«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۲ مهر ۳۰, یکشنبه

نقد ریشه ای چگونه نقدی است؟ ـ بازپخشش

پاسخی فشرده و شاید نه چندان رسا به یک پرسش

انتقادی رویهمرفته آبکی از بخشی از حاکمیت تبهکاری است که هست و نیست مردم ایران را به باد داده است:
«... در چند روز اخیر دو اتفاق به ظاهر کم‌اهمیت در فضای مجازی افتاده که امواج تاثیرگذاری آن در عالم واقعی سیاست قابل تصور نیست. جالب آنکه هر دو درباره سوریه اند؛ یکی از موضع مخالفت با آن و دیگری موافقت. اما هر دو اتفاق برای ما و سوریه هزینه آور بوده است.

یکی آنکه بخشدار سابق کیش در وبلاگ خود مطلبی بر علیه حمله احتمالی امریکا به سوریه منتشر کرده و بهانه ای دست رسانه های نادان تر از خود داده است که بگویند ایرانی ها دختران اوباما را تهدید به تجاوز کرده اند!

دوم اینکه خانم نعیمه اشراقی مطلبی از قول هاشمی در صفحه فسبوک خود منتشر کرده که مدعی شده هاشمی گفته است دولت سوریه مردم خود را بمباران شیمیایی می کند؛ و همین هم بهانه ای می شود برای حمله به موضع رسمی دیپلماسی ما در قبال سوریه.

البته اشکال از فیسبوک و وبلاگ نیست، وگرنه وزیر امور خارجه همین دولت هم در فیسبوک حضور دارد. معاون اول دولت و سخنگوی دیپلماسی و برخی از وزرا هم دارند وارد فیسبوک می شوند. اشکال از آدم های نابلد در عالم سیاست و عالم ارتباطات است.

اشکال از دولتی است که به یک جوان بیست و چند ساله مسئولیت بخشداری منطقه مهم کیش را می دهد و او چند سال بعد هم آنچنان ناپخته می ماند که چنین مهملاتی در وبلاگش می نویسد که بهانه بیگانه شود.» از «گوگل پلاس»

برایش می نویسم:
«داداش جان! ننوشتی چرا این آقای ظریف مریف، هنوز نیومده با خانم نانسی پلوسی لاس خشکه ی اینترنتی میزنه و چرا اسمش رو دوجور بکار می بره:
اینجا سید محمد جواده و اونجا تنها جواد خالی؟!

ببینم؛ این عالیجناب بالاخره گفته بود دولت سوریه رو سر مردم خودش بمب شیمیایی می ریزه یا نه؟!

ضمنن کار از این حرف ها که نوشتی، گذشته؛ یعنی واسه ی فاطی تنبون نمی شه.»

با ناخشنودی و بسان کم و بیش بیش تر آدم هایی که متوجه کاستی و کم مایگی نوشته شان می شوند، ولی به چیز دیگری بند می کنند، شیوه ی آمیخته ی به شوخی و کنایه ام را که چیزی جز گوشزدی به وی برای پرت نشدن از آن ور پشت بام است، بهانه کرده، می نویسد:
«ادبیات عالی متعالی»

این بار ناچارم روشن تر بنویسم که چرا و کجا چنین «ادبیات عالی متعالی» کاربرد می یابد:
«درباره ی نقدهایی که ریشه ای نیست، دانسته چنین ادبیاتی بکار می برم. کار از این حرف ها گذشته آقای ... و زیاد وقتی هم برای بهبود ریشه ای اوضاع نیست و از اون گذشته امیدی هم به این دولت و حاکمیت نابکار نیست. برای همین اینجوری برای شما می نویسم. وگرنه، جستاری جدی را برایش ارزش قائلم و از شما هم تاکنون یکی دوبار چیزهایی بازانتشار داده ام. به هر رو، آب نباید در هاون کوبید!»

کسی دیگر چنین واکنش نشان می دهد:
«از نظرتون نوع تفکرتون مشخصه و برای خودتون محترم اما جسارتا میتونم بپرسم نقدهای ریشه ای از نظر شما دقیقا به چه نقدهایی گفته میشه؟ اون دسته از نقدهایی که با نوع تفکر شما همخوانی داره؟

یا مخالفتی با تفکرات شما نداشته باشه؟»

پرسش خوبی است؛ گرچه همراه با یک پیشداوری نادرست در کالبد پرسش. ناچارم در کوتاه ترین و فشرده ترین شکل ممکن پاسخ وی را بدهم. اینگونه از آب در آمد:
...

پرسیده اید که نقد ریشه ای چگونه نقدی است.

بیگمان چنان نقدی آنگونه نیست که با نظر و باور کسی همخوانی داشته باشد. برعکس ، هر کسی باید بکوشد تا نظر خود را تا حد ممکن مستدل و منطقی ارائه دهد و افزون بر آن، درونمایه ی نظر (یا در اینجا نقد) نیز تا اندازه ی ممکن با واقعیت هماهنگ و سازگار باشد. نوشتم: «تا اندازه ای» به این دلیل که نظر یا نقد می تواند در چارچوب «منطق صوری» و در چارچوب بیرونی خود کم و کاستی نداشته باشد؛ ولی از درون انباشته از ناهمتایی (تناقض) باشد.

منظور من از «نقد ریشه ای»، همانا نقد علمی و بگونه ای مشخص نقدی برپایه ی کاربرد باریک اندیشانه ی «دیالکتیک ماتریالیستی» است که لزوما و همیشه در ناهمتایی با «منطق صوری» نیست و آن را تکمیل می کند. از دید من، تنها چنین نقدی می تواند تا اندازه ی بسیاری به واقعیت، واقعیتی که هر آن در حال شدن است، نزدیک شود. دانسته می نویسم: «نزدیک شود»؛ زیرا هماهنگی کامل آنچه آدمی می پندارد و بر زبان می راند، هر اندازه نیز از جهت منطق درونی و بیرونی خوب و نیرومند باشد، با واقعیت که امری عینی و بیرون از اراده ی ماست، هیچگاه امکان پذیر نبوده و واقعیت عینی همیشه مقدم بر آن چیزی است که در اندیشه و ذهن آدمی بازتاب می یابد.

در زمینه ی دانش های اجتماعی، با توجه به آنکه بیش تر جامعه های آدمی و از آن میان جامعه ی ایران که با آن سر و کار داریم، جامعه ای طبقاتی است و در آن ها طبقات و لایه های با منافع آشتی ناپذیر (در اصطلاح لاتینی: آنتاگونیسم) در کنار لایه های با منافع آشتی پذیر در کنار یکدیگر قرار دارند، باورها و نظریات گوناگونی، حتا گاه زیر یک نام، شکل می گیرند که به شدت در رویارویی با یکدیگر هستند؛ به عنوان نمونه، در کنار برداشت عدالت خواهانه از اسلام به سود نیروهای کار و زحمت و تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه با "اسلام امریکایی" (به گفته ی آقای خمینی)، "اسلام انگلیسی" که کهنه تر و ریشه دارتر و پاچه ورمالیده تر از آن یکی است و بطورکلی اسلام زالوهای اجتماعی که نمودهای آن امروزه بسیار روشن و آشکار در میهن مان به چشم می آید نیز روبروییم. با این حساب، زاویه های نگرش گوناگونی به واقعیت های اجتماعی و اقتصادی و ... پدید می آیند که همه ی آن ها به یک نسبت علمی نیستند و یا حتا آنگونه که در برخی  سامانه های فلسفی ـ اجتماعی باخترزمین چون «نسبیت گرایی» (رلاتیویسم) ترویج و تبلیغ می شود، اینگونه نیست که چون هر کس گوشه ای از واقعیت را می بیند، پس همه ی آن ها بطور نسبی درست می گویند یا برعکس هیچکدام آن ها بازهم بگونه ای نسبی درست نمی گویند.

از زاویه ی دید من که «دیالکتیک ماتریالیستی» را یگانه دیدگاه علمی و فلسفی می دانم و سایر دیدگاه ها را که در بهترین حالت آن، آمیزه ای از راست و ناراست در کنار یکدیگر (سفسطه آمیز) می بینم، نقد ریشه ای باید بر این پایه استوار باشد که در گفتار آسان و در کردار بسیار دشوار است و افزون بر دانشی که هر روز باید نو شود، نیازمند ورزیدگی بسیار نیز هست. چنین نقدی، در هر زمینه ای و در هر چارچوب بزرگ و کوچکی که انجام گیرد، هم واقعیت در حال شدن (دگرگونی و گاه دگردیسی) را و اینکه در چه مرحله ای از شدن است درنظر می گیرد و آنگونه که آدمی سده ها به آن خو گرفته، تنها برشی مکانی ـ زمانی از آن را بجای کل واقعیت جا نمی زند و هم آن حلقه ی بنیادین که دیگر حلقه های واقعیت با آن درگیرند را کوشش می کند تا بیابد و برپایه ی آن فرآیند حلقه های دیگر را دریابد. چنین روش و رویکردی به پژوهنده کمک می کند تا افزون بر آنچه گفته شد، اندازه ی بزرگی و کوچکی و شتاب رشد و گسترش این یا آن حلقه را بهتر دریابد؛ یکی را بزرگ تر از آنچه هست و دیگری را کوچک تر از آنچه براستی هست، درنظر نگیرد و نیز فرآیندهایی که هنوز در مرحله ی رشد جنینی خود هستند نیز تشخیص دهد. به این ترتیب، چنین امکانی برای یک دیالکتیسین ماتریالیست ورزیده پیش می آید که بتواند روند رویدادهای آینده را در چارچوبی منطقی تشخیص دهد (در اینجا اشاره ام به یکی از جستارها و مانش های مهم این فلسفه و شیوه ی نگرش به نام «منطقی» و «تاریخی» است که به آن در اینجا بیش تر نمی پردازم). می خواستم برای حسن ختام، نمونه ای تاریخی بیاورم که بیگمان از نظر دریافت جُستار بسیار بهتر بود؛ ولی چنانچه به همین گفته های آقای ... اندکی باریک شوید که برای وی احترام قائلم و وی را آدمی اندیشمند می دانم، خواهید دید که بجای برخورد دقیق به ریشه ی دشواری ها به چیزهای فرعی و غیر مهم پرداخته و آن ها را با بزرگنمایی درمیان نهاده است.

خوب! همین شیوه نیز با اینکه همه ی آن «خرده واقعیت» ها به نوبه ی خود مهم هستند، می توانند واقعیت بزرگ تری را که این «خرده واقعیت» ها نمودهایی از آن هستند را بپوشاند و این کار غیرعلمی است. اگر به عنوان نمونه  به برنامه ی «آخوند ریش حنایی» تازه روی کار آمده (حسن فریدون بعدا روحانی!) باریک شوید، می بینید که جدا از سخنان یاوه و ادعاهای بیهوده، مهم ترین نکته در یک برنامه ریزی اقتصادی ـ اجتماعی، یعنی سمتگیری اجتماعی به سود کدام طبقات و لایه های اجتماعی که باید به آن نخست و پیش از همه پاسخ داده شود تا برپایه ی آن مدل رشد اقتصادی روشن شود در آن دیده نمی شود و از لابلای آن می توانی دریابی که چنین برنامه ای که براستی برنامه نیست و در اینجا بیش تر به آن نمی پردازم، پیش و بیش از هرچیز به سود بازرگانی سوداگر و دلال از سویی و پیگیری همان راه پیموده شده از دوران بازگشایی دروازه های اقتصادی به روی سرمایه امپریالیستی از دوره ی رفسنجانی پلید تاکنون (همچنین دربرگیرنده ی احمدی نژاد که بیش از آن دو سیاست های دیکته شده ی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول را در کشورمان به اجرا در آورد) نوشته شده است؛ سیاستی که کمر ایران را شکانده و کشورمان را به آستانه ی تکه تکه شدن کشانده است. این نمونه ای از برخورد غیر ریشه ای به جستارها و دشواری های اجتماعی است که نه تنها آن دشواری ها را ازمیان برنمی دارد که آن ها را بدتر و بدتر می کند. اجازه بدهید که در اینجا یش تر به آن نپردازم.

نکته ی ای نیز جدا از این ستیزه (بحث) و به بهانه ی پرسش شما مایلم یادآور شوم:
بهره کشان درون و همدستان آن ها در بیرون ایران، دانسته و آگاهانه، توده ی مردم و بویژه نیروهای مذهبی خوب و ناآلوده را از مارکسیسم و فلسفه ی علمی ترسانده و آن را بگونه ی مذهب یا دینی بی خدایی معرفی نموده اند. مارکسیسم، دین و مذهب و آیین و یا فرقه نیست. مارکسیسم، دانش رهایی نیروهای کار و زحمت از چنگ بهره کشی و ساختن جامعه ای است که بسیاری از امامان شیعه و از همه آشکارتر حضرت علی (جامعه ی بی طبقه )، آرزوی آن را در سر می پرورانده اند. مارکسیسم، رهنمون عمل است و نه تنها رهنمون عمل مارکسیست ها که همه ی کسانی که خواهان پایان سامانه ی بهره کشانه ی امپریالیستی، پایان فرمانروایی زر و زور و فریب هستند. درست به همین دلیل است که همه ی بهره کشان جهان از آن می ترسند؛ زیرا راهکارها و چگونگی برخورد ریشه ای (علمی) به جستارهای اقتصادی ـ اجتماعی را بدست داده است.

مارکسیسم را بی هیچ ترسی باید آموخت و به این ابزار، ساز و برگ یافت؛ وگرنه، همچنان از توده ی مردم سواری می گیرند؛ خون مردم را به شیشه می کشند و میلیاردها ثروت شان را جلوی دیدگان آن ها به جیب می زنند و در حالیکه خود با همه ی هستی انگلوارشان به «جهان فانی» چسبیده اند، ما و شما را به «جهان باقی» حواله می دهند!

ب. الف. بزرگمهر    ۲۰ شهریور ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/09/blog-post_282.html

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!