من عرقریختن آموختم؛
نه دریافتم که آموزشگاه چیست
و نه دانستم بازی چه آرشی دارد.
در سپیدهدم،
آنها مرا از رختخواب بیرون کشیدند
و در کنار پدر
با کار بزرگ شدم.
تنها با کوشش و پشتکار
چون نجار و حلبساز
چون سازه ساز و گچکار
و چون آهنگر و جوشکار
سخت کوشیدم.
آی پسر! چه خوب میشد اگر من
سواد میداشتم و آموزش میدیدم؛
زیرا در بین همه ی آخشیج ها
آدمی یک آفریننده است.
من خانهای برپا میکنم
یا جادهای میسازم.
من به شراب مزه میدهم.
من دود کارخانه را بلند میکُنم.
پستیهای زمین را از میان برمی دارم.
بر بلندی ها چیره می شوم
و بسوی ستارگان میتازم
و در انبوه جنگل، کوره راه باز میکُنم.
من زبان آقایان را آموختم
و همین سان، زبان زمین داران و خداوندان را
آنها بیش تر مرا کُشتند
زیرا من بانگم را در برابر آنها بلند کردم؛
ولی من خود را از زمین بلند میکنم.
زیرا دستانی مرا یاری میدهند؛
زیرا من دیگر تنها نیستم؛
زیرا ما اکنون بسیاریم ...
آدمی آفریننده است ـ کاری از «ایزاکِ نورا» («Isaac et Nora»)
ترانه: ویکتور خارا
برگردانِ محمدزرینبال و احمد شاملو (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
ویدئوی پیوست: آدمی آفریننده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر