واپسین نوشته ی مارک تواین، فیلسوف و طنزپرداز نامدار آمریکایی
در زندگی آموختم:
با کودن نستیزم و بگذارم در جهان کودنانه ی خویش، خوشبخت زندگی کند؛
با گستاخ کشمکش نکنم؛ چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند؛
از تنگ چشمی دوری جویم؛ چون اگر جهان را هم به او پیشکش کنم، باز از من بیزار خواهد بود؛
و تنهایی را به بودن در میان گروهی که به آن دلبستگی ندارم، ترجیح دهم؛
و سه چیز را هرگز فراموش نمی کنم :
۱ ـ به همه نمی توانم کمک کنم؛
۲ ـ همه چیز را نمی توانم دگرگون نمایم؛ و
۳ ـ همه مرا دوست نخواهند داشت !
... و تو پیش از آن که بخواهی درباره ی من و زندگیم داوری کنی، کفش هایم را به پا کن و از خیابان هایی بگذر که من گذشتم؛
اشکهایی بریز که من ریختم؛
سال هایی را سپری کن که من گذراندم؛
روی سنگ هایی بلغز که من لغزیدم؛
دوباره و دوباره برخیز و بازهم در همان راه سخت گام بردار ...
سپس می توانی درباره ی من داوری کنی ...
از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برنام را از متن برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر
پی نوشت:
گرچه این روزها چون گذشته های نزدیک و دور میهن مان، گفته ها و نوشته های گوناگونی را به هر آدم کم و بیش پرآوازه ای از کورش گرفته تا خیُام می چسبانند و حتا از سوی چارلی چاپلین برای دخترش نامه ای بسیار زیبا می نویسند، خویی ناشایست که در بسیاری از ما ایرانیان به هر انگیزه ای ریشه دوانده، چنانچه این نوشته از آنِ مارک تواین، یکی از نویسندگانی که به وی دلبسته ام نیز نباشد، آن را درج می کنم.
ب. الف. بزرگمهر هفتم اسپند ماه ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر