«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۳ مهر ۱۳, جمعه

پدر نیامد و پرهام بدنیا آمد ...

این نوزاد نامش پرهام است. چهار پنج روز بیشتر ندارد ...

گفتند پدرش که کارگر معدنِ ذغال سنگ طبس بود، پیش از رفتنِ سرِ کار، نامش را انتخاب کرده بود  …

وقتی بخشی از مع  دن منفجر شد و تعدادی از کارگران عزیز جان سپردند، پدرش در بخش دیگری از معدن مشغول به کار بود که چون آنها را تخلیه نکردند، گاز متان به این بخش از معدن هم رسید و نزدیک به سی کارگر دیگر را کُشت و پدر پرهام را هم به کُما بُرد.

... و بالاخره چند روز پیش پدر، پرهام و خواهرش را برای همیشه ترک کرد.

قرار بود دیروز پدر را به خاک بسپارند ...

شاید هم امروز ...

نمی دانم!

 سه شنبه که کودک را در شهرستان کاشمر دیدیم ،می گفتند قرار بود این بار پدرش بیاید و بروند بیمارستان تا پرهام بدنیا بیاید ...

پدر نیامد و پرهام بدنیا آمد ...

دیدنِ این نوزاد تاب و توان ما را گرفت ...

چه کسی حق این کودک و سایرِ کودکانِ بازمانده از فاجعه یِ مرگِ کارگرانِ عزیزمان در معدنِ ذغالسنگ طبس را می گیرد؟

رسول خادم  سه شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳، شهرستان کاشمر، خراسان رضوی

برگرفته از «تلگرام»   ۱۳ مهر ماه ۱۴۰۳

برنام را از بوم برگزیده ام.  ب. الف. بزرگمهر



هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!