«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۳ دی ۲, یکشنبه

دستِکم تیزی بده ما را خوش آید! ـ بازپخشش

پیشکش به «ملیجک نظام» که گفتاردرمانیِ یادگارِ «آخوند پفیوز امنیتی»: حسن روحانی شده در حجره های تنگ و تاریک حوزه های «نامور به عِلمیه» را در روز و روزگاری بسیار بیم برانگیزتر از آن هنگام همچنان پی می گیرد. آیا خوش باوری گاگول و ابزار دستِ «از ما بهترانِ» بازار و ایناست یا آنچه در پیش است را می بیند و خودش را به خریت می زند؟ روشن خواهد شد؛ گرچه بگمانم آن هنگام که کار از کار گذشته و پای شماری ناکس و نابکار رژیم شاه گوربگور شده و «یانکی» ها به ایران گشوده شده باشد.

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان در جنگی ساز و برگ یافته به جنگ ابزار!

برپا، پایدار و پیروز باد پیشانی یگانه ی خلق های ایران برهبری طبقه کارگر!

ننگ و نفرت بر همه ی رژیم هایی که به هر شوند سودجویانه و کوته بینانه از رژیم تبهکارِ دزدان اسلام پیشه ی ننگ ایران و ایرانی پشتیبانی می کنند!

ب. الف. بزرگمهر   دوم دی ماه ۱۴۰۳ 

***

دستِکم تیزی بده ما را خوش آید!

بینوایی، شیخ حسن را دید و دامانش گرفت
شیخ گفتا: ای برادر این عبا، افسار نیست؟

گفت: می‌دانم، ولی دارم سؤالی از شما
گفت: اكنون فرصتِ پاسخ، در این دیدار نیست

گفت: از فقر و گرانی، جان ما آمد به لب
گفت: می‌دانم، گرانی قابل انكار نیست

گفت: می‌دانی حسن؟ پس زودتر كاری بكن
گفت: مشغولم، ولی سخت است، ره هموار نیست

گفت: پس این قیمت بازار را تثبیت كن
گفت: با بازار، ما را قدرت پیكار نیست

گفت: حرفی لااقل از قطع یارانه نزن
گفت: اما در خزانه، درهم و دینار نیست

گفت: پس كی میگشاید آن كلیدت قفل‌ها؟
گفت: بی‌تابی مكن، صبرت چرا بسیار نیست؟

گفت: صبر ما گذشت از حضرت ایوب هم
گفت: عمر نوح پیدا كن، اگر دشوار نیست!

گفت: دیدار اوباما را نرفتی، پس چرا؟
گفت: ما را رخصت این وصل در انظار نیست!

گفت: پس كی بشكند این حلقه‌ی تحریم‌ها؟
گفت: دشوار است، كار یك نفر، یك بار نیست!

گفت : شیخا! پس چه شد آزادی زندانیان؟
گفت: با حكم قضایی، هیچ ما را كار نیست

گفت: اكنون مصلحت را در چه می‌بینی حسن؟
گفت: ساكت باش، چون سودی در این اشعار نیست!

از «گوگل پلاس» 

***

 داستانک

شخصی زنی بخواست. شب اول از بینی و بغلش، گندی به دماغش رسید. چون به كار مشغول شد از آنجا نیز گندی عظیم بدو رسید.

گفت: خاتون لطفی كن تیزی بده باشد كه دماغم پاره ای خوش شود.

جاودانه عُبید زاکانی

برنام از انِ من است.   ب. الف. بزرگمهر 

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/05/blog-post_8.html

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!