نگارم دوش، شوریده درآمد
چو زلف خود، بشولیده درآمد
عجایب بین که نور آفتابم
به شب از روزنِ دیده درآمد
چو زلفش دید دل، بگریخت ناگه
نهان از راهِ دزدیده درآمد
میان دربست از زَنّارِ زلفش
به ترسایی نترسیده درآمد
چو شیخی خرقه پوشیده برون شد
چو رندی دُرد نوشیده درآمد
ردای زُهد در صحرا بینداخت
لباس کفر پوشیده درآمد
به دل گفتم چِبودت، گفت ناگه
تَفی از جانِ شوریده درآمد
مرا از من رهانید و به انصاف
فتوحی بس پسندیده درآمد
جهان عطار را داد و برون شد
چو بیرون شد جهان، دیده درآمد
جاودانه عطّار نیشابوری
https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/04/blog-post_7120.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر