دیدی؟! بازار را به اندازه ای گرم کردی که خودت هم نزدیک بود در آتشِ آن بسوزی. حالا که دیگه قرار نیست سخنرانی تندی برای خرد کردن چانه ی آن پیرمرد هاف هافو از خودت در کنی،* روشنه که فهمیدی اونم می تونه پاتک بزنه و این بار بجای گوش، عضو شریف بدنت را بِبُرّه؛ حالا مثل اون هاف هافو که از تو بیش تر سیاست سرش میشه، باید دستت اومده باشه که جار و جنجال بپا کردن، می تونه شورش درست کنه و این بار بجای بهم ریختنِ اون مجلسِ پرچانگی (کنگره)، همه جا رو به آتش بکشه و تن خرپولا را از آخر و عاقبت کار بلرزونه؛ حالا دیگه بکبار برای همیشه آدم شو و فیلت یاد هندوستان نکنه! فهمیدی؟
از زبان این گیله زن: ب. الف. بزرگمهر ۲۵ تیر ماه ۱۴۰۳
* «من قرار نیست اینجا باشم، الان باید مرده بودم ... تجربه بسیار سورئال بود ... از روی اقبال بود یا کار خدا، خیلی از مردم میگویند کار خداست که من هنوز زنده هستم ... قرار بود سخنرانی تندی علیه عملکرد وحشتناک دولت بایدن داشته باشم؛ ولی آن را با متن دیگری جایگزین کردم به امید اینکه کشور را متحد کنم ... نمیدانم این کار ممکن باشد. جامعه خیلی دچار تشتت شده است.»
گزیده ای از گفته های لات بی همه چیز «یانکی» در گفتگو با یکی از رسانه ها، برگرفته از تارنگاشت دروغپردازِ و بی هیچگونه مسوولیتِ اخلاقیِ وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا» ۲۵ تیر ماه ۱۴۰۳ (بختی برای ویرایش و پارسی نویسی همه سویه ی این گزارش نداشتم. ب. الف. بزرگمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر