«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۳ خرداد ۱۱, جمعه

برهنه هم که نباشی، برهنه ات می کنند ... ـ بازپخشش

یکی از بازماندگان اردوگاه های مرگ آلمان نازی!

یک یادداشت بایسته

کاری به این بخت برگشته که تنها یکی از فرآورده های رژیم تبهکار اسلام پیشگانِ فرمانرواست، ندارم. آماج بازانتشار این تصویر و نوشته ی زیر آن، سویه ی اجتماعی شایان درنگ آن است که افزون بر آن رژیم پلید، سامانه ی انگلی و انگل پرورِ سرمایه داری امپریالیستی را نشانه می گیرد که در دوره ی کنونی، فرآورده هایی سرراست، چون «دونالد ترامپ» به ارمغان آورده و زندگی آدمی در روی کره زمین را به گند و گه بیش تری کشانده اند.

ب. الف. بزرگمهر   هشتم خرداد ماه ۱۳۹۷ (پیش نویسی پخش نشده)

برای آن «چوخ بختیار» که بتازگی نان قندی اش را در یکی از "جشنواره" های «جامعه جهانی» دریافت نمود و به «ایران فرهنگیِ» دلخواهش پیوست.

ب. الف. بزرگمهر   ۱۱ خرداد ماه ۱۴۰۳ 

***

برهنه هم که نباشی، برهنه ات می کنند ...

یکی از بازماندگان اردوگاه های مرگ آلمان نازی!

به چشم بد نگاه نکنید! گناهی نداشت؛ بخت با وی یار بود که همینگونه کون برهنه توانست از حمام گاز «اردوگاه آشوویتس» بگریزد؛ ولی گریختن از دست تصویربرداران، فیلم سازان و سوژه پردازان، مگر به این آسانی است؟! برهنه هم که نباشی، برهنه ات می کنند؛ از تو فیلم می سازند و مردم را فیلم می کنند؛ یک بده بستان خوب و کارساز در جهان سرمایه!

ب. الف. بزرگمهر   ۱۵ دی ماه ۱۳۹۳

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/01/blog-post_0.html

ما گرگعلی هستیم و برای خودمان عزّت و احترام قائلیم ... ـ بازپخشش

به مقام مُعظّم رهبری، دامت اضافاته!

سلام علیکم!

همین چهار سال پیش بود که با دیدن شماری گوسپند چاق و چِلّه که شکم خود را برای رسیدن به کارپردازی خیمه و خرگاه ولایت صابون زده و در انتخابات شرکت نموده بودند، ما نیز سُمِّ حود را پیش نهاده از جنابعالی برای شرکت در انتخابات اجازه خواستیم.* هدف ما از چنین کاری بجز پاسخ به نیازی درونی برای دلی از عزا درآوردن، لَبِّیک به فراخوان آن حضرت برای شور و نشاط بخشیدن به انتخابات بود. می دانستیم که با آمدن مان، افزون بر آنکه گوسپندها به جنبش واداشته می شدند، حسابِ کار نیز بیش تر دست شان می آمد و از پند و اندرزهای نیکخواهانه ی شما برداشت و بهره برداری نابجا نمی کردند تا سایر جانداران درون خیمه و خرگاه که ما نیز به بسیاری از آن ها دلبستگی داریم را به جان یکدیگر بیندازند و شما را دل چرکین نمایند.

خواست حضرتعالی بود که تنها آن چند گوسپند، خودشان را نامزد کنند و اگر اشتباه نکنم، حتا به یکی از آن ها که من چشم دیدنش را ندارم و اگر به چنگم بیفتد، شکمش را بی درنگ خواهم درید، بیش از دیگران چشم امید بسته بودید. نتیجه اش را هم که دیدید. به فرمایشِ خود حضرتعالی، آمدند به اندازه ای بع بع کردند تا سرانجام اجازه دادید با شیطان بزرگ، بازی «قایم با شک» راه بیندازند؛ چشمِ مشتی جاندار درون و بیرون خرگاه را ببندند و آبروی همه را ببرند. بیش تر در این باره نمی گویم که خدای ناکرده ترش کنید. ما را هم خوار شمردید و نزد برخی جاندارانِ مُقرّبِ خیمه و خرگاه فرمودید که «یک گرگی، یک نَرّه گرگی هم برای ما نامه فرستاده ...»

برای آگاهی شما عرض کنم که ما «یک گرگی» یا هر گرگی نیستیم؛ بُز هم نیستیم که چندی پیش فرموده بودید، «یک بُزی، یک کُرّه بُزی آمده پیش من ...»!** ما گرگعلی هستیم و برای خودمان عزّت و احترام قائلیم. غرض از نوشتن این نامه هم درخواست برای شرکت در انتخابات نیست که اگر خود جنابعالی هم چنین درخواستی داشته باشید به آن تن نخواهیم داد. اکنون که آن گوسپندها بازی «قایم با شک» با شیطان بزرگ را پی می گیرند و تنها در اندیشه ی آلاف و علوف خودشان هستند، ما هم تکلیف خود را می دانیم. ما نیز بازی «گرگم به هوا» راه می اندازیم و دانه دانه ی آن گوسپندها را می گیریم و لت و پارشان می کنیم. افزون بر آن، گلوی هر کس و ناکسی که چشمش را به هر بهانه ای بست، خواهیم درید. این بازی برای منِ گرگعلی و ما گرگ ها آبرومندانه تر از بازی هایی چون «قایم با شک» یا «قاب بازی» با شیطان بزرگ است.

آن بار چهره ی دلنشین خودمان در میان گُل و بوته را همراه نامه پیوست نموده بودیم؛ این بار، تازه ترین تصویرمان را برای تان می فرستیم تا قدّ و بالای گرگعلی را بخوبی ببینید و دیگر از «یک گرگی» و اینا سخن نگویید.

دستینه شده از سوی گرگعلی

ب. الف. بزرگمهر   چهارم آبان ماه ۱۳۹۵

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/10/blog-post_64.html

* «آگهی انتخاباتی گرگعلی!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۹ اردی بهشت ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/05/blog-post_5711.html

** بر بنیاد این گفته ها: «... یک نفری، یک آقایی آمده پیش من، من هم به ملاحظه‌ی صلاح حال خود آن شخص و صلاح حال کشور به ایشان گفتم که شما در فلان قضیه شرکت نکنید. نگفتیم هم شرکت نکنید، گفتیم صلاح نمی‌دانیم ما که شما شرکت کنید.» برگرفته از «بیانات در ابتدای درس خارج فقه» از «تارنگاشت کیر خر نظام خرموش پرور»  ۱۵ مهر ماه ۱۳۹۵

شما فرمانروایانِ هر جایی ننگ ایران و ایرانی نیز از آشغالدانی تاریخ سر درخواهید آورد

شما فرمانروایانِ هر جایی ننگ ایران و ایرانی نیز هر اندازه دست و پا بزنید و از این ستون به آن ستون بجهید، چون رژیم گوربگور شده ی پادشاهی روفته شده و از آشغالدانی تاریخ سر درخواهید آورد.

سخنان جاندار و بُرّنده ی دانشجویی بی باک در رسوا کردن رژیم سزاوارِ سرنگونی دزدان اسلام پیشه

ب. الف. بزرگمهر   ۱۱ خرداد ماه ۱۴۰۳

ویدئوی پیوست: شما فرمانروایانِ هر جایی ننگ ایران و ایرانی نیز از آشغالدانی تاریخ سر درخواهید آورد



تبهکاران ناتو ـ بازپخشش

تبهکاران ناتو* گرد هم آمدند تا چگونگی پیگیری کار  بر زمین مانده ی «نازیست» های آلمانی به پیشوایی آدمکشی به نام «هیتلر» و «فاشیست» های ایتالیایی برهبری تبهکاری عاشق پیشه به نام «موسولینی» را بررسی کنند؛ گرچه شاید نه همه ی آن ها که بهنگام خود و در بزنگاه تاریخی دیگری ناچار به دنباله روی می شوند که بویژه سرکرده شان: امپریالیست های «یانکی» در پیشبرد تبهکاری بزرگ تاریخی دیگری پامی فشارند و در انجام آن شتاب می ورزند؛ آن ها نیک می دانند که افزایش بیش از پیش همچشمی های اقتصادی میان کلان سرمایه داران جهان به ناهمتایی های سترگ سیاسی و در فرجام کار به جنگ جهانی دیگری خواهد انجامید و در نخستین گام ها با پیدایش گروهبندی های تازه ی سیاسی ـ نظامی از آن میان با همدستی خرس های روسی، پیمان تبهکار کنونی از هم پاشیده شده و همراه با آن، سرکردگی کنونی «یانکی» ها بر جهان سرمایه از دست خواهد رفت.**

ب. الف. بزرگمهر   ۱۴ آذر ماه ۱۳۹۸

https://www.behzadbozorgmehr.com/2019/12/blog-post_88.html

* کاربرد آمیخته واژه ی «ناتو» (نا + تو) به آرش های نابکار، بدسِگال و نیرنگباز در برنام و متن نوشته، اشاره ای گوشه دار (کنایه آمیز) به آن سازمان دوزخی است.

** روند کنونی از سویه های همچنین ناهمتای دیگری نیز برخوردار است که امیدوارم با سود بردن از پیش نویس های پراکنده ام از دستکم دو سال پیش به این سو، یادداشتی جداگانه در این باره بنویسم. آنچه در بالا آورده ام و پیش تر نیز از آن میان، در آغاز ریاست جمهوری لات بی همه چیز «یانکی» بگونه ای گذرا به برخی سویه های آن اشاره نموده بودم، تنها شالوده و چارچوبی دربرگیرنده است و بس!

۱۴۰۳ خرداد ۱۰, پنجشنبه

روز عاشورا مگه شما در صحرای کربلا بودی؟

پاسخی دندان شکن با بازجویی پررو و خود را به نادانی زده

مریم محمودآبادی پس از ۱۵ روز بازداشت و بی خبری  در انفرادی اطلاعات سپاه ثارالله کرمان

مریم محمودآبادی، ۲۵ ساله و یکی از بازداشتی‌های جنبش ۱۴۰۱  بیش از دو هفته است که بار دیگر بازداشت و در انفرادی اطلاعات سپاه کرمان محبوس شده است. ماموران امنیتی ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ با یورش به منزل مریم محمودآبادی در سیرجان او را بازداشت و به بازداشتگاه اطلاعات سپاه در کرمان منتقل کردند.

گفته می شود  مریم محمودآبادی بیش از ۱۵ روز است که در انفرادی اطلاعات سپاه کرمان به سر می‌برد. نهادهای امنیتی خانواده محمودآبادی را تهدید کرده‌اند که اگر خبر بازداشت را رسانه‌ای کنند از آزادی دخترشان جلوگیری خواهد شد.

مریم محمودآبادی آبان ۱۴۰۱ در جریان اعتراضات سراسری، بیش از یک ماه را در انفرادی اطلاعات سپاه و سپس زندان کرمان در بازداشت بوده استوی گفته بود:
«بازجو گفت: ꞌچرا برای نیکا شاکرمی استوری [داستان] گذاشتی؟!ꞌ بهش گفتم چون وحشیانه کشته شده! در جواب به من گفت، کی گفته کشته شده؟ مگه تو اونجا بودی؟ و من در پاسخ گفتم: «روز عاشورا مگه شما در صحرای کربلا بودی؟»

برگرفته از «تلگرام»   دهم خرداد ماه ۱۴۰۳

جامعه جهانی، یکی از دیگری سر در گم تر و نومید از آینده ای بدون شکار

بزودی هیچ شکاری در کار نخواهد بود. گناه آن بگردن خرس روسی است که هم خود شاخ شد و هم دیگر جک و جانوران ریز و درشت را برانگیخت تا شاخ شوند و دانگ خود را از شکار بخواهند؛ حتا موش های بیابانی هم دُم شان دراز شده و از ما کم تر می ترسند. چکار باید کرد؟!

ب. الف. بزرگمهر   دهم خرداد ماه ۱۴۰۳



رهبر «جامعه جهانی»، غمگین و نگران از آینده

ب. الف. بزرگمهر   دهم خرداد ماه ۱۴۰۳



با زالوهای اجتماعی چگونه باید رفتار نمود؟ ـ بازپخشش

نوشته اند: «فروشنده واقعی هستیم»! نام یکی سعید، ۲۶ ساله و دیگری فاطمه که ۲۰ سال بیش تر ندارد. زن و شوهر؟ یا شاید خواهر و برادر؟ چه می فروشند؟ کبِد! کبِدهایی جوان و پاک و پاکیزه. در برابر آن، چه دریافت خواهند کرد؟ بیگمان، پولی که در برابر فروش یکی از اندام های بایسته ی بدن شان تا اندازه ای هم شده، بیارزد؛ ولی، هر اندازه هم که باشد، مگر تا کِی خواهند توانست با آن پول ها سر کنند؟! یکسال؟ شاید کمی بیش تر یا کم تر، نمی دانم. پس از آن چه؟! فروش اندام و اندام هایی دیگر؟! اگر این بده بستان را با بده بستان های دو سر بُردِ کلان دزدان و سوداگران هست و نیست مردم ایران بسنجیم، جز بده بستانی «باخت ـ باخت» بیش نیست.

دیگران، اینجا و آنجا سفره های تهی از حتا نان را پهن کرده و دور تا دور آن، چُنبک زده، نشسته اند. برای چه؟! آیا می خواهند حس دلسوزی زالوهای بادکرده از خون مردم را برانگیزند؟ ولی، مگر از زالو جز مکیدن خون، کاری دیگر برمی آید؟! نمونه وارترین شان، همان ها بودند که میلیاردها پول بی زبان را جلوی دیدگان این و آن با تردستی بار زدند و بردند؛ و آن دیگران، زالوهای اجتماعی را می گویم، مگر از گونه ای دیگرند؟ اگر در برابر چنان پدیده هایی انگشت به دندان بگزند، نه از واکنشی آدموار و برافروختگی در برابر تبهکاری انجام شده است؛ تبهکاری زالوهایی چون خودشان، برای آن ها زرنگی و تردستی است و بس:
ـ دیدی فلانی چطور در یک چشم بهم زدن، سر همه را شیره مالید؟! بنازم به این تردستی! آدم زرنگ به این می گویند ...

با زالوهای اجتماعی، آن هم زالوهایی که روشن و آشکار، همدست و همپای زالوهای بیگانه و بزرگ تر از خودشان، خون مردم را می خورند و در کردار، دستیار، پیشکار و حتا نوکر آن ها بیش نیستند، چگونه باید رفتار نمود؟ سرِ سفره های تهی از نان چُنباتمه زد تا شاید دل شان بسوزد و تکه نانی خردکننده و خوارکننده ی منش و روان آدمی در آن بیفکنند و بگویند پیشکشِ امام زمان است؟! نه! باید برخاست؛ دست در دست هم سازمان یافت و زالوها را حتا اگر شده با جنگِ ساز و برگ یافته به جنگ ابزار از بدن نیمه جان ایران بیرون کشید و زیر پا له کرد! راهی جز این برجای ننهاده اند ...

ب. الف. بزرگمهر  نهم اُردی بهشت ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/04/blog-post_30.html

سنجشی ناشایست و از دیدگاه تاریخی نابجا! ـ بازپخشش

آدمی گویا «اصلاح طلب» است که تصویرهای محمد مصدق و حسین موسوی را پهلو به پهلوی یکدیگر درج کرده و می نویسد:
«محمد رضا پهلوی در توجیه حصر مصدق می گوید:
”مصدق بابت امنیت خودش توی ملکی که دارد حبس است؛ چون اگر برگردد به خانه‌اش در تهران، مردم توی خیابان دارش خواهند زد … او همان جایی که هست، راضی و خوشحال است. خوب می‌خورد و به ورزش مورد علاقه‌اش می‌پردازد.“

محمد مصدق پس از کودتای ۲۸ امرداد در دادگاه نظامی، محاکمه و با توجه به تبرئه ی او از اتهامات اصلی چون ”تلاش برای برهم زدن اساس سلطنت“ و ”کودتا علیه قانون اساسی“ به سه سال حبس انفرادی محکوم شد. 

دادگاه، اگرچه او را از اتهامات مهمی چون اقدام علیه اساس سلطنت و کودتا علیه قانون اساسی که حکم اعدام داشت، تبرئه کرد، ولی به جهت نافرمانی از فرمان شاه او را به سه سال زندان محکوم کرد. دکتر مصدق پس از گذراندن سه سال زندان، در باغ خود در احمدآباد حصر و تا پایان زندگی زیر دیده بانی شدید دولت بود.» 

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش و پارسی نویسی درخور بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر 

می نویسم:
«چه سنجش نابجایی! افزون بر آنکه نه آن یکی آنگونه بوده است که در تاریخ نوشته اند و نه بویژه این یکی که به نوبه ی خود در بسیاری از تبهکاری های جمهوری اسلامی از همان نخست دست داشته است.»

کسی می پرسد:
«دلیل شما برای سنجش نابجا را درک نکردم. اگر میرحسین به دلیل اینکه نخست وزیر دهه ۶۰ بوده، شریک تبهکاری بوده با همین استدلال مصدق هم به دلیل نخست وزیر شاه بودن، لابد باید شریک تبهکاری های شاه باشه...»

به وی چنین پاسخ می دهم:
بحثش درست به دلیل اینکه خروارها کتاب و نوشته ی بی پایه از نظر علمی درباره ی مصدق و به انگیزه ی بزرگداشت یا بزرگنمایی وی نوشته اند، بسیار گسترده است و بیگمان انتظار ندارید از من که اینجا یک جمعبندی همراه با یادآوری های تاریخی در میان بگذارم؛ ولی تنها سخن مادر شاه گوربگورشده ی ایران و زن رضاشاه را که اگر در آن خانواده بگردی از همه شان سیاستمدارتر بوده را درباره ی مصدق برای شما می نویسم و آرش آن هم این نیست که دربست هرچه این یکی گفته بپذیریم؛ ولی سخنی است از کسی که از نزدیک این آدم ها را دیده و با آن ها نشست و برخاست داشته و به خاطر تیزبینی سیاسی اش که من به عنوان مخالف فکری وی بر آن پافشاری می کنم، باید روی آن درنگ کرد؛ ضمنن این یادمانده ها را در بخشی از یک نوشته ی نیمه کاره ام بکار برده ام که در واقع نباید اینجا آن را درج کنم؛ ولی برای پاسخ به پرسش شما این کار را می کنم:
«مصدق در فرنگ تحصیل کرده و بزرگ شده بود و از یک خانواده اشرافی و متمول و خان زاده و اصلا شازده بود. تا دلتان بخواهد زمین داشت. صدها پارچه آبادی در نقاط محتلف مملکت داشت. هیچ اعتقادی هم به ایرانی جماعت نداشت. ده بار پیش خود من از ایران و ایرانی بدگویی کرده است ... سخت اهل تظاهر و ریا بود و هر وقت در برابر مخالفانش کم می آورد، فورا خود را به مریضی می زد  ...
...
اول اصلا دنبال این معنی نبود که نفت را ملی کند بلکه تنها هدفش این بود که یک مقدار لیره بیش تری بگیرد و سهم ایران از درآمد نفت را زیادتر کند و درآمد خزانه را بالا ببرد. در آن ایام، افکار چپی و بلشویکی بین کارگران شرکت نفت آبادان هواخواه داشت و توده ای ها که دنبال بیرون کردن انگلیسی ها از ایران بودند، دور او جمع شدند و شروع به تشویق مصدق کردند. 

مصدق خیلی جاه طلب بود و وقتی ملاحظه کرد مورد تشویق و مرکز توجه قرار گرفته است در عناد و لجاجت با انگلیسی ها مصمم تر شد ...
...
یک مرتبه حرف های جدیدی در ایران شروع شد و یک دستجاتی پیدا شدند که حرف از دمکراسی و ملیت و اینجور چیزها می زدند. قوام السلطنه که به سیاست انگلیسی ها نزدیک بود و حسین علا که به سیاست آمریکایی ها نزدیک بود، هر دو پیش من می آمدند و ما با هم صحبت زیاد می کردیم. از این صحبت ها معلومم شد که آمریکا دستجاتی درست کرده و می خواهد عرصه را به انگلیسی ها و سیاست آن ها در ایران تنگ کند.
...
حرف و حدیث ها همه در مورد آزادیخواهی و ملیت خواهی و آرمانخواهی و چیزهای قلمبه سلمبه از این قبیل بود؛ اما به مصداق آنکه گفته اند:
«مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه!»، هدف یک چیز و فقط یک چیز بود . آن هم ماده سیاه و بدبوی نفت!
...
در مجلس، فراکسیون حزب توده موضع ملی شدن نفت را دنبال می کرد و اگر بخواهیم حقیقت را بدون هیچگونه آلودگی بیان کنیم، باید با شهامت اقرار کنیم که حزب توده اصلی، یعنی توده ای های بلشویک مذهب (!) ازبیخ وبن خواستار ملی شدن نفت ایران و اخراج انگلیسی ها از ایران بودند ...
...
توده ای ها خیلی نفوذ در بین کارگرهای صنعت نفت داشتند و آبادان آن روز معروف شده بود به استالینگراد ایران!
...
وقتی حزب توده در ایران قوت گرفت، هم ما به وحشت افتادیم و هم دوستان انگلیسی و آمریکایی و حتی منطقه ای ما!
 ...
...  آمریکا با دست این عوامل و این عناصر، عرصه را بر انگلستان تنگ کرد و مصدق هم که دید اگر دیربجنبد، هدایت احساسات مردم کاملا" به دست حزب توده می افتد خود را جلو انداخت و شد رهبر جمعیتی که خواسته شان ملی شدن نفت بود. یک روز یادم هست که سر میز شام بودیم. مصدق هم بنا به دعوت قبلی آمده بود ... مصدق گفت:
...  الان نارضایتی در بین مردم زیاد شده و اگر ما بخواهیم در برابر خواسته مردم بایستیم، آن ها ما را کنار زده و می روند دنبال توده ای ها که شعارهای تند می دهند. بنابراین، ما باید خودمان رهبری مخالفین را عهده دار شویم ... 

مصدق برای آنکه اطمینان خاطر به ما بدهد، فاش ساخت که در مسافرت خودش به واشنگتن، آمریکایی ها به او قول محرمانه داده اند در صورتی که انگلیسی ها از ایران بیرون بروند، آن ها حاضر هستند به عنوان مستخدم دولت ایران بیایند و اداره نفت را عهده دار شوند و نفت ایران را به قیمت بالاتر از انگلیسی ها خریداری کنند!

خوب. حالا فهمیدید پشت قضیه نفت چه بود؟
...
بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فضل الله زاهدی او [مصدق] را گرفت . اما محمدرضا به دادستانی ارتش دستور داد در مورد مصدق سخت نگیرند. خودش تقاضا کرده بود به دیدن ما بیاید . آمد پیش من و محمدرضا و از همه ما حلالیت طلبید و گفت با توجه به قول و قسم که در برابر رضا (شاه) ادا کرده بوده است، نه تنها در صدد تعطیل سلطنت برنیامده بلکه از همکاری با توده ای ها برای اعلام جمهوری و اعلام انحلال سلطنت پهلوی خودداری کرده است. راست هم می گفت.
...
ما بعد فهمیدیم که توده ای ها حتی چند روز قبل از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از طریق جواسیس خود از نقشه فضل الله زاهدی برای قلع و قمع مخالفان و بازگشت محمد رضا و ثریا از رم مطلع شده بودند و اطلاعات و اخبار خود را به مصدق داده و خواسته بودند مصدق، فضل الله زاهدی را که در خانه مرحوم موتمن الملک در شمال تهران پنهان شده و برنامه ریزی می کرد به اتفاق عده ای از افسران وفادار به محمد رضا دستگیرکند؛ اما مصدق عمدا تعلل کرده و خود را به تجاهل زده بود تا زاهدی کار خودش را انجام دهد. 

درواقع مصدق فهمیده بود که لجاجت او درعناد با انگلیسی ها باعث شده است یک عده عناصر تندرو و چپ رو و بلشویک سررشته امور را دردست بگیرند. بنابراین، اگر می خواست با توده‌ای ها همکاری کند به عینه می دید که توده ای ها اساس سلطنت را بهم می ریزند و پادشاهی ایران را تعطیل و دراینجا هم یک مملکت شبیه شوروی درست می کنند تا عده ای پابرهنه و کارگر و زارع بیایند حزب درست کنند و اداره مملکت را دردست بگیرند! خوب معلوم بود دراین شرایط وضع امثال مصدق هم بهم خواهد ریخت و اول از همه اموال و املاک او مصادره خواهد شد!

اگر هم می خواست خودش به عنوان نخست وزیری که چندسال شعار ملیت وحمایت ازپابرهنه ها و مبارزه با شرکت نفت را داده بود، وارد عمل شود و همه را سرجای خودشان بنشاند وجهه ای را که برای خودش ساخته بود، خراب می کرد! پس بهترین موقعیت پیش آمده بود که فضل الله زاهدی بیاید و متجاسرین (!) را سرکوب کند و مملکت را از خطر بلشویکی نجات دهد. مصدق هم مظلوم نمایی کرده و وجهه مردمی و ملی اش حفظ گردد!

تازه ما بعدها فهمیدیم که سفیرکبیر آمریکا (اگر اشتباه نکنم هندرسن) از قبل مصدق را در جریان گذاشته بود که قرار است چه بشود!

محاکمه مصدق بیش تر به خاطر این بود که چند دستور محمدرضا را انجام نداده بود ... بعد از محاکمه هم به تقاضای خودش پیش ما آمد و گفت این بهترین صورت برای بازنشستگی او از سیاست بوده است.

کاری که مصدق کرد، ملی کردن نفت نبود. شما بروید، ببینید آیا حقیقتا نفت ملی شده بود؟! کار مصدق این بود که آمریکایی ها را آورد شریک انگلیسی ها کرد! البته این به نفع ایران تمام شد؛ چون هم سهم ما از درآمدهای نفتی زیادتر شد و هم با آمدن آمریکایی ها به انحصار انگلیسی ها و قلدری و زورگویی ایشان پایان داده شد ...» از یادمانده های تاج الملوک، ملکه مادر پهلوی

از دید من سرشت و شخصیت و چارچوب طبقاتی آقای مصدق همین است که این خانم تیزبین در گفتگویش بر زبان رانده است؛ دیدگاه طبقاتی خودش نیز بجای خود! من با آن دیدگاه ها بیگمان مخالفم.

در مورد این یکی "شخصیت" که شماری نانخور همین رژیم که اکنون به پیرامون آن رانده شده اند و جز «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم!» و جیره و مواجب شان از «باران» رحمت «آقا» و برخی کارچاق کنی های دیگر در اقتصاد و سیاست چیزی بیش تر نمی خواهند، کوشیدند تا با «یاحسین، میرحسین» وی را حتا به ارجمندترین امام شیعیان که برای بسیاری دیگر از آدم ها و از آن میان کمونیست ها نیز ارجمند است، پیوند زده، بزرگش کنند؛ ولی تنها یک نمونه از فریبکاری همین آدم، اظهار ناآگاهی وی از کشتار گروهی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ است که زنده یاد حسینعلی منتظری برابر آن ستم و تبهکاری ایستاد؛ ولی این آقا که نخست وزیر بود و همین آقای نماینده ی خدا در ایران که از ابندای کارش در جمهوری اسلامی با بخش اطلاعات آن همکاری تنگاتنگی داشته، گفتند که نمی دانستند. هنگامی که آدم دروغ می گوید، چه کوچک و چه بزرگ، نخست و پیش از هر چیز دیگر، شخصیت خود را در دیدگاه دیگران و در این مورد افکار عمومی مردم ایران خرد کرده است و این آقا و آن «میرحسین، یا حسین»، چنین آدم های ناچیز و بی ارزشی هستند!

آن یکی آقا اشراف زاده نیز گرچه با این ها سنجش پذیر نیست و به دلیل شرایط اجتماعی دوره اش و کار و کوشش جانفشانه ی توده ای ها و کارگران و زحمتکشان سندیکایی ایران از سطحی به مراتب بالاتر از این موجودات آویزان به "ریسمان الهی" برخوردار بوده، می بینید که چگونه عمل کرد و همه ی نیروها را در روز کودتا در سردرگمی و ناچاری نگه داشت و دانسته و آگاهانه حتا یک اعلامیه از خود منتشر نکرد که به مردم بگوید:
به خیابان ها بریزید و جلوی کودتاگران بایستید! 

این وقت را بنا بر گواهی های نیرومند تاریخی، دستکم از بامداد روز کودتا تا کم و بیش ساعت دو نیمروز آن روز داشت؛ ولی نکرد. مادر شاه گوربگور شده درباره ی وی نه تنها دروغ نمی گوید که از دید من، بهتر و بیش تر از هر تاریخدانی وی را شناخته بود!

امیدوارم تا اندازه ای پاسخ شما را داده باشم .

ب. الف. بزرگمهر    چهارم دی ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/12/blog-post_8261.html

پاسخ می دهد:
«ممنون از توضیحات مفصل تون، اما من باز هم قانع نشدم. فکر میکنم صفر و صد دیدن آدما به ویژه تو وادی سیاست،  مبنای درستی نیست. حالا آدم مورد قضاوت مصدق باشه یا منتظری یا میرحسین. همه آدمای مهم تو تاریخ معاصر ایران که منشا برکاتی بودن در دوره هایی از زندگی سیاسیشون اشتباهاتی داشتن که بعضن این اشتباهات بسیار بزرگ بوده؛ اما این نباید موجب نفی اعمال مثبت اونا بشه، از جمله با شما در مورد اینکه مصدق به سهو یا عمد در مورد کودتا منفعلانه برخورد کرد، کاملن موافقم؛ اما نیم قرن بعد میر حسین تمام قد در مقابل کودتاگران ایستاد و این چیزی نیست که بشه به سادگی پا روی اون گذاشت.»

سخنی رویهرفته منطقی در میان نهاده است؛ گرچه همراه با شتاب ورزی در نتیجه گیری. به وی پاسخ می دهم:
درباره ی صفر و صد دیدن یا بهتر از آن سیاه ـ سپید دیدن، بطور کلی با شما موافقم و می پندارم اتفاقن کسانی که دنبال میرحسین و مانند او راه می افتند، سیاه و سپید می بینند. خودم هم در پاسخ فشرده ولی کم و بیش روشن خودم، نوشته بودم:
«به عنوان نمونه ...»! معنایش این است که نمونه های دیگری هم هست. یکی دیگرش را که از آن یکی بسیار مهم تر است، برایتان بگویم. در دوره ای که جنگ با صددام با شدت جریان داشت و بچه های مردم زحمتکش ایران (کارگران و دهگانان و آدم های زحمتکش دیگر) جبهه های جنگ را پر کرده و جانفشانی می کردند، سوداگران هست و نیست مردم، نه تنها از راه احتکار که از همین خرید و فروش کالاها و از آن میان خرید و فروش جنگ ابزار (رفسنجانی بیشرف و آن مردک فرمانده ی سپاه آن هنگام که من به وی خر قبرسی می گویم و نام اصلی اش را هم همیشه فراموش می کنم؛ یادم آمد: محسن رضایی و بسیاری انگل های ریز و درشت دیگر) و قاچاق و هزار بند و بست دیگر حتا با اسراییلی ها سودهای سرسام آور و افسانه ای بردند؛ درست زیر بینی همین «آقای میرحسین یاحسین»! حتا یکی دوبار که خیزی برداشت تا جلوی گران شدن مرغ و یکی دو کالای دیگر را بگیرد، بازاریان «حبیب خدا و خرما» حال آقا و دولتش را گرفتند؛ از سوی دیگر همان ها کوپنی کردن کالاهای اساسی را که کاری معمول در همه ی کشورها (از آن میان در انگلیس، هنگام جنگ جهانی دوم!) است را کمونیسم معرفی کردند. در آن هنگام، هنوز فشار انقلاب و مردم ده ها برابر هم اکنون بود و این آقا و گروه های پیرامون وی می توانستند با روشی انقلابی و به پشتوانه ی توده های مردم، این سوداگران و قاچاقچیان را بگیرند (و حتا در کشوری انقلابی، چنین بیشرف هایی را به دار می آویزند) و بازرگانی خارجی را ملی کنند و بسیار کارهای دیگر. سخن ضمنن بر سر فرد نیست؛ میرحسین یکیست در میان سایرین آن هنگام. سخن بر سر جریان های سیاسی و عملکرد آن هاست.

با همه ی این ها من تفاوت های «میرحسین، یا حسین» با گروه های رودروری وی را می بینم؛ اگر آن گروه ها قشری و تاریک اندیش هستند و جلوی آزادی های مردم را می گیرند و در کردار سبب پسرفت کشور می شوند، «میرحسین، یاحسین» و مجموعه ی گروه به اصطلاح «اصلاح طلب» هم، بهترین راهی که به نظرشان می رسد، همین است که به نوکری امپریالیست ها درآیند و گونه ای دیگر و از دید من حتا پرشتاب تر کشور را به باد دهند؛ کاری که گروه لیبرال کنونی به رهبری آخوند ریش حنایی و رهبر نادان در حال انجام شدن است.

خوب! اگر اجازه بدهید به همین بسنده کنیم و بد نیست، اگر مشتاق دانستن و آگاهی بیش تر هستید، دست به پژوهش بیش تر بزنید. چنانچه پرسش های مشخص تری داشتید، همچنان در خدمت شما هستم!

در این مورد هم که میرحسین برابر کودتاگران ایستاد، بسیار یکسویه نگاه کرده اید؛ این جستار اندازه ها و دامنه های دیگری نیز دارد که هنوز بدرستی روشن نشده است؛ ولی برای شما همین را بگویم که از سوی دیگر ماجرا، عملیات مهندسی شده از سوی امپریالیست ها و همدستان دیرینه شان در ایران (باند رفسنجانی) پدید آمد که گروه های طرفدار سرمایه داری باختر را بیش تر روی کار آورند؛ همین کاری که اکنون، هشت سال پس از آن در آن کامیاب شده اند.

به شما یک پیشنهاد می کنم:
همه ی سخنرانی های «میرحسین، یاحسین» برای انتخابات سال ۸۸ را از هنگامی که وی خود را نامزد کرده بود به بعد با درنگ بیش تر بخوانید؛ بیگمان بسیاری چیزها دستگیرتان خواهد شد.

موفق باشید. 

ب. الف. بزرگمهر    چهارم دی ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/12/blog-post_8261.html

اَه اَه اَه، الله این همه آدم برای چه آفرید؟! ـ بازپخشش

بیگمان، می پندارید با یک بچه نُنُرِ نازپرورده ی آمریکایی یا اروپایی سر و کار دارید؛ نه جانم! بسیار ساده، می تواند نوه نتیجه ی یکی از نمازخوان های دو آتشه ی پیشین یا فرآورده ای پیوندی چون پیوند میمون و مبارک دخترِ کیف بَر پیشین «علیا مُخّدّرّهّ نظام گوربگورشده» و همانا مشاور کنونی «رهبرِ مُعّظّمّ نظامِ پا بگور» با دامادی آمریکایی باشد؛ واریانت های دیگری هم هست که ناگزیرم سخن کوتاه کنم؛ وگرنه، خدای نکرده پای مان از گلیم ادب و تربیت بیرون خواهد لغزید!

ـ اَه اَه اَه، الله این همه آدم برای چه آفرید؟!

ب. الف. بزرگمهر     ۳۰ دی ماه ۱۳۹۵

https://www.behzadbozorgmehr.com/2017/01/blog-post_19.html

۱۴۰۳ خرداد ۸, سه‌شنبه

۲۷ سال آزگار مشترک در همه چیز! ـ بازپخشش

آدم که ۲۷ سال آزگار توی یک ستادِ مشترک با شماری مانند خودش، خورد و خوراک و نیایش و همایش و رزمایش داشته باشد، می خواهید زیرشلواری اش بهتر از این باشد؟!

ب. الف. بزرگمهر    ۲۶ امرداد ماه ۱۳۹۵

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/08/blog-post_69.html



ارواح مَشکِت! ـ بازپخشش

کاری از حمیدرضا بیدقی

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/11/blog-post_49.html

برنام از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر



دَمی دور از چشم طالب!

چندی پیش زنانِ محله‌مان خبر رساندند که قرار است به یک میله‌ی (پیک‌‌نیک) بهاری برویم و باید آماده باشیم. آمادگی برای این میله خیلی دشوار نبود، نان چاشت تدارک می‌دیدیم، خودمان را آماده می‌کردیم و یک مقدار پول به‌خاطر پرداخت کرایه‌ی موتر هم همراه خود می‌گرفتیم. روز موعود تعداد زنان بیش از آنچه دعوت شده بودند افزایش یافت و تعداد بیشتر را هم دختران نوجوان تشکیل می‌دادند که همه داوطلب بودند و حتی یکی هم پا پس نمی‌کشید. موتری که قرار بود ما را ببرد جای کافی نداشت که همه بنشینیم. این موتر در اصل یک وانت بود. پشت وانت نشستیم و در واقع از سر و کول یکدیگر بالا رفته و طوری نشسته بودیم که همه فضا را تحمل می‌کردیم تا به مقصد برسیم.

در میان زنان افغانستان، زن متحجر و طرفدار طالب و حجاب‌سیاهِ داعشی خیلی کم دیده‌ام. اگر بخواهم حساب کنم به پنج تن هم نمی‌رسد. زنانی که من دیده‌ام و می‌شناسم همه طرفدار زندگی بودند و هستند. همه دوست داشتند میله باشد، جشن باشد، بهار باشد، رقص باشد، خندیدن باشد و به گرد زندگی چرخیدن. روزی که به میله رفتم این مورد را به خوبی درک کردم که زنان افغانستان چقدر عاشق آزادی و رهایی هستند. جایی که رفتیم کنار چند تپه‌ی نه چندان بلند بود که در دامنه‌ی آن تپه‌ها زن‌ها فرش گسترده و میله برپا می‌کردند. وانتِ ما توقف کرد و گفتند که میله‌گاه ما همین‌جا است. آنجا نه شهربازی بود، نه نشانه‌ای از تمدن اما هرچه می‌دیدم نشانه‌ی زندگی و مبارزه بود. زنان در هر سن و سالی با هر وسیله‌ای که توانسته بودند آنجا شتافته بودند. هیچ مردی آنجا مزاحم ما نبود. یک مرد پیر را مِن حیث مَحرم همراه برده بودیم که او و صاحب وانت جایی دور از ما فرش گسترده و منتظر ما نشسته بودند. همه به سمت بالای تپه‌ها دویدیم. حجاب‌های خود را پایین تپه رها کردیم و دختران نوجوان موسیقی‌شان را بلندتر پخش می‌کردند و همه با رقصیدن به سمت بالای تپه‌ها می‌دویدند و حتی بی‌علاقه‌ترین زنان هم سعی می‌کردند که عکسی از آن‌ها گرفته شود و جالب اینکه در آن سه ساعت به هیچ مورد ناراحت‌کننده‌ای فکر نکرده بودم. نه به دانشگاه، نه به مدرسه و نه به اینکه حق کار ندارم. هیچ شعاری هم یادم نمی‌آمد. کامل خودم را در دامن آن تپه رها کردم و به سَیل دخترانِ آن سوی تپه‌ها پرداختم. در کنار تپه‌‌ای که ما روی آن راه می‌رفتیم چند گروه از زنان و دختران نوجوان هم مصروف عکس گرفتن و حس کردن زندگی بودند. آفتاب اردیبهشت گاهی می‌سوزاند و گاهی هم چند دقیقه فرصت می‌داد که از ابرها لذت ببریم و با چشمان راحت و باز عکس بیندازیم. همه بی‌وقفه از خود عکس می‌گرفتند، یکی خوابیده عکس می‌گرفت، دیگری موهای خود را به دست باد داده بود و یکی هم می‌رقصید تا از او ویدیو بگیرند. چه شوری برپا بود.

از محله‌شان که دور شدیم به قدری هیاهو کردیم که زنگ از دلمان کَندیم و به خانه برگشتیم. در این سرزمینِ جنگ و خوف هیچ‌کسی به اندازه‌ی زنان به زندگی وفادار نبوده است، هرچند زیر هزاران مشکل و موانع قامتشان له شده است. اگر از این روزها هر ماه یک بار می‌داشتیم یا هم هر سه ماه یک بار چنین فرصت‌هایی می‌داشتیم، شاید چروک صورت‌هایمان کمتر بود و شاید هم قوی‌تر بودیم که این روزها را نمی‌دیدیم. نمی‌دانم کدام زنی این طالبان را پرورش داده و به جانِ زندگیِ خود انداخته است، شاید هم هیچ زنی تقصیر ندارد، شاید هم این وسوسه‌ی خون و جنگ به قدری برای مردان کارساز است که زنان و مادران آن را درک و تصور کرده نمی‌توانند.

«نشر آسو»

برگرفته از «تلگرام»   هشتم خرداد ماه ۱۴۰۳ (با اندک ویرایش برنام نوشته.  ب. الف. بزرگمهر)

این بود ایران فرهنگی ات؟!

گویا از ترس دستگیری و افتادن بزندان خرموش های ننگ ایران و ایرانی، سرِ بزنگاهِ دستگیری زده بود به چاک؛ درست دو روز پیش از برگزاری یکی از همایش های ریشخندآمیزی که مانند آن در اروپای باختری و آمریکای شمالی کم نیست:
«جشنواره ی کن» با مایه ای از هنری رنگ و لای آب (لعاب) یافته و رویهمرفته خودفروخته بر بنیادِ آوازه گریِ (تبلیغات) بورژوایی که گردش سرمایه در زمینه ای که «خوراکِ جانِ و روانِ آدمی» را برمی آورد، "هنرمند" می تراشد و بیرون می دهد؛ گرچه در کنار آن، هنرمندانی که کم و بیش از مایه ی هنری درخوری برخوردارند را نیز به گردابی می کشاند که در برابر فروش هنر خود، دانگی رویهمرفته ناچیز از همه ی بازفرآوری سرمایه را دریافت نموده و نام و نشانی در آنچه «جامعه جهانی» خوانده شده، بیابند؛ پیامد و آماج آن نیز ترازِ پیش پا افتاده و کژدیسه شده ی میلیون ها آدمی است که هیچگاه به سنجه ای درست و کارآ در شناخت هنر و بازشناخت کاری هنرمندانه از هنرنمایی های پوچ یا کم مایه دست نیافته، فراز نمی یابند و به آب زیپویی که بارها و بارها بخوردشان داده شده، خو می گیرند.

به هر رو، بهنگام رسیدن آن هَخا (آقا) به «جشنواره ی کَن» در فرانسه و دریافت مژدگانی (جایزه) ویژه از داورانِ آن در بازه ی زمانی دو روزه و پیمودن راهی نه چندان کوتاه، پدیده ای بسیار شگفت انگیز حتا در جهان پر شتابی است که با همه ی خودکاری آن گاهی گیر می کند و همه ی برنامه ریزی ها را بهم می ریزد؛ چه برسد به آنکه از ولایتی کیر خری رهسپاری را آغازیده باشی که خرموش های فرمانروا بر آن، جز به شکم و زیر شکم و نیایش های پر آب و تاب در میان شان پایبند نبوده و چون نمونه، اینکه هزاران کامیون با کالاهایی از آن میان، خوراکی دو هفته پشت سر هم برای یک ندانمکاری کوچک در مرز گیر افتاده باشند یا مردم بلوچستان تا گردن زیر آب رفته، دست پا می زنند را به تخم شان هم نمی گیرند. بماند ...

هَخا پیش از رهسپاریِ گویا همراه با بیم و امیدش، حتا وخت کرده بود تا چون و چرای رفتنش را در نامه ای برای «ایران جغرافیایی» بازگوید تا مبادا آدم هایی کژاندیش، چون نگارنده ی این «خط خطی های هول هولکی»۱ بسرشان زده و کمی هم شده بریشش بخندند:
«اگر ایران جغرافیایی زیر چکمه‌های استبداد دینی شما رنج می‌کشد، ایران فرهنگی در ذهن مشترک میلیون‌ها ایرانی که از ظلم و توحش شما ناچار به ترک ایران شدند زنده است و هیچ قدرتی نمی‌تواند اراده خود را به آن تحمیل کند. از امروز من ساکن ایران فرهنگی‌ام.»۲

این ها را که می خواندم با خود گفتم با همه ی کوششی که بکار برده، یاوه ای خرمردِرندانه بیش نیست که به روشی ایستا اینچنین خشک مغزانه، ایران با همه ی تاریخ پر فراز و نشیب و نشانه گذار آن در پهنه ی جهان را به دو بخش کرده، فرهنگ پربارش را بِبُرّی و به «جامعه جهانی» پیشکش کنی تا از نان قندی شان بی بهره نمانی.

با آنکه جانم را خُلید، نمی خواستم به آن بپردازم؛ تنها پوزخندی بود ... دیروز که پرتور پیوست را دیدم، در واکنشی ناخودآگاهانه با خود گفتم:
این بود ایرانِ فرهنگی ات؟!

ب. الف. بزرگمهر   هشت خرداد ماه ۱۴۰۳

پی نوشت:

۱ ـ وام گرفته از هنرمندی توانا به نامِ حمیدرضا بِیدَقی

۲ ـ برگرفته از تارنگاشت دروغپردازِ و بی هیچگونه مسوولیتِ اخلاقیِ وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا»  ۲۴ اردی بهشت ماه ۱۴۰۳

زیرنویس پرتور:

گلشیفته فراهانی، مهمان ویژه ی نخستین نمایش آیین مند فیلم تازه رسول‌اف (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

۱۴۰۳ خرداد ۷, دوشنبه

ما همچنان ناچاریم هوای این الف بچه ی پرروتر از خودمان را داشته باشیم ...

ما همچنان ناچاریم هوای این الف بچه ی پرروتر از خودمان را داشته باشیم. او هم اکنون و تا آن هنگام که فرماندهان آمریکایی مان توانِ کشیدن ماشه ی یورش اتمی را داشته باشند، تنها امید ما به گرم نگاه داشتن تنور جنگ با روسیه است. اینکه دوره ی مهتری جمهوری اش به پایان رسیده با آنکه با دمکراسی ریشه دارمان ناسازگار است، جُستاری چندان برجسته نیست و ما ناگزیریم دستِکم یک چشم مان را بروی آن ببندیم تا ببینیم کار و بار چگونه پیش می رود ...

از زبان آبدارچی فرماندهی «یانکی» ها در سازمان دوزخی «ناتو»:  ب. الف. بزرگمهر   هفتم خرداد ماه ۱۴۰۳



۱۴۰۳ خرداد ۶, یکشنبه

همگی مخلوق قادر متعالیم که برای هر کس و ناکسی نخشه ی راهی ریخته ...

دختر جان! این همه شِکوه و شکایت و ناسزاگویی برای چیست؟ از همه بدتر، تشکیک در حکمت پروردگار زمین و آسمان هاست. خوب! ما هم که رهبر شیعیان این ولایت و کَاَنَّهُ همه ی جهانیم، نمی دانیم هستی چنین جانوری گزنده چه سودمندی هایی دارد؛ ولی لابد حکمتی متعالی در خلق آن بوده که خدای تبارک و تعالی به وی جان بخشیده است؛ حتا خلقت ویروس ها، انگل ها و کِرم ها نیز بی حکمت نیست و ما بنا بر شرع اَنوَرِ اسلام، ناچاریم در برابر آن سر تعظیم فرود بیاوریم و خدا را سپاس گوییم. برای همین بهتر است دهانت را آب بکشی؛ به آنچه رواست، خشنود باشی و بدانی که همگی از تو دخترِ بزبانِ مارگزیده ات: دراکولا گزیده، گرفته تا دیگر نگونبختانِ این ولایت که سالیان آزگار است آزمون های پی در پی الهی پس می دهند و حتا مهتر جمهورِ جزغاله شده مان که هنوز نمی دانیم کدام عزراییل، آسمانی یا زمینی، جانش را ستاند، مخلوق قادر متعالیم که برای هر کس و ناکسی در این جهان فانی نخشه ی راهی ویژه ی خودِ وی ریخته که باید موبمو به انجام برسند. ما بسیار خرسندیم که این نکته را حتا نخست وزیر هندوی هندوستان: جناب «نارندرا مودی» که از چندی پیش به این سو سخت سرگرم چشم و همچشمی با همچشمان خود برای برگزیده شدن چند باره به نخست وزیری در آن کشور پهناور باستانی است نیز دریافته که فرموده: «خدا مرا برای آماجی فرستاده که پس از رسیدن به آن، کارم به انجام خواهد رسید.»* مهتر جمهور عزیز از دست رفته مان نیز پس از بیش از چهل سال انجام کار الهی در این ولایت، کارش بحمدلله به سرانجام رسید و خدای عزّ و جلّ جایی نیکو در بهشت انشاء الله به وی اعطا فرمود. این ها را برایت گفتم که براه راست هدایت شده و خدای نکرده به فرمان های پیشاپیش آماده شده ی «بَغی» و اینا دچار نشوی. در پناه خدا، والسّلام!

از زبان کفتر بر بُرج عاج سر تا پا انباشته از چلغوز نشسته ی ولایت:  ب. الف. بزرگمهر   ششم خرداد ماه ۱۴۰۳

* برگردان به پارسی از پیوند زیر:

https://www.rt.com/india/598237-india-modi-god-sent/

ویدئوی پیوست: همگی مخلوق قادر متعالیم که برای هر کس و ناکسی نخشه ی راهی ریخته



نوبتی هم باشد، این بار نوبت خودتان است که نرمش قهرمانانه کنید ـ بازپخشش

«غلامعلی حداد عادل، کیف بَر عُلیامُخدّره ی رژیم پیشین و هموند ”مجمع تشخیص مصلحت نظام“ کنونی با اشاره به گفته های تازه ی رییس جمهور و پافشاری بر اینکه رهبر انقلاب [همانا ”کیرِ خرِ نظام“]، سخنان موافقان پیوستن به ”یپمان پالرمو“ را تایید نکردند، درباره ی بررسی آن در مجمع گفت:
اگر رهبر انقلاب قبول می‌کردند، ما حرفی نداشتیم؛ ولی ایشان نظر ندادند بلکه به مجمع تشخیص مصلحت نظام واگذار کردند و گفتند در این اشکالاتی که گرفته‌اند و مطالبی که می‌گویند ”امعان نظر“ کنید.»*

دنباله ی گفته های «کیرِ خرِ نظام»:
ما حرف موافقان آن پیمان را تایید نمی کنیم؛ ولی شما هم نباید هر سخنی را بر ربان آورید و ایرادهای بنی اسراییلی بگیرید. ”امعان نظر“ به معنی دوراندیشی است؛ ولی منظورمان از دوراندیشی، کش دادن ماجرا به مدت دو سه سال و اینا و دست از پا درازتر برگشتن نیست. من باب مثال، فرض کنید با ضعیفه ی خود جمع شده، کِش تنبانش را گشوده تا کار را به انجام برسانید؛ همان گشودن آن کافی است و دیگر نیازی به بیرون کشیدن آن از بند تنبان و بازی کردن با آن نیست؛ علی الخصوص، اگر چنانچه زیاده از حد آن را بکشید، هم کش پاره می شود و بستن بند تنبان را مشکل می کند و هم ممکن است به چشم تان اصابت کند و کور شوید. این راهنمایی همراه با مثال برای این بود که نوبتی هم باشد، این بار نوبت خودتان است که نرمش قهرمانانه کنید. انشاء الله با بصیرت کامل عمل نموده، اصل و فرع کار را قاتی نکنید؛ وگرنه، دشمن این بار هم کار دست مان می دهد و تا بخود بجنبیم ...

ب. الف. بزرگمهر  نهم اسپند ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2019/02/blog-post_28.html

* برگرفته از «خبرگزاری فارس»   نهم اسپند ماه ۱۳۹۷ (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب؛ افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

مردم انگار خوشی زیر دلِ شان زده و برای هر چیزی جشن می گیرند ...

خُب، من چه گناهی دارم که فروش شیرینی پس از شش سال رکود، ناگهان در همین پنج شش روز افزایش یافته؟* مردم انگار خوشی زیر دلِ شان زده و برای هر چیزی از ختنه سوران کودک شان که تا دولَش بریده نشده مسلمان بشمار نمی آید، گرفته تا پذیرفته شدنِ فرزندشان در دانشگاه و الی ماشاء الله هزاران بهانه ی دیگر جشن می گیرند؛ بروید از خودشان بپرسید؛ به من چه؟!

دنباله ی سخنان آن مهتر رسته از زبان اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر   ششم خرداد ماه ۱۴۰۳

* گویا علی بهره‌مند، مهتر «صنف قنادان تهران» را برای آگاهی رسانی افزایش ناگهانی فروشِ شیرینی‌ در شیرینی فروشی ‌های تهران در پنج شش روز گذشته به هموندان رسته ی خود به «مجمتع قضایی شهید بهشتی» فراخوانده و بازخواست نموده اند. وی نیز در پاسخ از آن میان، چنین گفته است:

«هیچ منظوری نداشتم. من بعنوان رئیس اتحادیه موظف هستم هر شنبه گزارش میزان رشد یا کاهش فروش را بر اساس آمار مشخص جمع آوری شده از تمامی قنادی‌های تهران منتشر کنم ... هر چند شاید در این مقطع خاص، باید این هفته از ارائه گزارش صرف‌نظر می‌شد ... شش سال بود بخاطر تورم و تحریم و دلار، فروش قنادی‌ها در رکود بسر می‌برد [و] تنها مقاطع نوروز مقداری از رکود کاسته می‌شد؛ اما به‌طرز شگفت‌آوری از آخرین روز اردیبهشت تا امروز ۵ خرداد، یکباره و بدون علت اقتصادی، فروش شیرینی در قنادی‌های تهران ۵۸⸓ افزایش یافت. با چند تن از همکارانم در شهرستان‌ها هم که صحبت کردم، آنها همین وضعیت را گزارش دادند.»

وی هفتم خرداد ماه آینده نیز به نشست دیگری در دادگاه فراخوانده شده است.

برگرفته از «تلگرام»   ششم خرداد ماه ۱۴۰۳ (با ویرایش، پارسی و اندک بازنویسی درخور بند نخست و واپسین بند از اینجانب؛ برجسته نمایی های بوم نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

۱۴۰۳ خرداد ۵, شنبه

مسلمونا گریه کنید! ـ بازپخشش

نه برای امام حسین؛ برای تیره روزی خودتان گریه کنید! ـ بازپخشش

رویم سیاه! چکار کنم؟ چکار می توانم بکنم؟! مرا هم در غم خود شریک بدانید! جز گریه و زاری هم کاری از دستم برنمی آید ...

از زبان آن بوف غمگین:  ب. الف. بزرگمهر   ۲۸ مهر ماه ۱۳۹۴ 

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/10/blog-post_36.html



ما میلیون ها همدرد از شما بیزاریم

ویدئوی پیوست (برگرفته از «تلگرام» پنجم خرداد ماه ۱۴۰۳): ما میلیون ها همدرد از شما بیزاریم


تو که بالای برج عاج نشسته بغبغو می کنی، کم تر چینه ات را پر کن و چلغوز بیرون بده

پیامی به رهبرِ در پیتیِ ناکسان و نابکاران آتش به اختیار

چهار متهم سیاسی به “بغی” متهم شدند

پویا قبادی، بابک علیپور، ابوالحسن منتظر و سید محمد تقوی اواخر اردیبهشت ماه، توسط شعبه پنجم بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب تهران از بابت اتهاماتی از جمله “بغی” تفهیم شدند. اتهامی که می تواند به صدور حکم های سنگین از جمله اعدام منتهی شود. این متهمان سیاسی به همراه وحید بنی عامریان که او نیز به “بغی” متهم شده است، ساعاتی پیش از بازداشتگاه وزارت اطلاعات موسوم به بند ۲۰۹ زندان اوین به بند قرنطینه این زندان منتقل شدند.

پویا قبادی، بابک علیپور، ابوالحسن منتظر و سید محمد تقوی در روز سه شنبه بیست و پنجم اردیبهشت ماه، در شعبه پنجم بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب تهران به ریاست بازپرس علیزاده به ظن عضویت و همکاری با یکی از گروه های مخالف نظام از بابت اتهام بغی و از بابت اتهام اجتماع و تبانی بر علیه امنیت کشور تفهیم شدند.

برگرفته از «تلگرام»  دوم خرداد ماه ۱۴۰۳ (بختی برای ویرایش این گزارش نداشتم.  برنام و زیربرنام از آن من است.  ب. الف. بزرگمهر)

به کجا کوچ کند کهنه درختِ دلِ مان ـ بازپخشش

برگرفته از «تلگرام»  دوم دی ماه ۱۴۰۱

https://www.behzadbozorgmehr.com/2022/12/blog-post_24.html

ویدئوی پیوست: به کجا کوچ کند کهنه درختِ دلِ مان



این نموداری از هرج و مرج فرمانروا در رژیمی پوشالی و بی در و پیکر است

این نموداری از هرج و مرج فرمانروا در رژیم پوشالی و بی در و پیکری است* که در آن ناکسان و نابکاران (همانا اراذل و اوباش) دستِ بالا دارند و در کردار، بی هیچ پاسخگویی به هر تبهکاری دست می یازند؛ رژیمی که در نمونه ای دیگر از آنِ چندین سال پیش به نام شهروند یا دِهوندی ندار بی آنکه کم ترین آگاهی از جریان کار داشته باشد، چندین و چند خودروی گرانبها از کشوری اروپایی خریداری کرده بودند.

ب. الف. بزرگمهر   پنجم خرداد ماه ۱۴۰۳

* عالیه مطلب‌زاده، زندانی سیاسی سابق، عکاس و خبرنگار در شبکه ایکس نوشت که پس از احضار از سوی پلیس فتای کرج و درخواستش برای ارسال ابلاغ کتبی و قانونی، با وجود تعطیلی رسمی چهارشنبه، حساب‌های بانکی او مسدود شده است. او افزود که ساکن تهران است و «ربطی به کرج ندارم.»

متن نوشته بانو عالیه مطلب‌زاده، روز چهارشنبه ی گذشته:
«صبح امروز طی یک تماس تلفنی به پلیس فتای کرج احضار شدم و تماس گیرنده گفت باید تا ظهر به این مرکز مراجعه کنم آن هم در روزی که تعطیل رسمی است و احضار به کرج که خارج از محدوده زندگی من یعنی تهران است. وقتی نپذیرفتم، گفتند فردا مراجعه کن. با این استدلالِ من که باید به ثنا ابلاغیه بفرستید، گفتند الان و تلفنی ابلاغ کردیم و اگر نیایی عواقبش باخودت.

حال سوال این است که همیشه پلیس فتا به طرق مختلف تاکید می‌کند که به هر پیام و تلفن ناشناسی اعتماد نکنید؛ با کنار هم گذاشتن همه این موارد تکلیف من شهروند چیست؟ به هشدارهای پلیس توجه کنم یا به تلفنی که ناشناس است و با گرفتن مجدد شماره تماس گیرنده با این پیام مواجه شدم شماره مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمی‌باشد.»

بانو مطلب زاده روز پنجشنبه نوشت:
«به دنبال احضار تلفنی از طرف پلیس فتای کرج در روز چهارشنبه و با وجود درخواست من برای ارسال ابلاغ کتبی و قانونی و با اینکه چهارشنبه تعطیل رسمی بود، ساعاتی بعد حساب‌های بانکی من مسدود شدند.»

برگرفته از «تلگرام»   پنجم خرداد ماه ۱۴۰۳

۱۴۰۳ خرداد ۴, جمعه

کفتر پر قیچی همین است دیگر! تا لب بام می رود و حتا بالی به نشانه ی پرواز می گشاید ... ـ بازپخشش

به بهانه ی پیشگفتار

تاکنون، بارها و به مناسبت های گوناگون خواسته ام نوشتاری جداگانه درباره ی محمد خاتمی که وی را «کفترِ پرِ قیچیِ نظام» نامیده ام، بنویسم و شیوه ی کنش و واکنش وی در رویدادهای عمده ی دوران ریاست جمهوری و نوسان های پی در پی میان قطب های نیرو را دستِکم یکبار هم شده از دیدگاه طبقاتی بررسی و روشن نمایم؛ ولی، هربار به دلیل سیاست رویهمرفته نابخردانه ی حزبی که می بایست با برخوردی طبقاتی، پیشرو و راهنمای جنبش اجتماعی در ایران باشد و نبود و همچنان نیز نیست از این کار خودداری نموده، گاه به اشاره هایی کوتاه در زمینه هایی مشخص بسنده نموده ام. اکنون، دیگر چندان نیازی به چنین نوشتاری نیست؛ زیرا آنچه آن هنگام بر بسیاری کسان پوشیده بود از پرده برون افتاده و "چکش تاریخی" بسیاری زنگارها را زدوده است. 

***

نوشتار زیر، چهره ی چنین آدم بُزدلی که به هنگام خود، بهترین بخت های دگرگونی های اقتصادی ـ اجتماعی به سود توده های مردم ایران را به آسانی از کف داد را بیش از پیش به نمایش می گذارد؛ ناگفنه نماند که به هیچ رو، خواهان بزرگنمایی منش وی که کرداری ضد تاریخی است، نیستم و نمی خواهم همه ی کاسه کوزه ها را بر سر وی بشکنم؛ ولی دودلی وی در به انجام رساندن بسیاری کارها و ناپایداری در برابر زورگویی ها، آنگاه که نیروهای واپسگرا و تاریک اندیش ایران از پیروزی خیره کننده ی وی که همچنین سیلی سختی به گوش رهبر نادان و نابکار رژیم بود، شگفت زده میخکوب شده و چشم انداز پیشرفت کشور جلوی دیدگان توده های مردم گشوده شده بود، آنچنان نقش تعیین کننده در ایستایی روند رو به پیشرفت و سپس واگردِ آن داشت که نادیده گرفتنی نیست!

نکته هایی شایسته ی درنگ و بازاندیشی از گفته هایش را که گویا در نشستی با گروهی از جوانان بر زبان رانده، می آورم:
«دوم خرداد یک واقعه بود ... مثل همه حوادث و وقایعی که رخ می‌دهد و این که حالا مثلاً فرض کنیم، جنبش اجتماعی آمده و برنامه‌ریزی کرده، نه، این‌طور نبود ... واقعاً به ‌زور آمدم ... در یک رودربایستی و مسائل دیگر قرار گرفتم و بالاخره گیر کردم ... من باید تاوان ... بدهم که بله شما گفتید که علیه خدا هم می‌توان تظاهرات کرد؛ این را اصغرزاده گفته به من چه؟ یا شما گفتید امام خمینی به موزه تاریخ سپرده شود؛ آن را گنجی گفت ... در عاشورا علیه امام حسین شعار دادند؛ خوب غلط کردند؛ این را چرا به حساب من می‌گذارید؟ شاید ما نقص مان این بود که روشن‌تر مطالب خود را نگفتیم ... اصلاحات ... ۱۵۰ سال سابقه دارد که اوج آن در انقلاب اسلامی ایران بود و آن را من اصلاحات می‌دانم ... می‌دانید که من تا زمان انتخابات، اصلاً عنوان اصلاحات را به کار نبردم؛ جامعه مدنی را گفتم؛ آزادی گفتم؛ دموکراسی دینی را گفتم که البته الان اصلاحش می‌کنم ...» (نگاه کنید به گزارش زیر!)

آدم یاد ماجرای آن دانش آموز درس نخوان دبستانی می افتد که در پاسخ به پرسش آموزگار که «بگو ببینیم، خندق مدینه را چه کسی کنده؟» در حالی که نه آرش «خندق» را درمی یافت و نه می دانست مدینه کجاست، با ترس و لرز و با این پندار که کار ناشایستی از وی سر زده، پاسخ داده بود:
«آقا به خدا  قسّم ... به قرآن مجید ... ما نکندیم ...»!

«کفتر پر قیچی نظام» که اوج زبونی، فرود و درماندگی خود را در این سخنان به نمایش نهاده، انقلاب بزرگ خلقی بهمن ۵۷ را که چه از پهنا و درازا و چه از ژرفا از چنان گستره ای برخوردار بود که بسیاری از انقلاب های خلقی سده ی بیستم ترسایی نیز به پایش نمی رسید با «اصلاحات» («رِفُرم») یکسان می گیرد؛ چنان "اصلاحات"ی که بیگمان با «نم نم باران» خواستنِ «مهدی موشِ» لیبرال (مهدی بازرگان) پهلو می زند! 

با خود می اندیشم:
کفتر پر قیچی همین است دیگر! تا لب بام می رود و حتا بالی به نشانه ی پرواز می گشاید؛ ولی پرواز نمی کند یا بهتر است بگویم: نمی تواند پرواز کند ... تنها به بغبغویی بسنده می کند؛ دوری می زند و سری می جنباند و غر و لندکنان به لانه ی پر از چلغوز خود پناه می برد تا چینه اش را دوباره پر کند ...

ب. الف. بزرگمهر    ۱۳ دی ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/01/blog-post_6477.html 

***

محمد خاتمی: بنده نمی‌گویم در انتخابات ۸۸ تقلب شده است!

حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی در نشستی با برخی از جوانان تأکید کرد که در انتخابات ۸۸ تقلبی صورت نگرفته است و گفت:
«من نمی‌گویم که تقلب شده است. این دیدار در سال گذشته صورت گرفته است.»

بر پایه این گزارش، وی در این نشست درباره چگونگی حضور خود در انتخابات ۷۶ گفت:
«دوم خرداد یک واقعه بود، یک حادثه بود مثل همه حوادث و وقایعی که رخ می‌دهد و این که حالا مثلاً فرض کنیم، جنبش اجتماعی آمده و برنامه‌ریزی کرده، نه، این‌طور نبود؛ نه بنده قصد آمدن داشتم؛ واقعاً به ‌زور آمدم؛ به ‌زور، منظورم این است که در یک رودربایستی و مسائل دیگر قرار گرفتم و بالاخره گیر کردم و حاشیه‌ای پیش آمد و خلاف انتظار بود.»

وی همچنین با اشاره به سوء استفاده افراد و جریانات سیاسی از فضای باز سیاسی دوران اصلاحات گفت:
«ببینید؛ وقتی فضا یک خورده باز شد، هرکسی یک ادعایی می‌کند؛ بنده بدبخت بیچاره هم آمده‌ام سر کار و حرف‌هایی که نتایج آن ممکن است، مشترک باشد و مبانی آن کاملاً مختلف است، صحبت کرده، هرکسی می‌آید یک حرف‌هایی می‌زند و من باید تاوان به حسین شریعتمداری بدهم که بله شما گفتید که علیه خدا هم می‌توان تظاهرات کرد؛ این را اصغرزاده گفته به من چه؟ یا شما گفتید امام خمینی به موزه تاریخ سپرده شود؛ آن را گنجی گفت؛ من با گنجی اختلاف نظر داشتم. یا این‌که در عاشورا علیه امام حسین شعار دادند؛ خوب غلط کردند؛ این را چرا به حساب من می‌گذارید؟ شاید ما نقص مان این بود که روشن‌تر مطالب خود را نگفتیم.»

حجت‌الاسلام خاتمی همچنین در این نشست به بررسی سیر شکل‌گیری جریان اصلاحات در ایران پرداخت و گفت:
«اتفاقاً یکی از مشکلات این‌ که اصلاحات که ریشه عظیم و عمیق دارد، تعاریف گوناگونی از آن شده است؛ اما یک جریان اجتماعی است؛ ۱۵۰ سال سابقه دارد که اوج آن در انقلاب اسلامی ایران بود و آن را من اصلاحات می‌دانم و من خودم را وابسته به آن می‌دانم. می‌دانید که من تا زمان انتخابات، اصلاً عنوان اصلاحات را به کار نبردم؛ جامعه مدنی را گفتم؛ آزادی گفتم؛ دموکراسی دینی را گفتم که البته الان اصلاحش می‌کنم و خیلی از آنها به‌صورت گفتمان رایج شده است.»

وی در این نشست با اشاره به اینکه پس از انتخابات ۸۸ نسبت به رفتارها و شعارها واکنش نشان داده، گفت:
«من نسبت به شعارها موضع گرفتم؛ راجع به جمهوری اسلامی، راجع به اهانت به حضرت اباعبدالله‌ موضع گرفتم. من موضع گرفته‌ام و همیشه هم گرفته‌ام. البته شاید توقع این بوده که بیشتر موضع بگیرم.»

«خبرگزاری تسنیم»

این گزارش از سوی اینجانب، پارسی نویسی و ویرایش شده است.  برجسته نمایی ها نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!