گویا از ترس دستگیری و افتادن بزندان خرموش های ننگ ایران و ایرانی، سرِ بزنگاهِ دستگیری زده بود به چاک؛ درست دو روز پیش از برگزاری یکی از همایش های ریشخندآمیزی که مانند آن در اروپای باختری و آمریکای شمالی کم نیست:
«جشنواره ی کن» با مایه ای از هنری رنگ و لای آب (لعاب) یافته و رویهمرفته خودفروخته بر بنیادِ آوازه گریِ (تبلیغات) بورژوایی که گردش سرمایه در زمینه ای که «خوراکِ جانِ و روانِ آدمی» را برمی آورد، "هنرمند" می تراشد و بیرون می دهد؛ گرچه در کنار آن، هنرمندانی که کم و بیش از مایه ی هنری درخوری برخوردارند را نیز به گردابی می کشاند که در برابر فروش هنر خود، دانگی رویهمرفته ناچیز از همه ی بازفرآوری سرمایه را دریافت نموده و نام و نشانی در آنچه «جامعه جهانی» خوانده شده، بیابند؛ پیامد و آماج آن نیز ترازِ پیش پا افتاده و کژدیسه شده ی میلیون ها آدمی است که هیچگاه به سنجه ای درست و کارآ در شناخت هنر و بازشناخت کاری هنرمندانه از هنرنمایی های پوچ یا کم مایه دست نیافته، فراز نمی یابند و به آب زیپویی که بارها و بارها بخوردشان داده شده، خو می گیرند.
به هر رو، بهنگام رسیدن آن هَخا (آقا) به «جشنواره ی کَن» در فرانسه و دریافت مژدگانی (جایزه) ویژه از داورانِ آن در بازه ی زمانی دو روزه و پیمودن راهی نه چندان کوتاه، پدیده ای بسیار شگفت انگیز حتا در جهان پر شتابی است که با همه ی خودکاری آن گاهی گیر می کند و همه ی برنامه ریزی ها را بهم می ریزد؛ چه برسد به آنکه از ولایتی کیر خری رهسپاری را آغازیده باشی که خرموش های فرمانروا بر آن، جز به شکم و زیر شکم و نیایش های پر آب و تاب در میان شان پایبند نبوده و چون نمونه، اینکه هزاران کامیون با کالاهایی از آن میان، خوراکی دو هفته پشت سر هم برای یک ندانمکاری کوچک در مرز گیر افتاده باشند یا مردم بلوچستان تا گردن زیر آب رفته، دست پا می زنند را به تخم شان هم نمی گیرند. بماند ...
هَخا پیش از رهسپاریِ گویا همراه با بیم و امیدش،
حتا وخت کرده بود تا چون و چرای رفتنش را در نامه ای برای «ایران جغرافیایی» بازگوید
تا مبادا آدم هایی کژاندیش، چون نگارنده ی این «خط خطی های هول هولکی»۱ بسرشان زده
و کمی هم شده بریشش بخندند:
«اگر ایران جغرافیایی زیر چکمههای استبداد دینی شما رنج
میکشد، ایران فرهنگی در ذهن مشترک میلیونها ایرانی که از ظلم و توحش شما ناچار
به ترک ایران شدند زنده است و هیچ قدرتی نمیتواند اراده خود را به آن تحمیل کند.
از امروز من ساکن ایران فرهنگیام.»۲
این ها را که می خواندم با خود گفتم با همه ی کوششی که بکار برده، یاوه ای خرمردِرندانه بیش نیست که به روشی ایستا اینچنین خشک مغزانه، ایران با همه ی تاریخ پر فراز و نشیب و نشانه گذار آن در پهنه ی جهان را به دو بخش کرده، فرهنگ پربارش را بِبُرّی و به «جامعه جهانی» پیشکش کنی تا از نان قندی شان بی بهره نمانی.
با آنکه جانم را خُلید، نمی خواستم به آن بپردازم؛ تنها پوزخندی
بود ... دیروز که پرتور پیوست را دیدم، در واکنشی ناخودآگاهانه با خود گفتم:
این بود ایرانِ فرهنگی ات؟!
ب. الف. بزرگمهر هشت خرداد ماه ۱۴۰۳
پی نوشت:
۱ ـ وام گرفته از هنرمندی توانا به نامِ حمیدرضا بِیدَقی
۲ ـ برگرفته از تارنگاشت دروغپردازِ و بی هیچگونه مسوولیتِ اخلاقیِ وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا» ۲۴ اردی بهشت ماه ۱۴۰۳
زیرنویس پرتور:
گلشیفته فراهانی، مهمان ویژه ی نخستین نمایش آیین مند فیلم
تازه رسولاف (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از
اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر