چرا نمی شود جانِ برادر؟!* در این ولایت، کار نشد ندارد. ما در یک شبانه روز یا شاید کم تر آخوند بیسوادی که با بدبختی و توی سر و مغز خود زدن «حجت الاسلام» (همانا «نمودار اسلام») شده بود را به جایگاه آیت الله ارتقاء دادیم و او را که «امام راحل زحمت الله» چشم دیدنِ دَک و پوزش را نداشت به بستر مرگش بردیم در حالیکه خم شده بود و گویی آن امام در گوشش پچ پچ کنان رهبری وی را تأیید و توصیه می فرمود برهبری ولایت رساندیم؛ در حالیکه بفرموده ی همان «زحمت الله»، زمانی که هنوز ریغِ رحمت را سر نکشیده بود، یک نانوایی را هم نمی توانست بچرخاند؛ این یک نمونه!
نمونه ی دیگر، خرید و وارد کردن ۷۰۰ خودروی گرانبهای پورشه بدست مبارک یکی از کارآفرینان به نان و نوا رسیده به نام پیرزنی روستایی بی خبر از همه جا همین چند سال پیش است که برای علوفه و هیزم آوردنِ خود حتا یک الاغِ موشی هم نداشت؛ بگفته ی برادرِ دلبندِ «جامعه جهانی» مان که آرزوی آوردن نفت به سر سفره ی عوام النّاس در دلش ماند، باز هم بگم؟! و عَجِّل لولیک والفرج ...
از زبان یکی از آن ها که انشاء الله زیر گل بروند، مسوول نظام: ب. الف. بزرگمهر ۱۶ تیر ماه ۱۴۰۳
* رضا
شفاخواه، وکیل دادگستری:
«هیچوقت صدای محسن شکاری در راهروی دادگاه
انقلاب و مقابل شعبه ۲۸ یادم نمیره که با پوزخندی می گفت: مگه میشه
بخاطر یک سطل آشغال و یک خراش ساده کسی رو اعدام کنند؟!»
محسن شکاری تنها به دلیل آتش زدن یک سطل زباله در خیابان ستارخان تهران به محاربه متهم و سپس اعدام شد.
برگرفته از «تلگرام» ۱۶ تیر ماه ۱۴۰۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر