«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۳ آبان ۲۵, جمعه

خوب! خطبه ی امروز ما نیمه کاره ماند ...

شیرین زبانی در آیین روز ملی کتاب، کتاب خوانی و کتابدار

رئیس‌جمهور: جهل بالاترین ظلمی است که در جامعه شکل می‌گیرد.

ملائکه به دلیل علم، آگاهی و دانایی بر انسان سجده کردند؛علمی که خالص برای خدا، خدمت به مردم و تغییر و دگرگونی در جامعه باشد.

اختلافات به دلیل جهل است؛ هیچ انسان عاقلی مقابلِ راه درستی که به او نشان می‌دهند، مقاومت نمی‌کند.

خواندن و نوشتن، ما را به زبان مشترک می‌رساند.

برگرفته از «تلگرام خبرگزاری خرموش نشان ایر و اینا»   ۲۴ آبان ماه ۱۴۰۳

ویدئوی پیوست: شیرین زبانی در آیین روز ملی کتاب، کتاب خوانی و کتابدار

رئیس‌جمهور: علم و تجربه می‌تواند ما از مشکلات نجات دهد

در دولت تلاش خواهیم کرد با تجربه و علم و نه براساس تراوشات ذهنی عمل کنیم. تجربه و علم و دانش می‌تواند ما را از هر نوع گرفتاری نجات دهد؛ فقط باید در این مسیر صبر کنیم.

برگرفته از «تلگرام خبرگزاری خرموش نشان ایر و اینا»   ۲۴ آبان ماه ۱۴۰۳

ویدئوی پیوست: بگو آیا دانایان با نادانان برابرند؟

دنباله ی شیرین زبانی های ملیجک نظام که سر و زبان دارترین آخوندها را در جیبش جای می دهد. آفرین بر «کیر خر نظامِ خرموش پرور» که با بیم و امیدی فراوان برای پریدنی ناگزیر از ستونی به ستون دیگر، چنین ملیجکی را میدان داد؛ گرچه بزودی باز هم بیش تر روشن می شود چند مَرده بابک۱ هستید:
آیا چنانچه جویی عقل در سر داشتیم، فرمان آتش به اختیار می دادیم تا اراذل و اوباش از دیوار خانه ی مردم بالا بروند و حتا از پیرزنی از کار افتاده نگذرند و به اندازه ای با دمپایی شرمگاهش را بنوازند تا چین و چروک های آن برطرف شده و آماده ی کار شود؟

آیا اگر جویی عقل در سر داشتیم، زنبورهای گاوی را بجای زنبور عسل به اقصی نقاط کشور روانه می کردیم تا همه را بگزند؟۲ 

آیا اگر آنچه حق می گوید را بکار بسته بودیم، امروز نیازمند درمانگاه ویژه برای دختران و زنان بی حجاب می شدیم و میلیون ها زن را چون دیوانه روانه ی تیمارستان ها می کردیم؟۳

بگو آیا دانایان با نادانان برابرند («قُل هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون»)؟۴

خوب! خُطبه ی امروز ما نیمه کاره ماند؛ انشاء الله خدای عزُّ وَ جَلّ آخر و عاقبت همه مان را بخیر کند. از درگاه قادر متعال شفای عاجل برای همگی آرزومندم.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۳

پی نوشت:

۱ ـ بازگویی یک نکته، دستکم به اندازه ی اشاره ای گذرا بد نیست و شاید برای برخی که به آموختن تاریخ و رویدادهای تاریخی از دیدگاه علمی گرایشی نشان می دهند، سودمند نیز باشد:
سراسر تاریخ آدمی جز نخستین پله ی بسیار درازمدت آن، «دوره ی سوسیالیسم نخستین» که بخش عمده ای از آن دربرگیرنده «دوره ی مادرشاهی» در سراسر کره ی زمین نیز هست، تاریخِ پیکار طبقاتی است. اگر از این گوشه به جُستار آن سه سردار بزرگ ایرانی بنگریم، با همه ی ناروشنی ها و نارسایی هایی که پژوهش های تاریخی گسترده تری در این زمینه را خواستار است و من نیز ویژه کار آن نبوده و نیستم، دو تن از آن سرداران به نام های مازیار و افشین از اربابان (خاوندهای) دوران خود، دوران چیرگی سامانه ی خاوندی (ارباب رعیتی) آمیخته با گونه هایی از همبود «برده داری خانگی» در ایران، بودند و درست از همین روی است که گرایش های طبقاتی شان، هر دو را به این یا آن شکل که همه ی آن نیز روشن نیست و شوربختانه با داستان های ساختگی فراوان و شاخ و برگ داده شده نیز همراه شده، به خلیفه ی عباسی نزدیک می نمود. تنها بابک است که با آن دو از این سویه، سنجش ناپذیر و قهرمانی تاریخی و همه سویه خلقی است و فداییان و سربازان هموست که به گفته ای، بیش از نیم میلیون از سربازان تازی را در جنگ های گوناگون پارتیزانی به کشتن دادند و ایران و ایرانی را سربلند نمودند. این قهرمان بزرگ خلق های ایران و نه تنها آذربایجان قهرمان را نه از دیدگاه طبقاتی و نه از سویه های عملکرد درخشان وی در برابر سپاهیان خونخوار و بیابانگرد تازی به هیچ روی نمی توان و نباید با آن دو هم ارز و همتراز بشمار آورد و باز هم به همین انگیزه است، هنگامی که دستگیر شد و وی را دست بسته، پیش آن خلیفه ی پلید و بی ناموس آوردند، وی را با چنان شکنجه ی ددمنشانه ای نابود کرد. بابک که قد و قواره ای کوتاه و چهره ای نه چندان زیبا داشت و ریشخند خلیفه در رویارویی با وی نیز با اشاره به همین ها آغاز شد، در آنجا نیز دلاوری بزرگی از خود نشان داد. داستان دست بریدن و زبان بریدن وی پیش از مرگ جانگدازش را کم و بیش همه می دانند. شوربختانه، ماجرایِ زبان آوری دلاورانه ی وی به کسان دیگری چون «حلاج» نسبت داده شده که بگمانم درست نیست. آن دلاوری، تنها از کسی چون بابک خرمدین برمی آمد و نه هیچ کس دیگری!

برگرفته از پی نوشتِ یادداشتِ « نمازی به شکرانه ی تبهکاری!» ب. الف. بزرگمهر     پنجم مهر ماه ۱۳۹۳

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/09/blog-post_334.html

۲ ـ بنگرید به یادداشتِ « ... شاید آقا زنبورهای گاوی را بجای زنبورهای عسل اشتباه گرفته است؟!»  ب. الف. بزرگمهر ۲۵ آذر ماه ۱۳۹۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/12/blog-post_16.html

۳ ـ «با دستور قضات زنان بی‌حجاب به این مراکز معرفی می‌شوند»،  «اعتماد آنورِ خط»  ۲۴ آبان ماه ۱۴۰۳

۴ ـ آیا دانایان با نادانان برابرند؟

شیخ شرف الدین درگزینی از مولانا عضدالدین پرسید که خدای تعالی، شیخان را در قرآن کجا یاد کرده است؟

گفت پهلوی عُلما آنجا که می فرماید:
«قُل هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون» بگو آیا دانایان با نادانان برابرند؟

جاودانه عُبیدِ زاکانی

https://www.behzadbozorgmehr.com/2010/12/blog-post_10.html




هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!