پیشگفتار
یادداشت زیر، دربردارنده ی گزیده هایی از بخشی از یادمانده های تاج الملوک پهلوی (مادر شاه گوربگورشده ی ایران) با عنوان «دکتر محمد مصدق» در کتاب خاطرات وی است که به منش و کردار این سیاست ورز ایرانی در دوره ی جنبش ملی شدن نفت و کودتای ۲۸ امرداد ماه ۱۳۹۲ پرداخته است؛ یادمانده های زنی که به گمان بسیار، سیاست آشناترین آدم در میان خاندان پهلوی از سر تا دم آن نیز بود؛ کسی که گویا به رضا قلدر، خواندن و نوشتن آموخته و نخستین سنگ بنای آموزش سیاسی آن مرد کم مایه و دشنامگو را فراهم نموده بود.
درباره ی سیاست آشنا بودن «تاج الملوک»، همین بس که بسیاری از سیاست ورزان و دست اندرکاران روزگار به دیدنش می شتافتند تا با وی در زمینه ی مهم ترین چالش های سیاسی و اجتماعی روز به گپ و گفتگو بنشینند. نمونه ای از آن در یادداشت زیر و از زبان خود وی آمده است. برداشت خودم نیز در همین اندازه که به بخش هایی از این خاطرات نُکی زده ام، گویای هوشمندی وی در شیوه ی سخن گفتن و ساز و برگ یافتگی به دانش عمومی در چارچوب افق سیاست آن هنگام با همه ی محدودیت دیدگاه طبقاتی اش است که برای بسیاری از زنان آن دوران، دست نیافتنی بوده و از دانش و بینش بسیاری از مردان سیاست ورز آن هنگام نیز فراتر می رود. نکته ی مهم دیگر، راستگویی و رُک گویی تاج الملوک پهلوی در گفتار است که از دید آدمی با سرشت و ویژگی های روحی من، اهمیتی دوچندان می یابد؛ زیرا هر آینه در هرجای نوشتار یا کتابی احساس کنم که رنگی و مایه ای از دروغ و فریب دارد، گرایش به پی گرفتن آن را از دست می دهم؛ مگر آنکه کاری پژوهشی و بایسته باشد که خود را وادار به خواندن و پیگیری نوشتار یا کتابی اینچنین نمایم. در یادمانده های تاج الملوک تا همین اندازه که خوانده ام، بویی از فریبکاری یا پیچاندن و گونه ای دیگر وانمودن جُستارها در گفته های وی ندیدم و گرچه دیدگاه های سیاسی و اجتماعی وی را رویهمرفته نمی پسندم، می پندارم آنچه درباره ی محمد مصدق و برخی چالش های پیرامون زندگی اش بر زبان رانده، گواه ژرف بینی و بینش سیاسی و اجتماعی اوست؛ بینشی که یاوه گویی های کم و بیش پرشمار در بزرگنمایی از محمد مصدق و بت ساختن از وی به عنوان رهبر ملی و آدمی پیکارجو برای دستیابی به منافع ملی ایران را که در کتاب ها و نوشتارهای گوناگون بازتاب یافته، هیچ و پوچ می کند و از آن مهم تر، پاسخ برخی چیستان های تاریخی آن دوره را که با منش، انگیزه ها و رویکردهای محمد مصدق هماوندی تنگاتنگ دارد، آسان می نماید.
با این همه، آماج من از یادآوری این گُزیده یادمانده ها، پرداختن به شیوه ی نگرش تاج الملوک به چالش های اجتماعی و سیاسی گذشته و پژوهشی تاریخی نیست که از آن برای نشان دادن و زیر ذره بین نهادن انگیزه های محافظه کارانه، غیرانقلابی و سردرگم میان دو طبقه ی بورژوازی و کارگر در میان گروه هایی از نیروهای چپ سود برده ام که در کالبد تئوریک و نظری چپ شکل گرفته و به بازار کالای سرمایه داری روانه شده اند؛ "نظریه پردازی" هایی که نه تنها شرایط امروز و فردای میهن مان را نادیده می گیرند که از آن بیش تر، بی عملی و لمیدن بر روی مارکسیسم و گرایش به گونه های سالنی و دانشگاهی و گلخانه ای مارکسیسم را به نمایش می گذارند.
به هر رو، یادمانده های این زن تیزهوش به بهترین شکل ممکن، بهتر از همه ی کتاب ها و نوشته هایی از چپ و راست که در این باره پژوهش نموده اند، نقش مصدق را در پیروزی کودتای ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲ روشن می کند. با خواندن این خاطرات، آن دسته پرسش ها که برایم وجود داشت، همه از میان می روند و این نکته روشن می شود که واقعیت مانده در پشت پرده، گاه بسیار ساده تر از آن چیزی است که می پنداریم.
ب. الف. بزرگمهر (تاریخ این نوشته از آن چندین و چند سال پیش است که به یاد نمی آورم و نگاهی به ویژگی های «وُرد» («word»( نیز به شوند از میان رفتن داده ها، پیش نویس ها و نوشتارهای نیمه کاره ام در رایانه ی کهنه و بارگیری دوباره ی تنها برخی های شان از آن میان، این یادداشت در رایانه ی تازه بیش از سه یا چهار سال پیش را نشان نمی دهد.)
گلچینی از یادمانده های تاج الملوک پهلوی درباره ی محمد مصدق
«... صدها کتاب تاریخی در مملکت چاپ شده و نویسندگان از زمان کودتای خوت ۱۲۹۹ تا به امروز مشروحا نوشته اند؛ اما من این کتاب ها را که بعضا دیده ام یک مقدار زیادی کسری دارند و یا نویسندگان بی اطلاع بوده اند یا به عمد نخواسته اند خیلی مسائل را بنویسند ...
مصدق در فرنگ تحصیل کرده و
بزرگ شده بود و از یک خانواده اشرافی و متمول و خان زاده و اصلا شازده بود. تا
دلتان بخواهد زمین داشت. صدها پارچه آبادی در نقاط محتلف مملکت داشت. هیچ اعتقادی
هم به ایرانی جماعت نداشت. ده بار پیش خود من از ایران و ایرانی بدگویی کرده است
... من چند جمله از اظهارات او را که به یاد دارم برایتان می گویم تا خودتان قضاوت
کنید، مصدق چطور آدمی بود. مصدق می گفت:
در مملکت ما حرف راست دشمن می
تراشد!
سخت اهل تظاهر و ریا بود و هر وقت در برابر مخالفانش کم می آورد، فورا خود را به مریضی می زد ...
می گفت: مردم ایران دیده بصیرت
ندارند و دروغ را بهتر از راست پذیرا هستند.
...
اول اصلا دنبال این معنی نبود
که نفت را ملی کند بلکه تنها هدفش این بود که یک مقدار لیره بیش تری بگیرد و سهم
ایران از درآمد نفت را زیادتر کند و درآمد خزانه را بالا ببرد. در آن ایام، افکار
چپی و بلشویکی بین کارگران شرکت نفت آبادان هواخواه داشت و توده ای ها که دنبال
بیرون کردن انگلیسی ها از ایران بودند، دور او جمع شدند و شروع به تشویق مصدق
کردند.
مصدق خیلی جاه طلب بود و وقتی
ملاحظه کرد مورد تشویق و مرکز توجه قرار گرفته است در عناد و لجاجت با انگلیسی ها
مصمم تر شد ...
...
من حالا با چند جمله ساده می خواهم تمام داستان وقایع ۲۸ مرداد ۳۲ را خدمت تان عرض کنم تا بدهید به تاریخ نویس ها و آن ها تواریخ خودشان را اصلاح کنند و واقعیات را به مردم بگویند.
...
جنگ تمام شده بود و آلمان شکست خورده و مستملکات و مستعمرات خود را از دست داده بود ...
آنچه ما نمی دانستیم این بود که نحوه رویارویی آمریکا و انگلستان در ایران چطوری خواهد بود.
یک مرتبه حرف های جدیدی در ایران شروع شد و یک دستجاتی پیدا شدند که حرف از دمکراسی و ملیت و اینجور چیزها می زدند. قوام السلطنه که به سیاست انگلیسی ها نزدیک بود و حسین علا که به سیاست آمریکایی ها نزدیک بود، هر دو پیش من می آمدند و ما با هم صحبت زیاد می کردیم. از این صحبت ها معلومم شد که آمریکا دستجاتی درست کرده و می خواهد عرصه را به انگلیسی ها و سیاست آن ها در ایران تنگ کند.
...
حرف و حدیث ها همه در مورد آزادیخواهی و ملیت خواهی و آرمانخواهی و چیزهای قلمبه سلمبه از این قبیل بود؛ اما به مصداق آنکه گفته اند:
«مقصود تویی، کعبه و بتخانه
بهانه!»، هدف یک چیز و فقط یک چیز بود . آن هم ماده سیاه و بدبوی نفت!
...
در مجلس، فراکسیون حزب توده موضع ملی شدن نفت را دنبال می کرد و اگر بخواهیم حقیقت را بدون هیچگونه آلودگی بیان کنیم، باید با شهامت اقرار کنیم که حزب توده اصلی، یعنی توده ای های بلشویک مذهب (!) ازبیخ وبن خواستار ملی شدن نفت ایران و اخراج انگلیسی ها از ایران بودند ...
...
توده ای ها خیلی نفوذ در بین کارگرهای صنعت نفت داشتند و آبادان آن روز معروف شده بود به استالینگراد ایران!
...
وقتی حزب توده در ایران قوت گرفت، هم ما به وحشت افتادیم و
هم دوستان انگلیسی و آمریکایی و حتی منطقه ای ما!
یادم هست که مرحوم ملک فیصل، پادشاه عراق برای محمدرضا پیغام داد که اگر فکری برای حزب توده نکنید برای ما هم در داخل عراق مشکل درست خواهد شد؛ چون از زمانی که حزب توده در ایران محبوب القلوب شده است در عراق هم حزب اشتراکیون راه افتاده که نسخه عربی حزب توده شما در ایران است!
اینجا بود که انگلیسی ها ... پولیتیک خوبی انجام دادند و یک حزب توده درست کردند که بعدها به توده ای ـ نفتی معروف شد. کار این حزب توده بدلی این بود که صدپله از حزب توده اصلی، تندتر شعار بدهند و با اغفال مردم، آن ها را از پشت سر حزب توده اصلی به پشت سر خودش بکشاند. البته در حزب توده اصلی هم اشخاص خوبی بودند که با ما همکاری داشتند و می آمدند به محمدرضا اعلام وفادری می کردند ... ما به این اشخاص حکم می کردیم که داخل حزب بمانند و برای ما اخبار بیاورند و منویات ما را ... در داخل حزب اجرا کنند.
من به تجربه دریافتم سیاسیون ایران از این قماش هستند و اصالت عقیده ندارند و آن حزب که در ایران همیشه موفق بوده و هست، حزب باد است و بس!
... آمریکا با دست این عوامل و این عناصر، عرصه را بر
انگلستان تنگ کرد و مصدق هم که دید اگر دیربجنبد، هدایت احساسات مردم کاملا" به
دست حزب توده می افتد خود را جلو انداخت و شد رهبر جمعیتی که خواسته شان ملی شدن
نفت بود. یک روز یادم هست که سر میز شام بودیم.
مصدق هم بنا به دعوت قبلی آمده بود ... مصدق گفت:
... الان نارضایتی در بین مردم زیاد شده و اگر ما بخواهیم
در برابر خواسته مردم بایستیم، آن ها ما را کنار زده و می روند دنبال توده ای ها
که شعارهای تند می دهند. بنابراین، ما باید خودمان رهبری مخالفین را عهده دار شویم
...
مصدق برای آنکه اطمینان خاطر به ما بدهد، فاش ساخت که در مسافرت خودش به واشنگتن، آمریکایی ها به او قول محرمانه داده اند در صورتی که انگلیسی ها از ایران بیرون بروند، آن ها حاضر هستند به عنوان مستخدم دولت ایران بیایند و اداره نفت را عهده دار شوند و نفت ایران را به قیمت بالاتر از انگلیسی ها خریداری کنند!
خوب. حالا فهمیدید پشت قضیه نفت چه بود؟
آمریکایی ها آمدند به دست مصدق نفت را از انگلیسی ها گرفتند
! البته بعد دیدند پسرعموهای انگلیسی آنها خشمگین هستند، یک سهمی هم مجددا به آنها
دادند.
...
بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فضل الله زاهدی او [مصدق] را گرفت.
اما محمدرضا به دادستانی ارتش دستور داد در مورد مصدق سخت نگیرند. خودش تقاضا
کرده بود به دیدن ما بیاید . آمد پیش من و محمدرضا و از همه ما حلالیت طلبید و گفت
با توجه به قول و قسم که در برابر رضا (شاه) ادا کرده بوده است، نه تنها در صدد
تعطیل سلطنت برنیامده بلکه از همکاری با توده ای ها برای اعلام جمهوری و اعلام
انحلال سلطنت پهلوی خودداری کرده است. راست هم می گفت.
...
ما بعد فهمیدیم که توده ای ها حتی چند روز قبل از ۲۸ مرداد
۱۳۳۲ از طریق جواسیس خود از نقشه فضل الله زاهدی برای قلع و قمع مخالفان و بازگشت
محمد رضا و ثریا از رم مطلع شده بودند و اطلاعات و اخبار خود را به مصدق داده و
خواسته بودند مصدق، فضل الله زاهدی را که در خانه مرحوم موتمن الملک در شمال تهران
پنهان شده و برنامه ریزی می کرد به اتفاق عده ای از افسران وفادار به محمد رضا
دستگیرکند؛ اما مصدق عمدا تعلل کرده و خود را به تجاهل زده بود تا زاهدی کار خودش
را انجام دهد.
درواقع مصدق فهمیده بود که لجاجت او درعناد با انگلیسی ها باعث شده است یک عده عناصر تندرو و چپ رو و بلشویک سررشته امور را دردست بگیرند. بنابراین، اگر می خواست با تودهای ها همکاری کند به عینه می دید که توده ای ها اساس سلطنت را بهم می ریزند و پادشاهی ایران را تعطیل و دراینجا هم یک مملکت شبیه شوروی درست می کنند تا عده ای پابرهنه و کارگر و زارع بیایند حزب درست کنند و اداره مملکت را دردست بگیرند! خوب معلوم بود دراین شرایط وضع امثال مصدق هم بهم خواهد ریخت و اول از همه اموال و املاک او مصادره خواهد شد!
اگر هم می خواست خودش به عنوان نخست وزیری که چندسال شعار ملیت وحمایت ازپابرهنه ها و مبارزه با شرکت نفت را داده بود، وارد عمل شود و همه را سرجای خودشان بنشاند وجهه ای را که برای خودش ساخته بود، خراب می کرد! پس بهترین موقعیت پیش آمده بود که فضل الله زاهدی بیاید و متجاسرین (!) را سرکوب کند و مملکت را از خطر بلشویکی نجات دهد. مصدق هم مظلوم نمایی کرده و وجهه مردمی و ملی اش حفظ گردد!
تازه ما بعدها فهمیدیم که سفیرکبیر آمریکا (اگر اشتباه نکنم هندرسن) از قبل مصدق را در جریان گذاشته بود که قرار است چه بشود!
محاکمه مصدق بیش تر به خاطر این بود که چند دستور محمدرضا را انجام نداده بود ... بعد از محاکمه هم به تقاضای خودش پیش ما آمد و گفت این بهترین صورت برای بازنشستگی او از سیاست بوده است.
کاری که مصدق کرد، ملی کردن نفت نبود. شما بروید، ببینید آیا حقیقتا نفت ملی شده بود؟! کار مصدق این بود که آمریکایی ها را آورد شریک انگلیسی ها کرد! البته این به نفع ایران تمام شد؛ چون هم سهم ما از درآمدهای نفتی زیادتر شد و هم با آمدن آمریکایی ها به انحصار انگلیسی ها و قلدری و زورگویی ایشان پایان داده شد.»۱
خوب که به سخنان تاج الملوک درباره ی مصدق باریک شوید با حقیقتی روبرو می شوید که شاید برای بسیاری شگفت انگیز باشد. وی با زبانی ساده، رُک و پوست کنده، گیر و دارهای منش مصدق، درگیری های ذهنی و روحی وی و نیز انگیزه های طبقاتی اش با همه ی وابستگی ها و دلبستگی های آن را بسی بهتر از کمونیست های آن دوران روی دایره ریخته و تجزیه و تحلیل نموده است؛ اینکه وی از نزدیک، دستی بر آتش ماجراها داشته و از امکان دیدن بی پرده ی بسیاری از رویدادها برخوردار بوده، بیگمان سویه ای مهم است؛ ولی چه بسیار کسانی که حتا از نزدیک نیز به چیزی می نگرند و آنچنان نزدیک بین اند که تا نوک بینی خود را بیش تر نمی بینند؛ نمونه های نه چندان کمی از اینگونه آدم ها را در میان نیروهای چپ و بویژه مدعیان نادان آن دیده و شناخته ام که هِر را از بِر یازنمی شناسند و برخی شان عهده دار مسوولیت های مهم در این حزب یا آن سازمان بوده یا همچنان هستند.
سخنان تاج الملوک، همچنین درسی آموزنده برای همه است تا سیاست بازی های آدم هایی خام و ناموخته در جایگاه رهبری حزبی توده ای را که با رفتار «شل کن، سفت کن» خود یکبار از دنده ی چپ به دنده ی راست غلتیده و بار دیگر همان کار را از دیگرسو پی گرفتند به دیده ی جان بنگرند و از آن درس های تاریخی بیاموزند؛ نه آنگونه، «مصدق» را تنها به دلیل وجود چند مزدور انگلیسی و آمریکایی در کابینه اش بکوبند و نه بی آنکه محدودیت ها و انگیزه های طبقاتی اش را از دیده دور بدارند به وی به چشم رهبری ملی بنگرند و به هر آنچه می گوید، اعتماد کنند.
رویدادهای غم انگیز روز کودتا، دستگیری های گسترده ی بهترین
و فداکارترین نیروهای توده ای پس از آن و سپس، لو رفتنِ بهترین، باانضباط ترین و
پوشیده ترین سازمان حزبی و دستگیری افسران و درجه داران فداکار، دلیر و از جان
گذشته ی توده ای و شاید از همه مهم تر، شکسته شدن روحیه ی رزمجویانه توده های مردم
در دستیابی به حقوق انسانی خود، پیامد آن خام طبعی ها، در پیش نگرفتن سیاستی بر
پایه ی سوسیالیسم علمی و به هنگام نجنبیدن هاست. به گفته ی یکی از افسران شکنجه
شده در زندان های رژیم شاه در همان هنگام که سپس به چوبه ی تیرباران بسته شد و
گرانمایه جان خود را به پای آرمان های توده ای و خلقی خود پیشکش نمود:
«... کاش دستِکم در میدان پیکار و ستیز، شکست خورده بودیم
... نه به چنین شکلی خوارشده!» (نقل به مضمون)
در چنین دوره ی درهم شکسته شدن روحیه ی پیکارجویانه و چیرگی نومیدی که پیامدهای ناگوار و ننگینی از به جان یکدیگر افتادن و کاسه کوزه ی شکست بر سر یکدیگر خرد کردن گرفته تا سرسپردگی به رژیم شاه و لو دادن رفیقان پیشین دادن و بسیاری ناگواری های دیگر در پی داشت، آتش پاره ای در آسمان تیره و سنگین نبرد انقلابی خلق با رژیم شاه درخشید و جانی تازه به پایداری در برابر فشار سنگین و خردکنننده ی دشمنان خلق و مردم و پشتیبانی از باورها و آرمان های توده ای و سوسیالیستی بخشید. خسرو روزبه، گرامی جان خود در پیشگاه خلق و جنبش توده ای نثار کرد و با همه ی هستی خود از آرمان های توده ای و مردمی حزبش و راه پیموده شده با همه ی انتقاداتی که به کژی ها و کاستی ها و ناراستی ها داشت و نامه ی وی به کمیته مرکزی آن هنگام حزب یادشده در این باره هنوز منتشر نشده، پشتیبانی جانانه نمود. درست از همین روست که وی نیز چون «ستّارخان»، فرنامی شایسته چون «قهرمان ملی ایران» را از سوی توده های مردم میهن مان دریافت نمود و یاد خود را برای همیشه در سینه ی ایرانیان جاودان نمود!
جان بدربردگان از آن یورش های ناجوانمردانه و ددمنشانه ی رژیمی سرسپرده ی امپریالیست های انگلیسی ـ آمریکایی، سپس تن به کوچی دردناک و ناگزیر دادند؛ دردناک بویژه از این رو که برخی از آنان چون درختانی تنومند و کهن با ریشه هایی نیرومند در خاک میهن خود بودند و کیست که تفاوت میان درخت و علف هرزه را نداند! اگر این یکی به آسانی در همه جا پا می گیرد و ریشه می دواند و زاد و رودی شتاب آمیز دارد، آن یکی تا مدت ها و گاه تا پایان، بر موج رونده و خروشان تاریخی راه می سپرد؛ خود و کرانه های رود را می خراشد تا شاید شاخه ای از خود در جایی برجای گذارد یا یکسره تن به نابودی دهد؛ و چنین بود و هست، سرنوشت همه ی آدم های راست پندار و راست گفتار و راست کردار به آن هنگام که از زمینه ی تاریخی خود بریده می شوند؛ برای آن ها، خو گرفتن به شرایط نوپدید، گاه به آرش رویارویی با مرگ و نیستی است.
آیا آن جان بدربردگان از همه ی آنچه بر سر حزب و جنبش
اجتماعی رفته بود، آموزش های بایسته را آموختند؟ آیا به انتقادی شایسته تن دادند؟ از
دید من، نه! آن ها سال ها پس از آن، نه بسان «الاغ دهخدا» که پایش دو بار در یک
چاله نمی رود که بسان کبکی سر در برف فروبرده به پیشرفت «جمهوری اسلامی» دل
بستند و با زیر پا نهادن کاریای بنیادین خود در سازماندهی طبقه کارگر که رهبر «بلانکیستِ»۲ کوته بین آن، پای روشنفکران لایه های
هازمانی میان به بالا را بیش از پیش به سازمان آن گشود و سپس همواره آن را پی گرفت،
در کردار به دنباله روی کور و کَر رژیم دزدسالار اسلام پیشه دگردیسیده و باری
دیگر، دستاوردهایی نه چندان کم ارزش را به باد دادند.۳ هنوز هر از گاهی گفته های آن سندیکالیست های
کهنسال و از هموندان «شورای متحده مرکزی کارگران ایران» در سال های پیش از کودتای
۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲» در گوشم زنگ می زند:
«دشواری کار ما همیشه راننده های ناشی بوده اند ... جاده پیچید،
راننده نپیچید»۴
ب. الف. بزرگمهر ۱۹ فروردین ماه ۱۴۰۳
پی نوشت:
۱ ـ «خاطرات ملکه پهلوی: تاج الملوک پهلوی»، گفتگوکنندگان: ملیحه خسروداد ، تورج انصاری و محمودعلی باتمانقلیچ برای «بنیاد تاریخ شفاهی (معاصر) ایران»، ۱۳۸۰
برجسته نمایی های بوم، چه گفته های آن زن رُک و پوست کنده گو و چه از خودم، همه جا از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
۲ ـ «بلانکیسم» برگرفته از نام «لوئی اگوست بلانکی» پیکارگر انقلابی فرانسه در سده ی نوزدهم ترسایی است. روش سیاسی وی بر بنیاد عملکرد گروه کوچک انقلابیون در پایان بخشیدن به بهره کشی سامانه ی سرمایه داری، بی پشتوانه و همکاری گسترده ی توده های مردم، سرشتی پندارگرایانه (سوسیالیسم پندارگرا) و توطئه گرانه داشت.
۳ ـ بخشی کوتاه از این نوشتار همچنان نیمه کاره از گذشته ای نه چندان نزدیک که امیدوار بودم یکی دو بندِ واپسین آن را بازنویسی نموده و در تارنگاشتم بگنجانم و شوربختانه در انجام آن بجز واپسین گزاره های واپسین بند، کامیاب نشدم، پیش از این با برنامِ «پناهنده سیاسی راستین» در پیوند زیر گنجانده شده است:
ب. الف. بزرگمهر ۲۰ تیر ماه ۱۴۰۲
https://www.behzadbozorgmehr.com/2023/07/blog-post_11.html
۴ ـ برگرفته از یادداشتِ «چه خوب می شد که این آموخته ها را در میهن خود بکار می بردیم!» ب. الف. بزرگمهر ۲۶ شهریور ماه ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر