«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۳ مهر ۲, دوشنبه

خوشبختی از این بالاتر که هر سال چشمت با یک تار موی ریش پیامبر سلام الله روشن شود؟

ب. الف. بزرگمهر   دوم مهر ماه ۱۴۰۳

رهسپاران دینی (زائران) مسلمان در «سرینگر» (ایالت جامو و کشمیر هندوستان) هرسال در زادروز مبارک و میمون پیامبر اسلام در جایی به نام «حضرت بال» گرد هم می‌آیند تا از تار مویی که بر این باورند از ریش پیامبرشان برکنده شده، بازدید کنند (پرتور پیوست).

برگرفته از تارنگاشت دروغپردازِ و بی هیچگونه مسوولیتِ اخلاقیِ وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا»  ۳۰ شهریور ماه ۱۴۰۳ (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

داستانکی از جاودانه عُبید زاکانی پیشکش به این رهسپاران دینی خوشبخت

یكی را از انبیاء بنی اسرائیل پرسیدند كه چرا ریش روستاییان بزرگ است و از آن مغولان كم و از آن ختائیان كمتر. گفت چون آیه ی: «ان لعنتی الی یوم الدین» [نفرین من تا روز رستاخیز ترا!] در حق ابلیس نازل شد، فرمان آمد كه او را از بهشت بیرون كنند.

ابلیس از حضرت عزّت خواست كه یكبار دیگر گرد بهشت طواف كند، آنگاه بیرون رود؛ حاجتش روا شد. ابلیس تفرج كنان بهر گوشه ای از بهشت می گذشت. ناگاه چشمش بر مشاهده ی آدمی آمد. اندیشید كه چون سبب لعنت من آدم شدی، هر بدی كه بدتر از آن روا نباشد اگر درباره ی او و فرزندان او بجای آرم، روا باشد. همان بهتر كه طوق لعنت ریش در گردن ایشان تقلید كنم. پس آدم را از بهشت بیرون آورد.

چون فرزندان آدم غلبه شدند، ابلیس خود را به صورت یكی از مشایخ فرانمود و گفت از بهشت می آیم و آن طوق یعنی ریش را بنمود كه این نعمت از بهشت است و برای شما آورده ام؛ روستاییان با حرص و آز آنقدر كه از آن نعمت لایق رنج ایشان بود، بربودند. مغولان كه بعد از آن برسیدند، نصیب ایشان زیاد از آن دو تاره نشد كه دارند. چون آوازه به ختائیان رسید، روی به خدمت شیخ نهادند و نعمت را به غارت رفته دیدند، فریاد برآوردند كه ای شیخ ما را هم از این نمد كلاهی. چندان زنخ زدند كه مردك چاره ای جز آن ندانست كه دو تاره مو از كون خود بركند و بر زنخ ایشان چسبانید. حقیقت این واقعه بر روی روزگار از هر چیز لایح تر است. ظریفان از اینجا گفته اند:
ریش ار نه زشت بودی، اندر بهشت بودی
مور و ملخ بخوردی گر زانكه كشت بودی

و نیز بگفته اند :
آدم به بهشت بود تا اَمرد بود
چون ریش برآورد، برونش كردند

برگرفته ار «رساله دلگشا»

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!