«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۳ آذر ۲۹, پنجشنبه

راستی آدم ها، شما هنوز خوشبختید؟

بنویس،
بیداد نان
فریاد گرسنگی را
در نطفه خفه کرد.

بگو،
چندشب پاییز باید بگذرد
تا سارا
که دلش هوای اَنار نوبرانه داشت
خواب درخت اَنارببیند؟

چقدر باران ببارد
تا آن مرد که دست‌هایش و پاهایش بسته بود،
با دست های باز
و پاهای بدون زنجیر
به خانه برگردد؟

چرا آفتاب نمی‌تابد؟
تا مادر که در باران می آمد
کفش‌های‌ پاره و خیس‌اش را
در آن خشک کند.

چقدر مانده به زنگ صلح؟
چقدر مانده به زمان آزادی؟
چقدر مانده به وقت برابری ؟

تا شاید ،
دارا
آتش تفنگش را
دیگر،
بر مردمان کوچه‌ی اَندوه
نَبارانَد؟

راستی آدم ها،
میان اینهمه دلتنگی
شما هنوز خوشبختید؟

«ایراندخت»

برنام را از بوم برگزیده ام.  ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!