دفتر مهتر جمهور ترکیه، رهسپاری بگمان بسیارِ (احتمالی) اردوغان به روسیه برای دستیابی به همداستانی (توافق) بر سر «داد و ستد گندمه (غلات)» بسیار با ارزش (مهم) است. این روزنامه روشن نمود که آنکارا راه های جایگزین را بدون بازاندیشی (تعامل) با روسیه «نادرست» می داند. «آکیف چاغاتای قلیچ»، رایزنِ مهتر جمهور ترکیه رهسپار اوکراین می شود و پیش بینی می شود که «هاکان فیدان» وزیر برونمرزی ترکیه به اوکراین و روسیه رهسپار شود.

گزیده ای برگرفته از «چوب دو سر گُه» به تاریخ سوم امرداد ماه ۱۴۰۱ (با ویرایش، پارسی و فشرده نویسی درخور از اینجانب؛ برجسته نمایی های بوم نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

حال می توانیم هم از کاهدان شرق بخوریم و هم سری در آخور غرب داشته باشیم

به بهانه ی پذیرش هموندی «نظامِ خرموش پرور ننگ ایران و ایرانی» در باشگاه اختسادی ـ سیاسی «بریکس»

حسین امیرعبداللهیان، وزیر [پوشالی] برونمرزی جمهوری دزدان اسلام پیشه ی همچنان فرمانروا بر ایران که برای همپایی در «نشست بریکس» همراه با جان ننه اش: «آیت‌الله» ابراهیم رئیسی یا همانا «دژخیم الدوله ی نظامِ خرموش پرور» به آفریقای جنوبی رهسپار شده بود، دوم شهریور ماه در یکی از رسانه های هازمانی ـ خبرچینی «یانکی» ها به نام «ایکس» نوشت:
«همراه با جناب دکتر رئیسی برای شرکت در نشست‌ سران بریکس پلاس به آفریقا‌ی‌جنوبی سفر کردیم. موفقیت بزرگ برای پذیرش عضویت جمهوری اسلامی ایران در بریکس، علاوه بر تقویت چندجانبه‌گرایی، می‌تواند زمینه تعقیب اهداف و توسعه دیگر راهبردهای کلان دولت در اجرای دیپلماسی پویا را فراهم سازد.» (برگرفته از «چوب دو سر گُه»  دوم شهریور ماه ۱۴۰۲با ویرایش،  پارسی و فشرده نویسی درخور نخستین بند از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر) 

دنباله ی بلبل زبانی کودک خردسال «نظامِ خرموش پرور» در میان خودی ها چنین از آب در می آید:
... و دیپلماسی پویا که ما درباره ی آن داد سخن دادیم، جز پیروی از منویات رهبر عظیم الشان نیست  که پس از گردش به شرقِ فرموده ی خودشان، آن هنگام که برای پناه بردن به آن ها همگی مان نزدیک بود هول هولکی در دیگ داغ آش تازه بار گذاشته، افتاده و آش نخورده داغ شویم و دهان و زبان و کون مان همگی با هم آتش بگیرد، ما را از این تندروی برحذر فرمودند و نگذاشتند در دامن شرق غش کنیم.* حال که چنین دستاوردی تازه داریم، می توانیم هم از کاهدان شرق بخوریم و هم سری در آخور غرب داشته باشیم و هر گاه که هر کدام فشار بیجا آورد بسوی دیگری خرغلت بزنیم و برای هر دو سو ناز قاتری کنیم. برجسته ترین نکته ی این دستاورد تازه هم این است که از این پس می توانیم همه ی نیروی مان را برای سرکوب دشمن صرف کنیم که هر چه می کشیم از دست همین هاست؛ وگرنه، ما که همگی اهل بخیه ایم و بحمدلله با هیچ قدرت و ابرقدرتی در جهان مشکلِ چندانی نداریم. جناب آیت الله دکتر رییسی هم که معرف حضور همگی تان است. درایت ایشان بود که با پیش بینی عضویت در این باشگاه اختسادی ـ سیاسی، از چندی پیش دستور افزایش فشار خردکننده بر دشمن را صادر کرده و در این میان، هر کس که جیکش درآمده به زندان افکنده شده است. در اینجا واجب است از جناب آقای پوتین و جناب آقای جین پینگ ژی هم سپاسگزاری نموده و برای سلامتی هر دوشان که اساس کار این باشگاه را بر داد و ستد کالا نهاده اند، دعا کنیم.

ب. الف. بزرگمهر   سوم شهریور ماه ۱۴۰۲

* «کَاَنَّهُ ممکن است در دوباره بروی پاشنه ی دیگری بچرخد ...»  ب. الف. بزرگمهر   ۱۳ اسپند ماه ۱۴۰۰

https://www.behzadbozorgmehr.com/2022/03/blog-post_4.html

ولش کن مادرچخی! ـ بازپخشش همراه با افزوده

به بهانه ی بازپخششی دیگر

بختی چندان برای نوشتن ندارم. تنها به همین بسنده می کنم که بگویم:
زمینه و پشت پرده ی دادگاه های راه انداخته شده برای رسیدگی به دزدی ها و پولشویی های کلان تبهکاران اقتصادی و اجتماعی بسان کشمکش همین سگ ها بر سر پاره گوشتی چرب و نرم میان نیرومندترین باندهای تبهکار کالبد یافته در بالاترین رده های هرم نظام بی در و پیکر ایلخانی بدرازای سالیان است. دستِ بالا شاید تنی چند از بزهای بلاگیر را دراز کنند و چه بسا برخی چون اکبر طبری از آن دادگاه های نمایشی سربلند بیرون بیایند و نیز برخی دیگر را با دریافت سهمی بسزا از آنچه ربوده شده به بهشت های زمینی شان فراری دهند. روند دادگاه ها که دانسته و آگاهانه کش داده می شوند، گواه خوبی بر این همه است؛ روندی ناساز با (برخلاف) دادگاه های فرمایشی کنشگران کارگر و آموزگار و دیگر گروه های زحمتکشان که سر و ته آن با فرمان های گاه سنگین ده پانزده سال زندان و تازیانه های خوارکننده جان و روان آدمی بسیار زود هم آورده می شود تا آب از آب تکان نخورد. این ها را بویژه برای آن گروه های اجتماعی می نویسم که به سرانجام کارِ چنین دادگاه هایی دل خوش کرده اند.

آنچه شهاب الدین غندالی، یکی از دستگیرشدگانِ پرونده ی «بانک سرمایه » و مِهتَرِ (رییس) پیشینِ «صندوق‌ذخیره فرهنگیان» در ویدئوی پیوست (برگرفته از تلگرام ۱۳ امرداد ماه ۱۳۹۹) بر زبان رانده با آنکه پرتوی کوتاه به گوشه ای باریک از چپاول لگام گسیخته در میهن مان می افکند، بخوبی روشنگر روندی ویرانگر است که در فرجام خود به فروپاشی اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی می انجامد و سرزمین ایران را تکه پاره خواهد نمود.

ب. الف. بزرگمهر   ۱۴ امرداد ماه ۱۳۹۹

https://www.behzadbozorgmehr.com/2020/08/blog-post_4.html

«ویدئوی پیوست»:  شهاب الدین غندالی، یکی از دستگیرشدگانِ پرونده ی بانک سرمایه 

***

ولش کن مادرچخی!


دله دزدهای اسلام پیشه ی نظام هم گاهی همینگونه به جان یکدیگر می افتند؛ یکی پولی گزاف به جیب زده و به هر شَوَندی هنوز نتوانسته آن را از میدان دید دیگران بیرون ببرد یا به یکی از بُنکداران «شیطان بزرگ» بسپارد و آن دیگری که سرش بی کلاه مانده یا خواهان سهمی بیش تر، ناچار به دست و پا زدنی بیش تر است تا شاید تکه ای از آن را بِکَنّد؛ بسان این دو سگ که هیچکدام دهان نمی گشایند؛ ولی هر کدام در دل خویش بزبان آدمیزاد "می اندیشند":
ولش کن مادرچخی!

... و آن سگ سیاه بزرگ تر را که خودی می نماید، کم مانده بود یادم برود؛ شاید سگی بابصیرت و استخوان خردکرده باشد که هشدار می دهد:
سر و صدایش را در نیاورید، مادرسگ ها! هر کار می کنید، آبروی سگ ها را پیش دیگران نبرید!

ب. الف. بزرگمهر   ۱۶ شهریور ماه ۱۳۹۴


۱۴۰۲ شهریور ۲, پنجشنبه

اینجوری شکار گنجشک و اینا آسان تر است

دیگر نیازی به تیر کمان و روش های کهنه ی دیگر نیست؛ اینجوری شکار گنجشک و اینا آسان تر است ...

ب. الف. بزرگمهر   دوم شهریور ماه ۱۴۰۱

یکی از بلندپایگان ارتش ایران [بخوان: ارتش نظامِ خرموش پرور!] در «نمایشگاه دستاوردهای صنایع دفاعی ایران» در تهران، یکم شهریور ماه ۱۴۰۱ جنگ ابزاری را به وابستگان رزمی بیگانه نشان می‌دهد ...

برگرفته از «چوب دو سر گُه»   دوم شهریور ماه ۱۴۰۲ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ افزوده ی درون [ ] نیز از آن من است.  ب. الف. بزرگمهر)

«سوسیال دمکرات» که خود را گم کند، خداوندش به کجا رو کند؟! ـ بازپخشش

سال هاست که سیاستی بر بنیاد «سوسیال دمکراسی» پی گرفته و از چندی پیش به این سو نیز که نشانه های شکست چنین سیاستی زیر پوشش چپ، باری دیگر و این بار، بیش از پیش در پهنه ی سیاست ایران و جهان نمودار شده، همچنان راه رفته را با کژدار و مریز و ایز گم کردن هایی گاه خنده دار پی می گیرند.؛ برگرفته ی زیر، یکی از چنین نمونه هایی است:
«به گمان ما، یکی از دلیل‌های اصلی ناتوانیِ اپوزیسیون در شکل دادن به جایگزینی نظری و سیاسی در برابر رژیم ولایت‌فقیه، از سویی در بی‌توجهیِ بخش‌هایی از طیفِ گونه‌گون اپوزیسیون ـ یا به‌عبارتی، نیروهایی درمجموع معتقد به ”سوسیال‌دموکراسی“ (ملی ـ مذهبی، اصلاح‌طلب، و پاره‌هایی از نیروهای چپ) ـ به عاملِ مبارزهٔ طبقاتی در تحلیل‌های نظری و برنامه‌ای‌شان است ...»۱

از چشمداشت بیجا و نادانشورانه از «ملی ـ مذهبی» و «اصلاح‌طلب» درباره ی «بی توجهی به عامل مبارزه ی طبقاتی در تحلیل‌های نظری و برنامه‌ای‌شان» که بگذریم و این نکته که آیا چنین نیروهایی در چارچوب مانش «سوسیال‌ دموکراسی» می گنجند یا نه۲ را نادیده گرفته و بر شلختگی در کاربرد آن نیز چشم پوشیم، آنچه بر جای می ماند «سوسیال دمکرات»ی است خود گم کرده و خود را به نادانی زده که بیش از آنکه یادآور داستان آن خرکچی باشد که در شمارش درازگوشانِ خویش، خری که خود بر آن نشسته بود را بشمار نمی آورد، داستان زیر از جاودانه عُبید زاکانی را به یاد می آورد:
«قزوینی خر گم كرده بود؛ گرد شهر می گشت و شكر می گفت.

گفتند:
شكر چرا می كنی؟

گفت:
از بهر آنكه بر خر ننشسته بودم؛ وگرنه، من نیز امروز چهارم روز بودی كه گم شده بودمی!»

ب. الف. بزرگمهر    ۲۸ تیر ماه ۱۳۹۵

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/07/blog-post_18.html

پی نوشت:

۱ ـ برگرفته از «گزارش هیئت سیاسی به سومین پلنومِ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران (بخش ایران) [مصوب پلنوم]، «نامۀ مردم»، شماره ۱۰۰۳، ۲۱ تیرماه ۱۳۹۵

۲ ـ روند رویش، گسترش و بالیدن «سوسیال‌دموکراسی» با همه ی گوناگونی حزب ها و نمایندگان سیاسی آن، نه تنها از زمینه ی اقتصادی ـ اجتماعی ویژه ای برخوردار بوده و همچنان نیز برخوردار است که بویژه نمودار روند و جریانی تاریخی است. به این ترتیب، بجز حزب های «سوسیال دمکرات» ریشه داری چون «حزب کارگر» در انگلیس و برخی حزب های همانند در اروپای باختری، سایر حزب ها و جریان های رویش یافته بر زمینه ی اقتصادی ـ اجتماعی کمابیش همانند، رویهمرفته کاریکاتورهایی از چنان حزب های ریشه دار را به نمایش می نهند که حزب توده ایران نیز با رهبری و بدنه ای انباشته از روشنفکرانی کنده شده از خاستگاه اجتماعی خویش و جاخوش نموده بر چنان زمینه ای بدرازای بیش از سه دهه تا به امروز، یکی از میان آن هاست.

«... در یک سنجش حتا نسبی میان حزب های ”سوسیال دمکرات“ یا نامور به ”کمونیست“ ولی با گرایش های آشکار و پنهان به ”سوسیال دمکراسی“ («اوروکمونیسم») و ”لیبرال دمکراسی“ با نمونه های ایرانی چنین حزب ها و سازمان هایی، آن ها از پایوری نسبی درازمدت و زمینه ی طبقاتی ـ اجتماعی رویهمرفته نیرومند، برخوردار بوده و همچنان برخوردارند که از بهره کشی سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی از کشورهای کم تر رویش یافته ی سرمایه داری بدرازای نزدیک به دو سده، ریشه گرفته و حزب هایی رویهمرفته جاافتاده ای در اروپای باختری را پدید آورده است. بزبانی دیگر و شاید کمی ساده تر، اگر آن حزب ها (بویژه از آغاز «جنگ جهانی نخست» به این سو) با ساخت و پاخت با حزب ها و رژیم های سرمایه داری امپریالیستی کشورهای خود و زیر پا نهادن برجسته ترین نمود و نشانه ی ”سوسیالیسم دانشورانه“: ”کارگر همبستگی جهانی“ توانستند در کنار پیدایش قارچ ”اشرافیت کارگری“، لقمه نانی کمی چرب و نرم تر برای طبقه کارگر کشورهای خویش فراهم نمایند، حزب ها و سازمان های با گرایش چپِ سوسیال دمکراتیک“ در کشورهایی چون ایران از کم ترین زمینه ی طبقاتی ـ اجتماعی و چشم انداز تاریخی در پیشبرد چنین سیاستی برخوردار بوده و به شَوَندِ نبود زمینه های یادشده، کاریکاتوری ریشخندآمیز و همزمان غم انگیز از چنان حزب های جاافتاده  ی تاریخی را به نمایش نهاده، ناگزیر در رکاب کشورهای امپریالیستی و خداوندان بهره کش جهان سرمایه داری گام برداشته و برخواهند داشت. شَوَند هستی آن ها نیز که در بیش تر موردها همجوشی از ”چپ های شرمگین“، نیمچه سوسیالیست های بازنشسته، گیج و گول های خر در چمن و پاچه ورمالیده های مزدور سیاسی را دربرمی گیرند، درست همین نکته است. در کنار آن ها به حزب ها و سازمان های سیاسی کم و بیش ریشه دار چپ نیز برمی خوریم که بر بنیاد ”قانون آوندهای پیوسته“ («ظروف مرتبطه»)، انباشتگی بیش از پیش روشنفکران و گونه ای هستی که با چالش های درون ایران از نزدیک درگیر نیست، گرایش های ”سوسیال دمکراتیک“  کم و بیش نیرومندی بدرازای بیش از سه دهه در آن ها ریشه دوانده و شاخ و برگ داده است.»

برگرفته از نوشتار «شیوه ی برخورد لنین به استراتژی و تاکتیک»، ب. الف. بزرگمهر،  دوم مهر ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/09/blog-post_92.html

«این نکته را نیز در رویارویی با سیاست های زنهارخواهانه ی حزب های ”سوسیال دمکرات“ و بویژه آن گروه از چنین حزب ها و جریان هایی که در نمایش های سالنی، همچنان دم از ”مارکسیسم ـ لنینیسم“ می زنند و در کردار، داد و ستدهای سیاسی در چارچوب سرمایه را پی می گیرند، یادآور شده و بر آن پامی فشارم:
حتا در ”کشورهای پیرامونی“ که توده های مردم با چالش های بس بزرگ تری برای رویارویی با سیاست های کمرشکن سرمایه امپریالیستی روبرو بوده و بجای ”راه رویش سوسیالیستی“ ناچار به در پیش گرفتن ”راه رویش با سمتگیری سوسیالیستی“ هستند، بزرگ ترین دشواری و چالش، هستی حزب های راستین چپِ کارآزموده و کوشش برای سرکردگی ”طبقه کارگر“ در جنبش های اجتماعی برای پیشبرد پیکار به سود توده های مردم و پایور نمودن پیروزی های بدست آمده است. در کشور خودمان نیز که در گذشته ای نزدیک، در شمار یکی از بالاترین ترازهای رویش اقتصادی ـ اجتماعی میان ”کشورهای پیرامونی“ می گنجید، همچنان با چنین دشواری و چالشی روبروییم؛ چالش هایی که در نبود رهبری آگاه و انقلابی نیروهای چپ، نیروهای ضدانقلابی، بویژه در کالبد ”بورژوا لیبرالیسم“ هر بار "پیروزِ" میدان از کار درآمده و میهن مان را بسوی هرج و مرج و تکه تکه شدن برده و می برند.»

برگرفته از نوشتار «اگر حزب بلشویک روسیه و رهبر فرزانه و انقلابی آن نیز همینگونه می اندیشیدند ...»، ب. الف. بزرگمهر، ششم اَمرداد ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/07/blog-post_738.html

«در سنجش با حزب های جاافتاده و تاریخی ”سوسیال دمکرات“ در اروپای باختری و آمریکای شمالی، چنان حزب ها و سازمان های وامانده ای در میهن مان، بیش تر کاریکاتوری از آن ها را به نمایش می گذارند.» (پی نوشت نوشتار یاد شده در بالا)

۱۴۰۲ مرداد ۳۰, دوشنبه

اگر گرهِ این کار باز نشود، سنگ روی یخ خواهیم شد و ناچاریم به یکسو بغلتیم ...

من با پرزیدنت پابگورمان در آن سوی اکیانوس برای چندمین بار گفت و گپی از راه دور داشتم. بسیار نگران دام های اروپایی بود که اگر داد و ستد گندمه (غلّات) دوباره جوش نخورد و بجایی نرسد، آن ها بیش از همه گرسنه خواهند ماند؛ آنگونه که می گفت، حتا شاید سر به شورش برداشته، در و دیوار خیمه و خرگاه شان را درب و داغان کنند. من البته رویم نشد آماج سخنِ وی از «بیش از همه» را بپرسم و با یادآوری سخنان ارزشمند جنابعالی درباره ی آفریکایی ها که گویا تنها دو یا سه در سَد از گندمه ی روسیه بدست شان رسید و همچنان گرسنه اند، کمی اندیشناک شدم که چرا گاو و گوسپندهای اروپایی و از همه پرخورتر، خوک های سیری ناپذیرشان جایی برتر از این همه آدم گرسنه در جهان از دید وی یافته اند؛ از شما چه پنهان، بخودم هم کمی بَر خورد. از این که بگذریم، سر درنیاوردم چنان سخنان شگرفی درباره ی شورش دام ها از کجا مایه می گرفت که اینچنین نگرانش کرده بود. نمی دانم؛ شاید باز هم کُسخل مزاجی اش گُل کرده بود که این روزها انگار خیز بیش تری نیز برداشته است؛ شاید هم دام و آدم را با هم یکی گرفته و همه را به یک چوب می راند؟! هنوز هم چارشاخ مانده ام و برایم چیستانی است.

به هر رو، برای ترکیه این جستار برجسته ای است که امیدوارم با آگاهی و بینش بیمانند شما که زبانزد عام و خاص در کشور ماست، گرهِ این دشواری گشوده شود؛ وگرنه، ما سنگ روی یخ خواهیم شد و دیگر نمی توانیم میانجیگری نیکوکارانه مان میان شما و آمریکایی ها را بیش از این پی بگیریم. به سر جنابعالی سوگند که مهرتان را بدل گرفته ام، اگر گرهِ این کار باز نشود، ناچاریم به یکسو بغلتیم. ما هموند «ناتو» هستیم؛ ولی ناتو نیستیم؛ شما را با دست خودم کفن کنم، اگر دروغ گفته باشم.

از زبان این مردک پفیوز و دورو که پنهان و آشکار، خواسته یا ناخواسته، پیاده شدن بخشی از نخشه های تبهکارانه ی «یانکی» ها را بر دوش می کشد:  ب. الف. بزرگمهر ۳۰ امرداد ماه ۱۴۰۲ 

***

«آکیف چاغاتای قلیچ»، رایزن مِهتَر جمهور ترکیه در گفتگویی رسانه ای گفت که هیچ سردی در هماوندی های میان «آنکارا» و «مسکو» نیست؛ هر دو سو سرگرم گفتگو برای داد و ستد گندمه هستند ... هیچ دشواری میان «ولادیمیر پوتین»، مِهتَر جمهور روسیه و «رجب طیب اردوغان»، همتای ترکیه ای وی از هستی برخوردار نیست که چون رهبر یک کشور هموند «ناتو»، تنها مِهتَر جمهوری است که می تواند با هر دو سوی (درگیری در اوکراین ) گفتگو کند؛ ما باید این را ببینیم.

 

برگرفته از «چوب دو سر گُه»   ۲۸ امرداد ماه ۱۴۰۲ (با ویرایش، پارسی و فشرده نویسی درخور از اینجانب؛ برجسته نمایی های بوم از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

مادر بخاک سپرده شده ام از این الف بچه بهتر سرش می شد چه بگوید یا نگوید

به گزارش پوچ زیر بویژه برنام ناهمخوان با بوم آن اندکی باریک شوید! مشتی کلی گویی بیش نیست و حتا اشاره ای به آنچه کودک خردسال رژیم سگ مذهب دزدان اسلام پیشه ی همچنان فرمانروا بر میهن مان در پاسخ به «یانگ یی» بر زبان رانده، در برندارد؛ گویی کسی ـ بگمان بسیار، «کیر خر نظامِ خرموش پرور» ـ  به این کودن چنین اندرزی داده است؛ اندرزی که تنها این باره را دربرنمی گیرد:
«پسر جان، حساب کار را داشته باش! ایران نیست که چون فرمانده ی دهان گشاد سپاه، هر چه دل تنگت خواست، بگویی و ما را به نرمش قهرمانانه در برابر این و آن واداری؛ بهترین راه این است که همان سخنان کسی که با وی گفتگو می کنی را بزبان کژدم گزیده ات برگردانی و بازگویی؛ نه سیخ می سوزد؛ نه کباب»  

این گزارش پوچ را که می خواندم یاد مادر بخاک سپرده شده ام، افتادم که با همه ی رُک و پوست کنده گویی اش از این الف بچه ی رژیم پوشالی و سزاوار سرنگونی بهتر سرش می شد چه بگوید یا نگوید و در گفتگو همان سخنان بر زبان رانده شده از سوی دیگری را غِرغِره نمی کرد؛ زنی دلاور و دادخواه زحمتکشان و رنجدیدگان که چنانچه وزارتی نمایشی در جمهوری دزدان اسلام پیشه به وی پیشنهاد می شد، آن را بی برو برگرد زیر پا می نهاد و بسانِ همشهری دلاورش: «زینب پاشا»، چنانچه دستش می رسید، هر خرموشی را به کوبه ی گُرزی مهمان می کرد.

ب. الف. بزرگمهر   ۳۰  امرداد ماه ۱۴۰۲ 

***

چین و ایران در مورد موضوع هسته‌ای ایران تبادل نظر کردند.

به گزارش اسپوتنیک به نقل از "فارس"، وزیر خارجه چین در گفت‌وگو با وزیر خارجه ایران اظهار داشت، چین مایل به ادامه همکاری با ایران برای مقابله با مداخلات خارجی، دفاع از حاکمیت، امنیت و توسعه منافع دو کشور است.

وانگ یی، وزیر امور خارجه چین در گفت‌وگوی تلفنی با حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه ایران در ادامه افزود:
«چین آماده ادامه همکاری با ایران و حمایت قاطع مرتبط با منافع اصلی است. دو طرف تمام تلاش خود را برای اجرای اجماع و پیشبرد تبادلات و همکاری‌ها در زمینه های مختلف به کار می‌گیرند. چین مایل به ادامه همکاری با ایران برای مقابله مشترک با مداخلات خارجی، مقاومت برابر زورگویی یکجانبه، دفاع از حاکمیت، امنیت و توسعه منافع دو کشور است.»

امیرعبداللهیان نیز به همتای چینی خود گفت:
«ایران برای توسعه مشارکت راهبردی همه جانبه با چین اهمیت زیادی قائل است و به دنبال حفظ مبادلات در سطح بالا با چین، تعمیق همکاری‌های بین‌المللی و منطقه‌ای است.»

دو طرف همچنین در مورد موضوع هسته‌ای ایران تبادل نظر کردند. وانگ با بیان اینکه تنها با از سرگیری اجرای کامل برجام می توان به طور اساسی موضوع هسته‌ای ایران را حل و فصل کرد و افزود که چین آماده است هماهنگی با همه طرف‌ها از جمله ایران را تقویت کند.

برگرفته از «چوب دو سر گُه»   ۳۰ امرداد ماه ۱۴۰۲ (دانسته از ویرایش این گزارش پوچ خودداری ورزیده ام. برجسته نمایی های بوم نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

زینب پاشا، نمادی از زن دادخواه و پیکارجوی ایرانی ـ بازپخشش

نام زینب پاشا به انقلاب و جنبش گره خورده است. او سردسته زنانی بود که درست در لحظه‌ای که مردان از ترس تهدید حکومت می‌خواستند اعتصاب بازار تبریز را بشکنند به بازار رفت و با بیرون راندن قزاق‌ها نگذاشت بازار باز شود.

در تاریخ ایران، اگر بخواهیم ۱۰ نفر از تاثیرگذارترین زنان را دسته‌بندی کنیم، نام زینب پاشا در میان پنج نفر نخست آن است؛ زنی که از میان جامعه بسته روزگار قاجار برخاست و رهبری گروهی از زنان و مردان را در دو جنبش «تنباکو» و «مشروطه» برعهده گرفت.

درباره کودکی و نوجوانی زینب‌پاشا اطلاعات زیادی در دسترس نیست. تنها چیزی که درباره این زن مبارز می‌دانیم آن است که در محله «عمو زین‌الدین» تبریز به دنیا آمد. پدرش، «شیخ سلیمان» دهقان تهیدستی بود که مانند دیگر روستاییان، زمینی از خود نداشت و روی زمین دیگران کار می‌کرد و زندگی سختی داشت. این تنها اطلاعاتی است که تا جنبش ضد «رژی» یا همان جنبش تنباکو از زینب پاشا در دست است.

نام زینب اما در تاریخ با نهضت تنباکو بر سر سر زبان‌ها افتاد. ناصرالدین‌شاه که برای سفر به فرنگ با خزانه‌ای خالی رو به رو شده بود، مجبور به قرض کردن و دادن امتیاز به کمپانی‌های فرنگی شد. یکی از این کمپانی‌ها متعلق به «لُرد تالبوت» بود که موفق شد امتیاز خرید و فروش توتون و تنباکو را از شاه بدهکار ایران بگیرد.

در آن زمان، توتون و تنباکو یکی از مهم ترین اقلام کشاورزی و تجاری ایران بودند و مردم زیادی از کاشت تا فروش این محصولات نان در می‌آوردند. اما با اعطای این امتیاز به کمپانی رژی، دچار ضرر و زیان فراوان ‌شدند. همین باعث شد تا اعتراض‌هایی در تهران و سایر شهرها نسبت به واگذاری این امتیازنامه شروع شود. نقطه اوج این اعتراض‌ها، استفتای «سید جمال‌الدین اسدآبادی» از آیت‌الله «میرزا حسن شیرازی»، مرجع تقلید شمار زیادی از ایرانی‌ها بود که در نجف زندگی می‌کرد. شیرازی در پاسخ به این استفتا، در یک جمله حکم به تحریم توتون و تنباکو داد. حکمی که باعث شد هزاران قلیان شکسته شوند و کسانی که توتون و تنباکو استعمال می‌کردند، ترک آن را کردند.

تبریز که شهر حکومت ولیعهد به شمار می رفت، دومین شهری بود که در اعتراض به قرارداد رژی به تهران پیوست و قلیان‌ها را شکستند. مردم تبریز به دعوت شیخ «جواد مجتهد» و در همراهی با بازار تهران، بازار را تعطیل کردند؛ اما فراشان «مظفرالدین‌ میرزا» ولیعهد و حاکم تبریز با تهدید و وعده و وعید تلاش کردند تا بازار را باز کنند. فراشان به نمایندگان صنوف مختلف بازار گفتند که اگر بازار را باز نکنند، این بازار چند صد ساله را با خاک یکسان می‌کنند. این تهدید باعث شد تا گروهی از بازاری‌ها بترسند و برای باز کردن آن پیش بروند. اما خبر باز شدن بازار با اعتراض گروهی از کسانی که موافق پیوستن به نهضت تنباکو بودند، همراه بود. زینب پاشا یکی از همین معترضان بود. او که در مورد فتوای میرزا حسن شیرازی در مجلس «شیخ جواد» شنیده بود، به این نتیجه می‌رسد که نباید بگذارد بازار را باز کنند. در کم تر از نصف روز، دسته‌ای از زنان تبریز را جمع می‌کند و با مسلح‌ کردن تعدادی، آن‌ها را به سمت بازار حرکت می‌دهد.

براساس گزارش‌های تاریخی، ایران تا آن روز اجتماعی به این وسعت را از زنان ندیده بوده است. این زنان که بخشی از آن‌ها پیچه‌هایشان را انداخته بودند و گروهی‌ بچه‌هایشان را در آغوش و یا دست شان را در دست داشتند، به سمت بازار می‌روند.

به گفته برخی منابع، همراه زینب سه هزار زن مسلح شده بودند. سخن گوی گروه، خود زینب بوده است. «میرزا فرخ»، از شاعران آن دوران است كه در شعری ۲۲ بیتی به شرح واقعه «قیام زینب پاشا» در بازار پرداخته و در بخشی از این شعر که به ترکی سروده شده، آورده است:
«در چنان روزی، این حقیر (میرزا فرخ) از ترس از خانه بیرون نیامدم.»

او در این شهر سروده بود:
«فرمان بداد زینب پاشا
به شیر زنان و فراشا
بازار به سنگ بندید شما،
من چماق را حاضر کنم
پاتابه را بپیچم به پا.»

به نوشته منابع تاریخی، مأموران دولتی بارها سعی در باز کردن بازار کردند؛ ولی گروه زینب هربار با اسلحه گرم و سنگ و چماق به بازار می ریختند و رشته های دولتیان را پنبه می کردند.

این تعقیب و گریز تا زمانی که اعلام می‌شود شاه لغو امتیاز را اعلام و میرزا حسن شیرازی حکم را باطل کرده، ادامه می یابد.

«کریم طاهرزاده بهزاد» در کتاب «قیام آذربایجان» که به این قیام و فعالیت‌های زینب پاشا پرداخته از زنانی نام می‌برد که یاران اصلی‌ این زن مبارز بودند و در گردآوردن سپاه زینب پاشا، او را یاری می کردند. از این افراد تنها نامی به یادگار مانده است:
«یوز باشی خاور»، «نایب کلثوم»، «فاطمه نساء»، «آتلی شاه به بیم» و «سلطان بیگم».

در منابع تاریخی آمده است او زنی تنومند و قوی بود که برخلاف زنان هم عصر خود، هیچ‌گاه پیچه نمی‌پوشید و صورتش را باز می‌گذاشت. او چادرش را به کمر می‌بست و چماقی داشت که با میخ و فلز ساخته و همیشه همراهش بود. زینب بعد از جنبش تنباکو، گروهش را حفظ کرد و در سال ۱۳۱۳، یعنی آخرین سال سلطنت ناصرالدین‌شاه، بار دیگر قیام کرد. این قیام برای نان و برعلیه کسانی بود که نان مردم را احتکار کرده بودند تا در فصل زمستان، با اتمام ذخایر آرد مردم، آن را به بهای گزاف به فروش برسانند.

آن سال، قحطی در غرب ایران حاکم شده بود و افراد سودجو، ذخیره گندم را احتکار کرده بودند. صف‌های طویل در جلو نانوایی‌ها به وجود آمده بود و نان به سختی و به قیمت گران به دست مردم می‌رسید. محتکران گندم، مجتهد تبریز، مباشرین، ولیعهد و حاکم تبریز بودند.

این بار هم بار دیگر زینب پیش‌قدم شد و به همراه یارانش به شهر آمدند و درهای انبارها را باز کردند. نیروهای حکومت، قشون مراغه را خبر کردند و دستور تیراندازی داده شد. در دم، پنج زن و یک سید کشته شدند. در این جا روحانیت معترض هم علیه مجتهد بزرگ به زنان پیوست و در کنسولگری روس تحصن کردند.

فردای همان روز تظاهرات را از سر گرفتند. این بار نیز سه زن کشته و تعدادی زخمی شدند. شعار نان تبدیل به شعار سیاسی و علیه سلطنت قاجارها شد. حکومت هراسید و بار دیگر عقب نشینی کرد.

به گفته برخی منابع، او و یارانش هر از چند گاهی در محل تجمع مردم جمع می‌شدند و مردان را به مبارزه با ظلم فرامی خواندند. سخنرانی‌های آتشین و تهییج‌آور زینب در کتاب‌های تاریخی ضبط شده است. در کتاب «زنان در جنبش مشروطه» آمده است:
«زینب به جمع مردم می‌رفت و می‌گفت اگر شما مردان جرات ندارید جزای ستم پیشگان را کف دست‌شان بگذارید، اگر می‌ترسید که دست غارتگران و دزدان را از مال و ناموس و وطن خود کوتاه کنید، ‌چادر به سر کنید و در کنج خانه بنشیند و مبارزه را به ما زنان بسپارید.»

درباره سرنوشت زینب پاشا اطلاع زیادی در دست نیست. گفته می‌شود او در سال‌های بعد به همراه گروهی از نزدیکانش به زیارت کربلا می‌رود. اما در خانقین، شرطه‌‌های(پلیس) عثمانی که برای تفتیش زوار آمده بودند، سختگیری می‌کنند و زینب پاشا که هیچگاه زیر بار ظلم نرفته بود، از این رفتار آزرده شده و به اعتراض به این شرطه‌ها حمله می‌کند.

به نوشته اکثر منابع، بعد از این واقعه از زینب پاشا دیگر خبری به دست نیامده‌ است. به نظر می‌رسد که او در این آخرین سفر خود، جان به جان آفرین تسلیم کرده ‌است و پیکرش نیز هیچگاه به شهرش تبریز و زادگاهش، عمو زین الدین منتقل نشده و در کربلا دفن شده ‌است.

زهره ذوالقدر 

دانسته از ویرایش و پارسی نویسی نوشتار خودداری ورزیده ام. برنام از آن منِ است. ب. الف. بزرگمهر 

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/02/blog-post_67.html
برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!