من مانده ام چکار کنم. کارها آنگونه که می خواهیم پیش نمی رود و این یابوی حرامزاده (s.o.b.) هم هر بار کار را بجای باریک می کشاند؛ نمی دانم چه در سر داشت که پس از آن همه کشت و کشتار زنان و کودکان که آبروی همگی مان را نزد دیگر کشورها برد و هواداری های مان از رژیم وی در رای گیری های «سازمان ملت ها» حتا سویه ای ریشخندآمیز نیز بخود گرفت و ما را انگشت نمای همه ی جهان نمود، این بار به «اداره ی رایزنی» («کنسولگری») رژیم اسلام پناهان ایران یورش برد و خون همه شان را پس از آن همه خواری و زبونی بجوش آورد؟! کار کردن با این یابو و رفتار پیش بینی ناپذیرش که بیش تر به «گاو نُه من شیر ده» می ماند، بسیار سخت است. به اندازه ای به مغزم فشار آورده ام که مانند ایرانی ها ناچار شدم به سروده روی بیاورم. این سروده از سراینده ی بزرگ شان چشمم را گرفت که می فرماید:
نه من انگشت نمایم به هواداری کونَت*
که تو انگشت نمایی و خلایق نگرانت
بگمانم سروده ی سزاواری برای این حرامزاده باشد؛ باید برایش بفرستم ...
از اندیشه و زبان «پرزیدنت بادبادی»: ب. الف. بزرگمهر ۲۶ فروردین ماه ۱۴۰۳
* باید او را ببخشید که هوش و حواس درست و درمانی ندارد؛ تنها سمت و سو نیست که
گاه گداری راه را عوضی می رود؛ فراموشی هم نیست که ناچارند برایش همه چیز را سیاه
روی سپید بنویسند تا از روی آن بخواند؛ در خواندن و نوشتن و بسیاری کارهای دیگر هم
سربهوا و آسانگیر است؛ در اینجا نیز به سروده ی شیخ
اجل سعدی شیرازی ریده و به آن آرش و مانشی دیگر داده است. نمی دانم؛
شاید هم دانسته و آگاهانه به این کار دست یازیده یا بیش از اندازه کوکایین کشیده
باشد. درستِ آن چنین است:
نه من انگشت نمایم به هواداری کویَت
که تو انگشت نمایی و خلایق نگرانت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر