«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۳ اسفند ۱۰, جمعه

زندگی با همه ی نداری هایش ... ـ بازپخشش

ب. الف. بزرگمهر   ۱۹ بهمن ماه ۱۳۹۵

https://www.behzadbozorgmehr.com/2017/02/blog-post_40.html



راهنمای کُس اندیشان ناآشنا در پناه اسلام! ـ بازپخشش

چند روز پیش داشتم در «واژه نامه ی دهخدا»، دنبال آرش باریک تر واژه ی از ریشه عربی: «شُبهه» می گشتم که به این برخوردم:
«شبهه ی فاعل ؛ چون زنی را در فراش خود ببیند و به گمان اینکه زن خویش است با او مجامعت کند؛ در این صورت، اگر ادعای شبهه و گمان کند، حدی بر او جاری نیست (از کشاف اصطلاحات الفنون، جلد یکم، ص. ۷۹۰)

اندکی با خود بیندیشید! آدم باید یا بیش از اندازه گاگول باشد که زنی دیگر را بجای زن خود در رختخواب، جابجا بگیرد یا بسان کمابیش همه ی دزدان اسلام پیشه ی رژیم فرمانروا بر ایران از بالا تا پایین، عوضی و مادر به خطا که دست به هر دله دزدی و هیزی بیازد و برای هر کدام بهانه ای دینی بتراشد!

این نیز بماند که به چه انگیزه ای یا چگونه، زنی در رختخواب یا همانا «فراش» چنان مادر به خطایی راه یافته و در آن خزیده است و اگر برعکس آن روی داده باشد و زنی، مردی را در فراش خود ببیند و بگمان اینکه شوی خویش است با وی همخوابه شود، باز هم حدی بر او جاری نخواهد بود یا در اینجا پای شیطان در کار است؟!

خوب! به این «شبهه ی فاعل»، چه نامی می توان نهاد که پیام آن را باریک تر به گوش خواستاران آن برساند؟ بگمانم، چیزی در این مایه:
راهنمای کُس اندیشان ناآشنا در پناه اسلام!

ب. الف. بزرگمهر    ۱۶ خرداد ماه ۱۳۹۵   


دل تپنده ی آدمیت

دیدار گروهی از کارگران بازنشسته ی اهواز و آموزگاران با بانو فرزانه زیلابی، دادگوی (وکیل)* بزرگوار کارگران و زحمتکشان، به انگیزشِ (مناسبت) «روز وکیل»

برگرفته از «تلگرام»   دهم اسپند ماه ۱۴۰۳ (با ویرایش، پارسی و اندک بازنویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

* آمیخته واژه ی «دادگو» را کاربری در یکی از واژه نامه های اینترنتی بجای آمیخته واژه ی «وکیل» (وَک + ایل) پیشنهاد نموده که از دیدِ من، بهترین جایگزین آن است؛ گرچه «وکیل» که از آرش های دیگری نیز برخوردار است، خود نیز ریشه در یکی از زبان های کهن ایرانی دارد و می تواند همینگونه بکار برده شود.

... درنیافتم یهویی چگونه «کمونیست خداپرست» شدم

«مارکسیست ـ لنینیست بودم»؛ ولی درنیافتم یهویی چگونه «کمونیست خداپرست» شدم!*

ب. الف. بزرگمهر   هشتم اسپند ماه ۱۴۰۳

* برگرفته از ترانه ای گویای روز و روزگار «سوسیالیست» ها و «کمونیست» های شرمگین پیشین؛ گنجانده شده در یادداشت «درد دلِ ꞌسوسیالیستꞌ ها و ꞌکمونیستꞌ های شرمگین پیشین»  در پیوند زیر:

https://www.behzadbozorgmehr.com/2025/02/blog-post_87.html

پرتور پیوست، برگرفته از یادداشت: «قلبم گواهی می دهد که فیلت هیچگاه یاد هندوستان نخواهد کرد»  ب. الف. بزرگمهر   ۲۱ اَمرداد ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/08/blog-post_0.html

درد دلِ «سوسیالیست» ها و «کمونیست» های شرمگین پیشین

روز و روزگار "سوسیالیست" ها و "کمونیست" های شرمگینی گرفتار در گردباد رویدادهای بس ناگوار پیامد فروپاشی «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» که به هر سو می چرخند؛ "سوسیالیست" ها و "کمونیست" هایی با دامنه ای گسترده از بخت برگشتگانی که بسیاری شان پس از تن دادن به نوکری و مزدوری امپریالیست ها، شرم را کنار نهاده از این رو به آن رو شدند.

ب. الف. بزرگمهر   دهم اسپند ماه ۱۴۰۳

ویدئوی پیوست:  درد دلِ «سوسیالیست» ها و «کمونیست» های شرمگین پیشین



۱۴۰۳ اسفند ۹, پنجشنبه

کار آن ها درست بود که با پرخاشی خودجوش به خیابان ها ریختند ... ـ بازپخشش

آن آقای ماهتابه، آن هنگام که آفتابه اش را در عراق جا نهاد و پیش از فرود آمدن در ایران، چندی در «نوفل دو شاتو»ی فرانسه لنگر انداخت، سخنان نیکویی از آن میان درباره ی ارژمندی آزادی برای همه بر زبان رانده بود.

سرمایه داران بازار که در پی شکسته شدن خودکامگی شاهانه با شتاب جای تهی شده ی سرمایه داران وابسته (بورژوازی کمپرادور) را پر می نمودند و از آزادی های بدست آمده و افزایش بیمانند تراز آگاهی های سیاسی و اجتماعی توده های مردم، ترس مرگ داشتند از "اسلام"، بهانه و چماقی نیکو برای خودی و ناخودی کردن آدم ها، سرکوب و خفقان اجتماعی ساختند؛ نخستین سنگر، زنان بودند که از همان نخست، کوشش برای به کنج آشپزخانه روانه نمودن شان آغازید؛ دیگران نیز هر یک به نوبه ی خویش در پدید آوردن چنان اوضاعی نقش آفرین بودند؛ چه آن ها که می پنداشتند، رهبری انقلاب از کف شان ربوده شده و باید آن را با آشوب آفرینی به بهای جان نوجوانان و جوانان ناآگاه طرفدار خویش به چنگ آورند و چه آن ها که به بهانه ی «پاسداری از اتحاد و انقلاب» از کنار بسیاری از اینگونه زیر پا نهادن های آزادی گذشتند؛ گذشتِ تاریخ نشان داد که هم کار زنان درست بود که با پرخاشی خودجوش به خیابان ها ریختند و هم کار بسیاری از کارگران و از آن میان کارگران صنعت نفت که اعتصاب ها را پی می گرفتند.

ب. الف. بزرگمهر     ششم شهریور ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/08/blog-post_292.html

تصویر از «گوگل پلاس»

روندی که با شتاب رو به بدتر شدن می رود! ـ بازپخشش

تصویری از بشار اسد است و برگرفته ای از سخن وی که زمان و مکان و مناسبت آن روشن نیست («گوگل پلاس»).

با اینکه سخن وی درباره ی سیاست اهریمنی باخترزمین (کشورهای امپریالیستی) درست است، درباره ی خودش درست نمی گوید. وی رییس جمهوری موروثی در آن کشور است که کم و بیش با پنجه ی آهنین فرمانروایی نموده است. یکی از دلیل های پیچیدگی اوضاع در سوریه نیز همین بوده و هست. وی باید در روندی دمکراتیک که نیروهای دمکرات آن کشور دست بالاتری در سرنوشت کشورشان بیابند، کنار گذاشته شود. منظور از نیروهای دمکرات، نیروها و سازمان ها و حزب های توده ای سوریه است و نه آنچه کشورهای امپریالیستی زیر این عنوان ساخته و پرداخته اند.

به هر رو، هرچه بشار اسد زودتر از قدرت کنار رود یا از سوی نیروهای مردمی کنار گذاشته شود به سود خلق های سوریه خواهد بود و از پیچیدگی اوضاع درون و پیرامون این کشور خواهد کاست.

اگر کمی به جُستار بیش تر باریک شویم، همین اوضاع را در ایران نیز می بینیم که با آنکه هنوز در مرحله ی جنینی خود است در شرایط بدتر شدن اوضاع اقتصادی ـ اجتماعی یا چنگ اندازی نیروهای امپریالیستی و اسراییل با شتابی به مراتب بیش تر از سوریه پیش خواهد رفت و فروپاشی و تکه تکه شدن سرزمین ایران را در پی خواهد داشت. منظورم بگونه ای مشخص، حاکمیتی سراپا وامانده است که تنها و تنها در پی دستیابی به پایوری (تضمین) بقای خود از امپریالیست ها و در راس آن ها «شیطان بزرگ» است؛ حاکمیتی که از نظر درنوردیدن مرزهای خیانت و نابکاری نسبت به توده های تیره روز ایران، کارگران و زحمتکشان، زنان، جوانان و از همه مهم تر خلق های ایران زمین، رژیم بشار اسد را هم اکنون نیز پشت سر نهاده و شرایط بس بیمناک تری در سنجش با آنچه در سوریه می گذرد، برای آینده ی ایران رقم زده و خواهد زد.

 ب. الف. بزرگمهر    ٢٣ آذر ماه ١٣٩١

https://www.behzadbozorgmehr.com/2012/12/blog-post_2699.html

کیر خر! در همه ی زندگی ات یکبار هم شده باری کوچک بر دوش گرفته و بجایی رسانده ای؟

ـ کیر خر! ادریس ۲۶ ساله پدر دو بچه از سرما یخ زد و جان سپرد.* سرما و یخ زدگی توی مغزت بخورد؛  در همه ی زندگی ات یکبار هم شده، نه چنین بارهای سنگینی که باری کوچک بر دوش گرفته و بجایی رسانده ای؟

ـ این چه فرمایشی است؟ باری بزرگ تر از ایران سراغ داری؟ خُب. البته خودمان سرخود این بار را بر دوش نگرفتیم؛ رفیق گرمابه و گلستان مان، لعنت الله علیه این دسته گل را در دامن مان نهاد. هرچه هم فریاد کشیدیم که این حقیر توانایی بر گُرده گرفتن چنین باری را ندارد، کسی گوشش بدهکار نبود و با سلام و صلوات این بار بزرگ را بر دوش مان افکندند؛ حتا وخت نکردیم به خدا تَوَکُّل کنیم. از بس گیج و گول شده بودیم که پیش از تَوَکُّل به خدا، سپارش پیامبر عَظیمُ الشّان مان به شتربانش که فرمود: «از این پس، نخست زانوی شتر را ببند و آنگاه توکّل کن (اَعقِل و توکّل!** را پاک فراموش کردیم. همین چند روز پیش هم که افسار الاغ چموش سخن سرایی در دیدار با قاریان و حافظان قرآن از دست مان در رفت و نسنجیده و نابخردانه از دهان مان پرید که «حل مشکلات در گروی توکل به خدا و پایبندی به اصول انقلاب است»، باز هم یادمان آمد که «اَعقِل و توکّل»! به این معنا که پیش از تهییج (همانا برانگیختن بزبان پارسی) مُقَلّدین به ایستادگی در برابر «شیطان بزرگ» و آن غول بیابانی نماینده اش که هر بار پا در میدان می نهد، خوفی عظیم در دل همه مان می افکند و بدتر از آن: «عزراییل» که ناخبر جوری هجمه می آورد که نمی توانیم شلوارمان را به پا کنیم، می باید توان بستن زانوی این یکی و شکستن شاخ آن یکی را بیابیم.

به هر رو، تاکنون آن بار را با همه ی بدبختی های گریبانگیرمان، مانند الاغی که پالانش کژ است تا اینجا کشیده ایم. خوب! چاره ای هم جز چشم براه مَشیّت الهی ماندن نداریم. خدایا پناه بر تو!  

ب. الف. بزرگمهر   نهم اسپند ماه ۱۴۰۳

* نان به بهای جان/ ادریس ۲۶ ساله پدر دو بچه از سرما یخ زد و جان سپرد

ادریس از سرما یخ زد. راه رفت و برگشت ۱۳ کولبر برای پنج ساعت بسته شد. مردم روستاهای پیرامون خبردار شده بودند که کولبران در کولاک برف گیر افتاده‌اند. آن ها می‌دانستند در کولاک برف، دو ساعت که بی‌جنبش بمانی، یخ می‌زنی. نزدیکِ ۴۰۰ نفر از باشندگانِ روستاها برای کمک، پیاده و سواره راهی تخته سنگ های آغاز گذرگاه شان شدند تا کولبرها را به راه آسفالته برسانند. وختی به آنجا رسیدند با ۱۳ تن بسانِ جامه پیچ (بُقچه) ‌های مُچاله روبرو شدند که همگی از هوش رفته بودند. مردم هر کولبر را در چند لا پتو پیچیدند تا نخست هُشیاری شان را برگردانند و همین وخت بود که دریافتند ادریس جان داده است.

برگرفته از «تلگرام»   هشتم اسپند ماه ۱۴۰۳ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

** بنگرید به یادداشتِ «چاره جویی زمینی؛ نه واگذاشتن به آسمان !» در پیوند زیر:

https://www.behzadbozorgmehr.com/2013/09/blog-post_4921.html

افسوس كه آن وضو به تیزی بشكست ـ بازپخشش

طبعم به نماز و روزه چون مايل شد
گفتم كه نجاتِ كُليّم حاصل شد

افسوس كه آن وضو به تيزی بشكست
و آن روزه به نيم جرعه می باطل شد

جاودانه عُبید زاکانی

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/07/blog-post_27.html

اگر به این باور برسید ...

برای نمونه برادرانی که کشتگاه های رمزارز ساخته و پول می سازند را ببینید؛* ما که هیچکدام شان را از نزدیک نمی شناسیم؛ ولی کارشان نشان می دهد چه ذهن آفریننده ای دارند؛ کون شان هم بلانسبت شما، بسان بسیاری از کارمندان که به دریافت دستمزدی ناچیز یا بگفته ای دیگر آب باریکه ای همیشگی دلخوشند، گشاد نیست. کسی هم نمی تواند تخم شان را بگیرد؛ مانند همین موشک ها که «برادر پنجسیری» در اندیشه ی ساخت چندین لایه ی پشتیبانی در سپهر پیرامون برای پاسداری از کونِ مبارک و میمونِ «ولایتِ عُظما»ست، آن ها هم چنین لایه هایی روی زمین برای خود درست کرده اند. به این می گویند: باور به خود! «اگر به این باور برسید، هر کاری [گُهی] دلتان بخواهد می‌توانید انجام دهید [بخورید]» (ویدئوی پیوست).

دنباله ی اندرزگویی های «ملیجک چاچولباز نظام» برای شماری از خرموش های پرورشی تازه بدوران رسیده:  ب. الف. بزرگمهر   نهم اسپند ماه ۱۴۰۳

* شناسایی بزرگ‌ترین کِشتگاه برکشیدن رمزارز در استان قزوین

مجری نظارت و ساماندهی استخراج رمز دارایی های شرکت توانیر از کشف بزرگ‌ترین مزرعه استخراج رمزارز بدون انشعاب برق در استان قزوین که برق مصرفی خود را از طریق ژنراتور با مصرف گاز طبیعی تامین می‌کرد، خبر داد.

برگرفته از «تلگرام»   هشتم اسپند ماه ۱۴۰۳

ویدئوی پیوست (برگرفته از «تلگرام خبرگزاری خرموش نشان ایر و اینا» دوم اسپند ماه ۱۴۰۳): اگر به این باور برسید



۱۴۰۳ اسفند ۸, چهارشنبه

یاد همه ی جانباختگان جنبش های رهایی ایران از چنگ دزدان اسلام پیشه گرامی باد!

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان در جنگی ساز و برگ یافته به جنگ ابزار!

برپا، پایدار و پیروز باد پیشانی یگانه ی خلق های ایران برهبری طبقه کارگر!

ننگ و نفرت بر همه ی رژیم هایی که به هر شوند سودجویانه و کوته بینانه از رژیم تبهکارِ دزدان اسلام پیشه ی ننگ ایران و ایرانی پشتیبانی می کنند!

ب. الف. بزرگمهر   هشتم اسپند ماه ۱۴۰۳

ویدئوی پیوست (برگرفته از «تلگرام»  هشتم اسپند ماه ۱۴۰۳): یاد همه ی جانباختگان جنبش های رهایی ایران از چنگ دزدان اسلام پیشه گرامی باد!



برجسته ترین تبهکار شناخته شده ی تاریخ جهان که روی آتیلا و چنگیز خان را سپید نمود

برجسته ترین تبهکار شناخته شده ی تاریخ جهان که روی آتیلا و چنگیز خان را در خونریزی و ددمنشی سپید نمود. «بنیامین نتانیاهو» یا کوتاه و فشرده و گویاتر همانا «نادان یابو» نیز در خونریزی و ددمنشی در رده ی همان ها جای می گیرد؛ گرچه، تبهکاری گوش بفرمان «یانکی» ها!

آیا آنروز را گواه خواهیم بود که همه ی این ها از آن میان، لات بی همه چیز «یانکی»: «دونالد ترامپ» که این روزها دمکرات تر از همه ی "دمکرات" ها شده و سرگرم پَختنِ سرِ «خرس نادان و مهربانِ روسی» و نرم کردنش در همداستان شدن با «یانکی» ها و روبهکان و شغال های اروپایی برای پاسداری از جای پای پلیدشان در آن سرزمین تکه پاره با نام ساختگی «اوکراین» است، همگی به دادگاه جهانی رسیدگی به تبهکاری های جنگی از سوی ملت ها و خلق های جهان سپرده خواهند شد؟

 ب. الف. بزرگمهر   هشتم اسپند ماه ۱۴۰۳

زیرنویس پرتور:

آدولف هیتلر، پیشوای آلمان نازی در زندان «جمهوری وایمار» (۱۹۱۸ـ ۱۹۳۳) کمی پیش از آنکه در آلمان نیرو یافته و پشتیبانی گسترده و دست و دلبازانه ی سرمایه داری امپریالیستی در انگلیس، فرانسه و خودِ آلمان که از گسترش شتابان اندیشه های کمونیستی سراسیمه شده بودند را توشه ی راه خود برای رسیدن به فرمانروایی بر کشوری از دیدگاه تاریخی وامانده و خودبرتربین کند که در برابر پروراندنِ گل های سر سبدی جهانی چون کارل مارکس، فریدریش اِنگلس، برتولت بِرشت، بتهوون و شماری دیگر از بهترین فرآورده های جهان، همواره به زورگویی و چنگ اندازی به این یا آن کشور بویژه روسیه و در دورانی تازه «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» سرگرم بوده و با همه ی شکست هایش، همچنان این خوی و سرشت را در نهاد خویش نهفته دارد.

ب. الف. بزرگمهر   هشتم اسپند ماه ۱۴۰۳

برای دوش گاز آماده ای؟ ـ بازپخشش

اردوگاه مرگ آلمان نازی: آشوویتس در خاک لهستان

https://www.behzadbozorgmehr.com/2016/02/blog-post_83.html



نکته ای که نباید بدست فراموشی سپرده شود

نکته ای از دید من برجسته که نباید بدست فراموشی سپرده شود:
تا پیش از یورش سخت گمان برانگیز «حماس» به شهروندان عزراییلی، روند دوستی میان باشندگان آن سرزمین باستانی از یهودی و عرب گرفته تا ترسایان (مسیحی ها) و دیگر تبارهای کوچک تر آنجا گام بگام و آهسته بخوبی پیش می رفت؛ گواه آن گردهمایی ها و راهپیمایی های شمار بسیاری از توده های مردم در پرخاش به رژیم فراراست سیهونیستی برهبری تبهکاری دزد و فرومایه به نامِ «نادان یابو» بود که شمار نه چندان کمی از همان پرخاش کنندگان خواهان کناره گیری وی  نیز شده بودند.۱

یورش نسنجیده و ناجوانمردانه ی «حماس» که در پاسخ به گروهبندی های ریز و درشتِ چپ نما و چپ رویی که به هواداری آن، داغ و آتشین پا در میدان نهاده و آن را جنبشی انقلابی بشمار آوردند، در یادداشتی یادآور شده بودم «حتا در خوش بینانه ترین برخورد نمی توان [آن ها را] «انقلابیون رُمانتیک نامید»،۲ نه تنها جلوی پیشرفت روند دوستی یاد شده را به غم انگیزترین گونه ای گرفت که آبشخور تازه ای برای برای نیرو گرفتن هرچه بیش تر رژیم فراراست سیهونیستی و امپریالیست های انگلوساکسون آن («یانکی» ها و انگلیس) برای پیشبرد نخشه های اهریمنی شان فراهم نمود؛ یورشی که «... رژیم سزاوار سرنگونی دزدان اسلام پیشه ی فرمانروا بر ایران در انگیزش و انجام آن ... دستی دراز داشت»۳ و نمی توان نخش پلید آن را نادیده گرفت.

نکته ای شایان درنگ و گنجاندنِ آن در گمانه زنی ها و برآوردها در این میان که انگیزه ی نوشتنِ این یادداشت کوتاه شد، این است که کم و بیش همه ی رژیم های آن سامان و پیرامون آن از رژیم پلید گوربگور شده ی «بشَار اسد» و لبنان و اردن و مصر گرفته تا رژیم فراراست تا بُنِ دندان ساز و برگ یافته به جنگ ابزارها و کمک های فن آوری به کمک های اختسادی و رزمی بیگانگان بویژه کمک های سرراست و ناسرراست امپریالیست های «یانکی» وابسته بوده و هستند. این وابستگی ها درباره ی برخی از آن رژیم ها با مرزهای ساختگی امپریالیسم ساخته پس از فروپاشی امپراتوری ترکیهِ عثمانی که رژیم ددمنش «عزراییل» را نیز دربرمی گیرد تا بدانجاست که هستی شان بدون دریافت آن کمک ها به گوزی بند است؛ و این خود نشانه ای نیرومند از هستینگی (واقعیت) همه کاره بودن «یانکی» ها در آن سامان است تا در همکاری و همیاری نزدیک با دیگر کشورهای امپریالیستی بویژه برادرِ شیر به شیر انگلیسی شان و نیز روبهک ها و شغال های دنباله رو در اروپای باختری، چیرگی خود بر آن سامان پرآشوب را پابرجا نگه داشته و از آن پاسداری نمایند.

با آنکه پرداختن به برآوردها آماج این یادداشتِ کوتاه نبوده و نیست به یکی از برجسته ترین های آن اشاره ای گذرا می کنم که می تواند برای «فرجام گرایان» («پراگماتیست ها») بویژه خَشک مغزترین نمونه ی آن: دستگاه دیوانسالاری روسیه که هنوز بسیاری از فرآیندهای جغرافیایی ـ سیاسی («ژئوپلتیک») را در چارچوبِ خشکِ برآیندهای سپری شده ی گاه بدرازای دهه ها دیده و بر بنیادِ آن ها به داوری می نشینند نیز سودمند باشد:
سمتگیری سیاسی باریک و انجامِ کاری کارستان برای برچیدن مرزهای ساختگی امپریالیسم ساخته در پایان نخستین جنگ جهانی از آن میان در پرآشوب ترین جای آن با نام های بی آرش و مانش و ناهمتای (ضدِّ) تاریخیِ «اسرائیل» و «پلستین» (فلسطین).۴      

ب. الف. بزرگمهر   هشتم اسپند ماه ۱۴۰۳

پی نوشت:

۱ ـ بنگرید به یادداشتِ «توده های آگاه مردم ꞌعزراییلꞌ خواهان برکناری دولت فراراست فرمانروا هستند»

https://www.behzadbozorgmehr.com/2024/05/blog-post_13.html

۲ ـ برگرفته از یاددداشتِ «رژیم فراراست ꞌعزراییلꞌ یاوه گویی های یهودی ستیزانه ی پیشوای آلمان نازی را سبز نمود»  ب. الف. بزرگمهر   ۲۸ امرداد ماه ۱۴۰۳

https://www.behzadbozorgmehr.com/2024/08/blog-post_18.html

برگرفته از پی نوشت آن:
«انقلابیِ رُمانتیک» به کسی گویند که آنچنان شیفته ی بکارگیری اندیشه ی انقلابیگرانه ی خویش است که به چند و چون و پیامدهای آن کم تر اندیشیده، آن ها را ساده می گیرد یا به خواستِ آسمان وامی نهد؛ چون نمونه ای غم انگیز و جانکاه، چنانچه جریانِ سخت گمان برانگیز «حماس» را «انقلابی رُمانتیک» بشمار آوریم، آن ها در آن اندازه که سوراخ موش های پیچیده و کم و بیش دسترسی ناپذیری برای خویش ساخته تا در آن ها پنهان شوند (این را بدیده بگیرید که سخنی از سنگر گرفتن در کار نیست!) به چند و چون کارِ نابخردانه ی خویش پرداخته اند؛ ولی به این نکته ی ساده نیندیشیدند یا بگمانم بیش تر به تخم مبارک و میمون شان هم نگرفتند که توده ی بی پناه در آن بالا از سوی یابوی عزراییلی بمباران شده و زائوی بیچاره ناگزیر به زاییدن در کنار یا زیر آوارهای برجای مانده خواهد شد؛ الله اکبر!

۳ ـ همانجا

۴ ـ «سخن بر سر همزیستی در یک کشور یا دو کشور جداگانه در کنار یکدیگر نیست»  ب. الف. بزرگمهر   ۲۴ آبان ماه ۱۴۰۲

https://www.behzadbozorgmehr.com/2023/11/blog-post_15.html

پس چرا «عزراییل» می آید و به آسودگی همه را درو می کند؟

دشواری کار از خود ماست؛ وختی سردار هوایی ما بجای باختر به خاور شلیک می کند و هواپیمای مسافربری را بجای هواپیمای جنگی می گیرد، می خواهید از این بهتر باشد؟!

پاسخ از زبان سردار لافزن:  ب. الف. بزرگمهر   هشتم اسپند ماه ۱۴۰۳ 

***

سردار سلامی: تجهیزات سپاه همپای تسلیحات مدرن دنیا است

ـ فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با تاکید بر اینکه تجهیزات سپاه همپای تسلیحات مدرن دنیا است، گفت: سپاه از نظر تسلیحات و سخت افزار رزمی همپای پیشرفت های دنیا در حرکت است.

ـ توان رزم سخت نیروهای مسلح جمهوری اسلامی در حوادث و صحنه های مختلف ۴۶ سال اخیر از جمله عملیات های وعده صادق یک و ۲ به نمایش گذاشته شده است.

برگرفته از «تلگرام خبرگزاری خرموش نشان ایر و اینا»   یکم اسپند ماه ۱۴۰۳

جنگ ناشناخته ـ بازپخشش

به مناسبت سده ی انقلاب سترگ و دورانساز اکتبر ۱۹۱۷

بختی برای نگاشتن نوشتاری ویژه به مناسبت سده ی انقلاب سترگ و دورانساز اکتبر ۱۹۱۷ نیافتم؛ گرچه، اگر از چنین بختی برخوردار می شدم، بیش از ستایش و بزرگداشت این بزرگ ترین دستاورد تاریخ آدمی به گیر و دارها، ندانمکاری ها و کژدیسگی های در پی انجام شده که برخی از آن ها به شَوَند افق تاریخی ناگزیر بوده اند، می پرداختم. با این همه، برای اینکه سهم ناچیزی هم شده بر دوش گرفته باشم، یکی دو پیوند اینترنتی زیر و از آن میان رشته فیلم های «جنگ ناشناخته»۱ را برگزیده، دیدن آن ها را به همگی سپارش می کنم. بگمان من، هیچ نوشته یا کار هنری درخوری که به هر رو، هر یک گونه هایی از بازآفرینی واقعیت را دربردارد، نمی تواند جایگزینِ خودِ واقعیت با همه ی گوشه ها و پهلوهای آن شود. در فیلم «جنگ ناشناخته» که ۲۰ بخش با برنام های گوناگون را دربردارد بگونه ای سرراست تر گواه کار و پیکار سترگ و باورنکردنی خلق تازه پا به جهان نهاده و یکپارچه شده شوروی بر ضد اهریمن «نازیسم هیتلری» هستیم که در پی سال ها چنگ اندازی و یورش کشورهای امپریالیستی و مزدوران شان در روسیه و پیرامون آن که تا سال های ۱۹۳۰ نیز بدرازا کشید و بلاهای بیشماری بر سر آن خلق نوزاد آورد، درگیر یورش سنگین، ناگهانی و ددمنشانه ی نیرومندترین ارتش تا بن دندان ساز و برگ یافته به مرگبارترین جنگ ابزارهای زمان می شود که از همه گونه آمادگی بایسته برای یک پیروزی کوبنده در کم ترین زمانِ شدنی، برخوردار شده بود.

دلاوری و قهرمانی بیمانند خلق شوروی۲ که از مرد و زن، پیر و جوان، نوجوان و حتا کودکان به پا خاسته و زیر فرماندهی و سازماندهی بسیار خوب و در گونه ی خویش، نمونه وار و گاه درخشان حزب کمونیستِ نخستین کشور زحمتکشان جهان به چنان آماج سترگی در شکست هارترین نیروهای پر و بال داده شده ی سرمایه امپریالیستی دست یازیدند، سرنوشت جنگ را بگونه ای دیگر رقم زد که هیتلر پس از پیروزی های رویهمرفته آسان و به بردگی واداشتن بسیاری از ملت ها در اروپا به آن چشم دوخته بود. برای آنکه نمونه ای بدست دهم که برای خودم نیز شگفت انگیز بود و بیش از پیش، ستایشم از وجدان طبقاتی ـ اجتماعی زنان شوروی را برانگیخت، در بخش چهارم همین رشته فیلم ها زیر برنام «بسوی خاور» با کار سترگ و ستایش انگیز زنان در پشتیبانی از پیشانی های جنگ و از آن میان، کار سنگین در کارخانه های جنگ ابزارسازی جابجا شده بسوی خاور سرزمین روسیه، سیبری و بخش های آسیایی آن کشور پهناور آشنا می شویم. بی هیچ گمان و گفتگو، بدون چنان کار و پیکار سترگی، ایستاندن فاشیست های هار شده که همه جا و همه چیز را به آتش می کشیدند و نابود می کردند و با شتاب پیشروی شان در ژرفای سرزمین شوروی را پی می گرفتند، شدنی نبود؛ و این، تنها نخستین گام بایسته برای تاراندن آن جانوران هار و به واپس نشینی واداشتن شان بود که در هر واپس نشینی نیز ددمنشانه همه جا و هر چیزی را به آتش می کشیدند یا با بمب می ترکاندند. 

ناگفته نگذارم که میزبان و گوینده ی این رشته فیلم ها هنرپیشه ی نامدار ۴۰ ـ ۵۰ سال پیش «ایالات متحد»: «بِرت لَنکَستر» است.

دومین فیلم که آن را بیش از سایر فیلم های ساخته شده در آن دوران اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» می پسندم، «آموزگار روستا»۳ است. ویژگی برجسته ی این فیلم ها و بسیاری فیلم های دیگر ساخته شده در آن دوران شوروی، نبود کوچک ترین تبلیغات خر رنگ کنی یا بزرگنمایی های بیجای این و آن است که نگارنده ی این یادداشت از دیدن آن در هر گونه فرآوری ادب و اندیشه از کتاب و نوشته گرفته تا فیلم و سخنرانی به اندازه ای دلزده می شوم که خواندن، دیدن یا شنیدن آن را پی نمی گیرم.

این یادداشت را با امید به برپایی اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی در کالبدی تازه و فراگیرتر در پهنه ی جهان به پایان می رسانم؛ امیدی که یکی از بزرگ ترین نیازمندی های دوران کنونی است و نیاز، مادر آفرینش و سازندگی است.  

ب. الف. بزرگمهر    ۲۱ مهر ماه ۱۳۹۶

https://www.behzadbozorgmehr.com/2017/10/blog-post_36.html

پی نوشت:

۱ ـ «جنگ ناشناخته» (The unknown war) در پیوند زیر (۲۰ بخش):

https://www.youtube.com/playlist?list=PLfLzvgzsb9TifHZ7atjvqaLinfp1lfs3R

در بخش «تنظیمات» (settings)، در گوشه ی راست و زیر برخی از ویدئوها می توان از زیرنویس انگلیسی آن با بکار انداختن «زیر برنام» («subtitles»)، «برنام» یا «انگلیسی» («english») نیز سود برد.  

۲ ـ دانسته بجای کاربرد «خلق های شوروی» از «خلق شوروی» سود جسته ام. فیلم را که ببینید به چرایی آن بهتر پی خواهید برد.

۳ ـ «آموزگار روستا» ـ The Village Teacher (1947) movie ـ در پیوند زیر:

https://youtu.be/9HmfemznIAE

در «یوتیوب» («youtube.com») می توان با کاربرد «Soviet and russian movies with eng subtitles» به بسیاری فیلم های ارزنده ی تاریخی و اجتماعی بزبان روسی با زیرنویس انگلیسی دست یافت. پیوند زیر، دربرگیرنده ی بیش از ۲۷۰ فیلم گوناگون و از آن میان، فیلم یادشده در بالاست. در در میان این فیلم ها، گاه به فیلم های ضد شوروی نیز برخورد می کنیم؛ ولی شمار فیلم های خوب در آن بس بیش تر است:

https://www.youtube.com/playlist?list=PLgjWe5mDnN7-QkXXgu_Clu4qjyMzwgyCK

در بخش «تنظیمات» (settings)، در گوشه ی راست و زیر برخی از ویدئوها می توان با بکار انداختن «زیر برنام» («subtitles»)، «برنام» یا «انگلیسی» («english») از زیرنویس انگلیسی آن ها نیز سود جست.

دارم برای تان دعای رحمت و بخشایش می خوانم ... ـ بازپخشش

هیاهو به پا نکنید! دارم برای تان دعای رحمت و بخشایش می خوانم ...

ب. الف. بزرگمهر   ششم خرداد ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/05/blog-post_779.html



۱۴۰۳ اسفند ۷, سه‌شنبه

نه جانم! همه ی این علوم، اسلامی و غیر اسلامی دارد ـ بازپخشش

نه جانم! همه ی این علوم، اسلامی و غیر اسلامی دارد!* مثلا در یک ملکول آب، کشف شده است که دو «هیدرو جن» و یک «اُکسی جن» با هم ازدواج کرده و تمره ی آن، همین آب است. البته ما هنوز نمی دانیم که آن دو «هیدرو جن»، واقعن مؤنث هستند یا مذّکر. درباره ی آن یکی هم، همینطور و حتا نمی دانیم چرا شانزده برابر این «هیدرو جن»هاست؛ ولی حدس می زنیم باید مذکّر باشد و آن دو باید مطیع اوامر وی باشند. از همه عجیب تر این که چطور از این ازدواج، بجای دو ملکول، یک ملکول آب بوجود می آید. خوب همه ی این ها نیازمند کار کارشناسانه ی متخصصین اسلامی است و ممکن است سال ها نیز طول بکشد؛ لاکن از این ها که بگذریم، نتیجه ی کار و عملکردهاست. مثلا در همین نمونه، چنانچه آن دو «هیدرو جن» و این یک «اُکسی جن»، هر سه از اجنه های اسلامی باشند، خوردن آن آب حلال است؛ و اگر هر سه کافر باشند، خوردن آب عِند حرام! درباره ی اینکه چنانچه یکی از آن دو «هیدرو جن»، کافر از آب درآمد، تکلیف مسلمین چیست، هنوز نیازمند بررسی های کارشناسی است و تا روشن شدن حرام یا حلال بودن آن، احوط بر آن است که مسلمین، مطابق معمولِ ۱۴۰۰ سال پیش تاکنون آب بنوشند؛ وگرنه از تشنگی تلف می شوند. البته باید عرض کنیم، پیامبر عظیم الشّأن مان که علم شان از روز ازل تا بی نهایت را شامل می شد، همه ی این ها را می دانست و اگر نفرموده اند بخاطر بدوی بودن اعراب بیابانی آن هنگام بود که هنوز هم که هنوز است، بدوی مانده اند. برای همین آن پیامبر بزرگوار از آن ها در ته دل، کینه ای عظیم به دل داشت و چند باری نیز از خریّت شان نالید و سخنانی گهربار بر زبان مبارک شان آورد و آن قوم بیابانی را لعنت فرمود. به عنوان نمونه، ایراد می گیرند که مگر با الاغ بالدار می شود رهسپار فضای کهکشانی و عالم عرش شد؟ خوب! اگر پیامبر به آن بدوی ها از سفینه های فضایی اتمی و اینا می گفت، روشن نبود آن ها که خود در بیابان می زیستند از حیرت وصف ناپذیر آنچه می شنیدند به کجا رو می آوردند و شاید هم استغفرالله نسبت دیوانگی و کُ.خلی به «خاتم الانبیاء» می دادند که این از همه بدتر بود.

شما که فرموده اید: «... تفاوت علوم اسلامی و غیراسلامی صرفاً در اهداف و نتایج این علوم است، نه خود علم.»، مانند آن است که استغفرالله بگویید:
راه قدس از ممالک محروسه ی «شیطان بزرگ» می گذرد!

از زبان «نشانه خدا تمساح یزدی»:  ب. الف. بزرگمهر   پنجم اسپند ماه ۱۳۹۶

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/02/blog-post_44.html

* «اسلام تأکید دارد که برای علم و دانش نمی‌توان مرز و محدودیت قائل شد. علم، علم است و به نوع تفکر و ایدئولوژی وصل نمی‌شود [همینطور به آفتابه و سانتریفوژ و اینا]! عده‌ای در کشور ما سال‌ها وقت صرف کردند تا ریاضی، شیمی و فیزیک اسلامی درست کنند؛ ایشان پول، وقت و امکانات زیادی صرف کردند، اما حاصلی به دست نیاوردند ... تفاوت علوم اسلامی و غیراسلامی صرفاً در اهداف و نتایج این علوم است، نه خود علم.» (افزوده های درون [ ] از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

گفته ای دررفته از دهانِ «آخوند پفیوز امنیتی»: حسن فریدون روحانی شده («مشرق» پنجم اسپند ماه ۱۳۹۶) که غلط نکنم، در پی گرفتن نشانی دانشورانه از یکی از نهادهای نام در کرده ی «ینگه دنیا»ست:
ما از آن بانوی از دست رفته (زنده یاد مریم میرزاخانی) نه تنها چیزی کم نداریم که آونگی نیز لای پای مان آویزان است!

چه هیزم تری به شما فروخته ایم که چشم دیدن مان را ندارید؟

برای چه می خواهید جان مان را بگیرید؟ چه هیزم تری به شما فروخته ایم که چشم دیدن مان را ندارید؟ اگر خورد و خوراک تان را نمی توانید با اندیشه ای آسوده نوش جان کنید، گناه ماست؟ اگر شب ها کابوس غول بیابانی آنسوی اَبَردریا خواب خوش تان را بهم می زند، گناه ما سه تن و ده ها زندانی سیاسی دیگر که خواب ریسمان گرهدارِ الهی برای همه مان دیده اید و در این میان، شماری را نیز به «جهان بَغی و تَغی و نَغی» روانه کرده اید، چه بوده و چیست؟

از زبان آن دخترِ سرسخت، وریشه مرادی:  ب. الف. بزرگمهر   هفتم اسپند ماه ۱۴۰۳

۱۴۰۳ اسفند ۶, دوشنبه

با سمتگیری برای سرنگونی رژیم سگ مذهب اسلام پیشه از فروپاشی ایران جلوگیریم! ـ بازپخشش

یک یادآوری بایسته!

برای جلوگیری از هر گونه برداشتِ نابجا یادآور می شوم که آماج بازپخشش این یادداشت یا هر نوشتار دیگری که در آن از گاهنامه ی «نامه مردم» و جریان سیاسیِ در خوش بینانه ترین برخورد، سردرگم و وامانده ای که همچنان نامی تاریخی بر پیشانی دارد، یاد می شود، تنها و تنها برخی نکته های شاید همچنان سودمندِ درونمایه ی آن یادداشت ها و نوشتارهاست.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۳ شهریور ماه ۱۴۰۰

***

بجای بازی با واژه ها و جابجایی شعاری سردرگم با شعاری سردرگم تر از آن، همه ی نیروی خویش را برای سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه بسیج کنیم!

یک یادداشت بایسته

در زیر به نکته هایی چند از نوشتار «حذفِ کامل حاکمیت ولایت فقیه را به شعار محوریِ جنبش مردمی تبدیل کنیم» پرداخته ام. واپسین بند این نوشتار بویژه شایان درنگ است:
«شواهد نشان می‌دهند که در شرایط کنونی ذهنیت جامعه به آن‌چنان درجه‌ای از قوام رسیده است که با اتحاد عمل نیروهای سیاسی آزادی‌خواه می‌توان شعار "حذف کامل حاکمیت ولایت فقیه" را همچون هدف محوری و مشترکِ جنبش مردمی برای به‌وجود آوردن تغییرهای لازم در سطح جامعه مطرح کرد. در این مسیر مهم و تعیین‌کننده، ابتکار عمل نیروهای چپ، دمکرات و ترقی‌خواه در شکل گرفتن هسته اولیه با مقبولیتی توده‌ای، نقشی مهم خواهد داشت. برای نجات کشور از مهلکهٔ  تهدید جنگ و استمرار رژیم ولایی، ایدهٔ اتحاد عمل را باید به واقعیت جبهه واحد ضد دیکتاتوری فرا برویانیم. این وظیفهٔ تاریخی تعویق و تعطیلی پذیر نیست. فردا دیر خواهد بود.»۱

سایر بندهای نوشتار، رویهمرفته سردرگم، سفسطه آمیز، در برخی جاها دوپهلو و اینجا و آنجا آمیخته به یاوه گویی و «توتولوژی» است؛ و چنانچه واپسین بند نوشتار در کار نبود، پرداختن به آن کاری بیهوده بود. با این همه، پیش از پرداختن به واپسین بند که در نارسایی و بویژه کمبود در گواهمندی با بسیاری دیگر بندهایِ نوشتار پهلو می زند، نخست به موردهایی چند از سفسطه ها و دوپهلوگویی های نوشتار در یکی دو بند اشاره می کنم و بگاه بایسته، نکته هایی را نیز در میان می نهم. 

***

نوشتار «نامه مردم» پس از برشماری برخی پدیده های شناخته شده از روند بحرانی و بیم برانگیز کنونی ایران که رویهمرفته چیزی جز کوشش جانکاه رژیم سگ مذهب برای پیوند زدن هر چه بیش تر سرنوشت خویش با سرنوشت توده های مردم ایران بیش نیست با بزرگنمایی بیش از اندازه ی «محور حاکمیت مطلق ولی فقیه و شخص علی خامنه‌ای»۲ و دوپهلوگویی چنین پی گرفته می شود:
«واقعیت امر این است که ساختار و پیوندهای شکل‌دهنده به هرم قدرت، توازنِ نیروئی مشخص را میان جناح‌ها و رقابت‌های موجود بین‌شان بر محور حاکمیت مطلق ولی فقیه و شخص علی خامنه‌ای به‌وجود آورده است. برآیند مجموع کل این ساختار و پیوندها و توازنِ نیرو بین جناح‌ها است که برداشتن هرگونه گام مؤثر و ضروری‌ای از سوی سران "نظام"- و به‌ویژه دولت- به‌منظور حلِ بحران‌هایی که میهن را تهدید می‌کنند امکان‌ناپذیر کرده است. مهم اینکه در شرایط مشخص کنونی مسئلهٔ  "حفظ نظام"‌ برای اصحاب قدرت هرروز چالش‌برانگیزتر می‌شود و در این عرصه هنوز به‌غیر از اتحادهایی تاکتیکی بین جناح‌ها (به‌طور مثال، رسانه‌ای شدن تصویر سران سه قوه در کنار هم)، هیچ‌ گام چشمگیر و مؤثری در داخل کشور برداشته نشده است.»۳ به این ترتیب، چنانچه فردای روزگار، تصویر طوطی سخنگوی این جریان وامانده با کسی دیگر (به عنوان نمونه، آخوند پفیوز امنیتی: حسن فریدون روحانی شده) در رسانه ها درج شد، باید آن را بی کم و کاست، نشانه ای از یگانگی راهبردی («اتحاد تاکتیکی») میان آن جریان وامانده با رژیم وامانده تر از آن بشمار آورد! شیوه ی نگارش جمله که نمونه های دیگری از آن نیز در همین نوشتار، چشم را می آزارد بگونه ای است که گویا نویسنده، چشم براه یگانگی های فراتر از «اتحادهایی تاکتیکی بین جناح ها» یا همانا «یگانگی های دوربردی» (استراتژیک) میان بازوهای رژیم سگ مذهب برای «برداشتنِ ... گام مؤثر و ضروری از سوی سران ”نظام“ ـ و به‌ویژه دولت ـ به‌منظور حلِ بحران‌ها» است!

نگاهی باریک تر به سرتاپای بند یاد شده، گزینه ی نارسایی در شیوه ی نگارش و لغزش شیوانگاری را به صفر نزدیک می کند؛ بویژه آنکه همین نکته، همراه با بزرگنمایی بسیار بیجا و سراپا یاوه درباره ی نیرومندی رژیم با دوپهلوگویی آشکارتر، در بند پسین نیز پی گرفته می شود:
«متحد شدن جناح‌های قدرتمند رژیم که از سر استیصال و هراس از ورود مردم به صحنهٔ تحولات است را نمی‌توان اقدامی مهم و کارا ارزیابی کرد، زیرا کنار گذاشتن موقتی نزاع‌های جناحی و اتحاد بین جناح‌های اصلی بر گِرد ولی فقیه در برابر بحران‌هایی که "حفظ نظام"‌ را تهدید می‌کنند همواره یکی از خصلت‌های شاخص ساختار رژیم ولایی بوده است ... ساختمان و فعل‌وانفعال درون رژیم ولایت فقیه بدان درجه‌ از قوام رسیده است که جناح‌های مطرح در "نظام"- به‌رغم رقابت و تقابل‌های گاه سنگین با یکدیگر- هم‌زمان وحدت عمل و اشتراک مساعی‌شان بر گِرد ولی فقیه برای "حفظ نظام" امکان‌پذیر بوده‌ است.»۴

روشن نیست بر چه بنیادی، نیرومندی بازوهای آنچه «نظام» خوانده می شود، اندازه گیری شده و چرا اگر چنین است، یگانه شدن شان را «نمی‌توان اقدامی مهم و کارا ارزیابی کرد»؟! و اگر چنین نیست، چرا اینگونه دوپهلو با گزافه گویی در آن باره سخن سرایی شده است؟ آیا «جناح های قدرتمند» و «جناح های اصلی» و «جناح های مطرح» که در همین بند از آن ها یاد شده، همگی یکی هستند؟ و اگر چنین است، چرا در یک بند با سه ویژگی جداگانه از آن ها یاد شده است؟! بخش دوم برگرفته که آن را برجسته نمایش داده ام، سرتاپا یاوه گویی است. درباره ی جُستارِ آن در نوشتارهای گوناگونی به اندازه ای بسنده نوشته ام؛ افزون بر آنکه نمودها و نشانه های بسیاری، گویای پوشالی بودن و ورشکستگی نظامی ایلخانی است۵ که تنها با بندبازی به پشتوانه ی پایوری های گذرا دریافت شده از کشورهای امپریالیستی از یکسو و از آن برجسته تر، نبود گزینه و پیشانی پیشرویی ساز و برگ یافته به کمینه برنامه ی درخور برای سرنگونی این رژیم تبهکار، همچنان سرِ پاست.

روند فروپاشی درونی رژیم سگ مذهب، همزمان با دستِ بالا یافتن کشورهای امپریالیستی و ریزه خواران چینی و روسی شان در میهن مان و هرچه بیش تر بیگانه انگاشته شدن توده های مردم در  سرزمینی که از آنِ خودشان است، گام بگام به داستانک آن زن و مردِ گرمِ هماغوشی در دهلیز خانه و درویشی گرسنه بر در که چیزی برای خوردن می خواهد،۶ مانند می شود؛ با این تفاوت که آن مرد در اینجا لاتِ نابکارِی بزور و نیرنگ به خانه درآمده است که زن را از آنِ خود نموده از وی کام می گیرد؛ زن همانا رژیم ورشکسته ای است که تخمی حرام در شکمش کاشته و پرورش می دهند («دولت زهدان اجاره ای») و گاه گداری با نواختن سیلی های نرم و نازکی بگوش لات زورگو، توانمندیِ دروغین خویش را به نمایش می نهد و درویش گرسنه، خداوند همان خانه است که بیرون رانده شده و اینک از گرسنگی و تشنگی، نای راه رفتن نیز ندارد.

نوشتار سردرگم، پس از مشتی پرچانگی های درست و نادرست، کمی جلوتر چنین پی گرفته می شود:
«... به‌ دیگر سخن، در شرایط مشخص کنونی بدون حل بنیادی بحران اقتصادی ـ بحرانی که امکان برطرف کردن آن مدت‌هاست برای رژیم حاکم معضلی کلیدی بوده و می‌شود گفت امکان برطرف کردنش درواقع از بین رفته است ـ امکان حتی تخفیف دادن دیگر بحران‌های روی‌هم تلنبار شده برای سران قدرت نیز بسیار محدود شده است»۷ ، بی آنکه به چگونگی «گره گشایی (حل) بنیادی بحران اقتصادی» کم ترین اشاره ای نماید و سمتگیری آن را روشن نماید!۸  که با خود می گویی:
پس از آن پرچانگی های سمت و سو نیافته، آن «به‌ دیگر سخن» برای چیست؟! تو که چیزی را روشن نکرده ای ...

باز هم جلوتر، در بندی انباشته از یاوه گویی و توتولوژی، چنین آمده است:
«عامل‌های عینی و پیوندهای مادی برآمده از ترکیب منافع طبقاتی و گروه‌بندی نمایندگان سیاسی سرمایه‌های کلان در هرم قدرت، پدیدآورندهٔ ماهیت رژیم حاکم بوده‌اند؛ ماهیتی که اکنون رژیم را برای حل بحران‌های فراروی میهن ما ناتوان و تهی از ارادهٔ لازم کرده است. برای مثال، دولت حسن روحانی و جناح اعتدال‌گرایی- اصلاح‌طلبی، در مقام نمایندگان سیاسی بورژوازی مدرن نولیبرال ایران، نیز مستثنا از این قاعده نبوده و نخواهند بود. منافع کلان اقتصادی و نفوذ سیاسی بخشی بزرگ از سرمایه‌دارانی کلان که کسانی از سنخ روحانی و جهانگیری آنان را نمایندگی می‌کنند، هیچ‌گاه خارج از چارچوب رژیم ولایی نمی‌توانند وجود داشته باشند. بنابراین، از نمایندگان سیاسی این سرمایه‌های کلان که وجودشان به "تداوم نظام" گره خورده است، به‌جز مانورهایی سیاسی در چارچوب رقابت‌هایی جناحی، انجام رفرم‌هایی سطحی و آراستن ویترین‌هایی از وعده‌هایی غیرعملی در هنگامه انتخابات، انتظار دیگری نمی‌توان داشت. هواداران حسن روحانی که این روزها گله‌مند شده‌اند و کسانی مانند صادق زیباکلام از او دلخور می‌شوند که چرا مسائل را برای مردم افشا نمی‌کند و دلایل واقعی وضعیت موجود را بیان نمی‌کند، آب در هاون می‌کوبند و هنوز از جامعه و تحول‌های درون آن بسیار عقب‌اند. ...»۹

در کُلِّ رژیم سگ مذهب اسلام پیشگان فرمانروا بر ایران می توان دو گرایشِ تا اندازه ای کالبد یافته در دو بازوی (یا بال) بورژوازی نولیبرال و واپسگرایان بازشناخت؛ دو بازویی که یکی با گرایش های آشکارتر و نیرومندتر بسوی امپریالیست های «یانکی» سمت و سو یافته و صورتکی از گونه هایی دمکراسی پوشالی، آبکی و پُفکی بر چهره دارد و دیگری با گرایش های نیرومندتر بسوی امپریالیست های کهنه کار و فرسوده ی انگلیسی شناخته می شود و نمودی از لای و لجن برجای مانده از همبودهای کهنه ی تاریخی در کشورمان را به نمایش می نهد. «تا اندازه ای کالبد یافته» نیز به این آرش که هر دو گرایش، یکی کم تر و دیگری بیش تر، دربردارنده ی جَک و جانورانی است که یا میان دو گرایش تاب می خورند یا صورتکی از این یکی بر چهره می زنند؛ ولی کار و بارشان بیش تر با آن یکی است و یا می کوشند میان هر دو جای گیرند و همراه با بده بستان های نان و آبدار اندرز گویند. همه ی این جَک و جانوران را با اندک چشم پوشی می توان «لُمپن های سیاسی» نام نهاد که بویژه در دوره ای از تاریخ کنونی ایران که بورژوازی وابسته (کُمپرادور) دست بالاتری در اقتصاد و سیاست کشور یافته، رویش و گسترش یافته اند و در دوره های کوتاه مدت بحران های سیاسی در کشورمان، نقشی بس شگرف، نفرت انگیز و ایران برانداز بازی نموده اند. به این ترتیب، چنین گروهبندی های بسیار ناپایدار و آمیزه ای از همه گونه جک و جانور از تاریک اندیش و دَم خزینه نشین گرفته تا جان ننه شان: اصلاح طلب و خبرچین این و آن را نه می توان به عنوان بازو (جناح) انگاشت و نه از آن بدتر: «نمایندگان سیاسی بورژوازی مدرن نولیبرال ایران» جا زد. این نیز بماند که واژه ی «مُدرن» در اینجا افزونه (زائده) ای بی آرش است. پیشوند «نو» جلوی «لیبرال» و همراه با آن، همان آرش را دربردارد و تنها همین بس که بگوییم: «بورژوازی نولیبرال ایران»! چنانچه در برابر «بورژوازی مدرن نولیبرال»، «بورژوازی کهنه ی نولیبرال» بیاوریم، نادرستی و ریشخندآمیز بودن آن آشکارتر می شود.

جمله ی پسین در بند بالا که نمونه های دیگری از آن نیز در نوشتار دیده می شود، یاوه گویی آشکاری دربردارد که از آن میان، ترازِ پایینِ دانش و بینش ایدئولوژیک ـ سیاسی الف بچه های "سیاسی" لمیده در این جریان وامانده را به نمایش می نهد:
«منافع کلان اقتصادی و نفوذ سیاسی بخشی بزرگ از سرمایه‌دارانی کلان که کسانی از سنخ روحانی و جهانگیری آنان را نمایندگی می‌کنند، هیچ‌گاه خارج از چارچوب رژیم ولایی نمی‌توانند وجود داشته باشند.»۱۰ درست واژگون آن، سرمایه داری وابسته ی دوباره بازسازی شده در پی نیروگرفتن دوباره ی ضدانقلاب۱۱که بخش سترگی از آن را کلان سرمایه داری سوداگر و بازرگان پیشه دربرمی گیرد، همگام و همسو با کلان سرمایه داری امپریالیستی، خواهان دورپیمایی بی سرِ خرِ سرمایه، بی هیچگونه شیتیلی بگیرِ «رانت خوار» و «خُمس و زِکات بگیر» بگونه ای است که دستی بالاتر در سیاست های اقتصادی ـ اجتماعی و در سمت و سو دادنِ سیاست های کلان کشور بیابد. این جریان، نه تنها «چارچوب رژیم ولایی» در کلّیت کنونی آن را نمی خواهد که در همدستی آشکار و پنهان با کشورهای امپریالیستی، توسری خوردن بیش تر و سر جای خویش تمرگیدن بازوی واپسگرا و تاریک اندیش رژیم سگ مذهب را می آماید؛۱۲ بازویی که همچنان، گرچه باید افزود: تا اندازه ای از پشتوانه ی نیروهای ساز و برگ یافته به جنگ ابزار بویژه در میانِ «سپاه پاسداران واپسگرایی و تاریک اندیشی» برخوردار است. همه ی کوشش امپریالیست ها برهبری «یانکی» ها در دگرگونی از درونِ رژیم سگ مذهب یا بزبانِ گاومیش ریده بر آن: «رژیم چِنج» نیز در همین سو آماج یافته است. آماج هایی که همزمان، ناتوان نمودن پشتوانه ی نظامی کشور را نیز نشانه گرفته و دشواری بزرگ، نه تنها برای آن ها که سرنوشتی چون کشورهای همسایه: عراق و افغانستان، برای ایران پیش چشم دارند و از آن بدتر به شَوَندِ بزرگی ایران، تکه تکه شدن ایران زمین را در سرمی پرورند که برای نیروهای انقلابی و پیشرو نیز گرهگاه بزرگی برای پرهیز از هرگونه ساده اندیشی و خودداری از کرداری نابجا بسود آن کشورهای اهریمنی در فروپاشاندن کشور است. همانگونه که پیش از این، در یادداشتی به آن اشاره نموده بودم:
«این نکته نیز باید، دستِکم برای آگاهان سیاسی، روشن باشد که فروپاشی با سرنگونی رژیم سگ مذهب اسلام پیشه، یکی نیست! هر اندازه که سرنگونی چنین رژیم تبهکاری با همه ی زیان های ناگزیری که در دوره ای کوتاه می تواند در پی داشته باشد، نیاز بی درنگ و روزافزون کشور ماست، چالِ بسیار بزرگی که در پیِ فروپاشی اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی پدیدار می شود، می تواند بسادگی و با کم ترین هزینه جولانگاه هر نیروی نیرومندتر در پهنه ی جهانی و پیرامون ایران شود. با بدیده گرفتن بزرگی و گوناگونی ایران و از آن میان، بویژه ناهمترازی رویش اقتصادی ـ اجتماعی که در این چهل سال به گسست های آشکاری نیز در اینجا و آنجا انجامیده، چنانکه کار به فروپاشی انجامد، هرج و مرج بسیار گسترده و فراگیر با بیش ترین زیان برای یکپارچگی ایران و پیوندهای تاریخیِ تک تکِ خلق های آن ببار خواهد آورد. این نکته را نیز همینجا بیفزایم که هر واماندن و درجا زدنی از سرنگونی این رژیم پلید که برخلاف همه ی یاوه گویی های ”ضد استکباری“ اش به پشتوانه ی سرراست و ناسرراست امپریالیست ها و دستیاری نوچگان منطقه ای آن بر سر کارِ است و به زنهارخواهی های کوچک و بزرگی در پشت پرده نیز تن داده و همچنان تن می دهد، هر بار، بخت فروپاشی بسود کشورهای امپریالیستی و نوچه های ریز و درشت آن در پیرامون ایران را بیش تر می کند. این، بدترین چشم اندازِ پیشِ روست که ... بیش از پیش رُخ می نمایاند و نیازمندِ برخوردی باریک تر و همگرایی روزافزون همه ی نیروهای میهن پرست ایران است. در چنان چشم انداز سخت ناگواری، دست امپریالیست ها برای پیشبرد سیاست های دوربردی و راهبردی خود، بگونه ای نسنجیدنی با هر چشم انداز دیگری، باز خواهد شد و افزون بر نهادینه کردن جنگ های برادرکشی میان خلق ها، خواهند توانست بیشمار گروهک های اسلام پیشه و ملی گرایان تندروی منطقه ای در اینجا و آنجا سبز کنند که همگی سر در آخور خودشان داشته و آب به آسیاب آن ها بریزند.»۱۳

با آنچه در میان نهاده شد، آماج آگاه ترین نیروهای پیشرو و انقلابی ایران، کوشش پیگیر برای زایش یک پیشانی با برنامه ای درخور برای سرنگونی رژیم و جایگزینی آن با رژیمی است که به بهبود انقلابی در زمینه های گسترده ی اجتماعی و اقتصادی و از آن میان بویژه ملی کردن بی درنگِ بازرگانی بیرونی از راه بُریدن دست سرمایه داری وابسته به امپریالیسم (کمپرادور) دست یازد و هوده ی برابرِ همه ی خلق های ایران زمین و حتا پذیرش هوده ی جدایی از سایر خلق ها و در پیش گرفتن راهی جداگانه برای هر یک از آن ها را برسمیت بشناسد.۱۴ به این ترتیب، در آن پیشانی، هیچکدام از نیروهای خودفروخته و از آن میان: سازمان دوزخی نامور به نام ریشخندآمیزِ «مجاهدین خلق» و «سرتَنَت خواهان» که در فروپاشاندن ایران زمین، همسو و همگام با امپریالیست ها گام برمی دارند، جایی نمی ماند؛ مزدورانی که چنانچه کار بالا گیرد و به درگیری بینجامد، چون بُزهای پیشمرگِ «یانکی» ها و روبهکان دنباله روی آن ها در اروپای باختری و سایر جاها بکار گرفته خواهند شد. در اینجا مرز روشنی میان نیروهای خواهان سرنگونی رژیم ایران بربادده با نیروهایی که خواه ناخواه، آگاهانه یا از سرِ ناآگاهی، در رکاب امپریالیست ها گام برمی دارند، کشیده می شود.

برای آنکه یاوه گویی یاد شده در بالا از سویه ی تئوریک ـ سیاسی آن نیز بیش تر روشن شود، افزون بر آنچه آمد و آنچه در پی نوشت های هماوند با جُستار در میان نهاده شد، باید این نکته را نیز بدیده گرفت که بازوی واپسگرایی رژیم تبهکار، هم به شَوَند طبقاتی و هم به شَوَند تاریخی از هیچگونه چشم اندازی درخورِ آینده برخوردار نیست؛ زیرا رویش و بالش سامانه ی بورژوازی از سویی به هرچه بیش تر و پرشتاب ترِ خرد شدن و پراکنده شدنِ یک یک آخشیج های همبودهای برجای مانده از سامانه های ایلخانی و خاوندی در گذشته ای دورتر انجامیده و از سوی دیگر، لای و لجن برجای مانده از این همبودهای کهنه ی تاریخی را نیز تا آنجا که شدنی است، در خود گواریده یا بخود وابسته می نماید و همراه با آن، در روندی دردناک و تا اندازه ای کُند،۱۵ گام بگام به خُشک مغزی و تاریک اندیشی لاپوشانی شده در کتاب آسمانی ـ ریسمانی پایان خواهد داد. بازوی بورژوازی نولیبرال رژیم سگ مذهب نیز گرچه با دشواری هایی رویهمرفته همانند روبروست، هم به شَوَند نارسایی های چشمگیر ساختارهای توده ای ـ شورایی و رَستایی (صنفی) و هم بویژه به شَوَندِ نبود ساختار ریشه دار حزبِ چپی راستین در میان کارگران و زحمتکشان کشور از یکسو و پشتوانه ی کلان سرمایه داری امپریالیستی از سوی دیگر می تواند همچنان در سایه ی این سرمایه ی جهانی شده، جُنب و جوشی داشته باشد و در نقش کارچاق کنِ خداوندان بزرگ سرمایه، دَمی برآورد. اگر بازوی واپسگرایی چون بیماری در بستر مرگ جان می کَنَد، بازوی بورژوازی نولیبرال نیز از توان برداشتن کوچک ترین گامی بسود توده های کار و زحمت برخوردار نیست و تنها به یاری سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی که خود نیز در پهنه ی جهانی هر روز بیش تر زمینگیر می شود، نیمه جانی دارد. «ناهمتایی (تضاد) دیالکتیکی» یاد شده در پی نوشت شماره ۱۵ در این باره، گرچه کوتاه، ولی به اندازه ای بسنده روشنگر است.

واپسین جمله از بند برگرفته شده در بالا درباره ی «هواداران حسن روحانی» و آن مردک خایه مال، افزون بر خاله زنکی بودن گفتار، «توتولوژی» است و آنجا که از واپس ماندن شان از «جامعه و تحول‌های درون آن» یاد می کند، برخوردی نادانشورانه و غیر طبقاتی دربردارد؛ گویی دشواری کار، تنها در درنیافتن و اندازه ی خرد یا نابخردی آن پاچه ورمالیده ها می گنجد و بس!

از این ها که بگذریم به واپسین بند نوشتار که در آغاز به آن اشاره نمودم، می پردازم. آنچه در این بند چشمگیر است، در میان نهادن شعار کمابیش تازه ی «حذف کامل حاکمیت ولایت فقیه» است. در نگاه نخست بویژه برای خواننده ای ناآشنا به ماهیت و چگونگی شعارها که همه ی گوسپندان سیاسی جا خوش کرده درون و پیرامون اینگونه گروهبندی ها را نیز دربرمی گیرد، چنین بدیده می آید که شعار تازه با گُزینش و کاربرد واژه ی «حذف» بجای «طرد» و افزودنِ واژه ی «کامل» در پیِ آن، گامی به پیش و فراتر از شعارِ «طرد رژیم ولایت فقیه» است که پیشینه ی این یکی از آنِ بیش از سه دهه پیش است و تا پیش از این، شعار کانونی این گروهبندی وامانده بشمار می رفت؛ شعاری که بویژه به شَوَندِ کاربردِ واژه ی از ریشه عربیِ «طرد» در آن که جایگزین واژه ی گویا و روشنِ «سرنگونی» شده بود، پرسش برانگیز، سردرگم و گمراه کننده بود و افزون بر آن، در دوره ای که هنوز زمینه های عینی سرنگونی رژیمی که سپس گام بگام به «رژیم جمهوری دزدان اسلام پیشه» دگردیسید، فراهم نشده بود از سمتگیری بسیار نادرستی نیز برخوردار بود و این گروهبندی آغشته به ویروس «سوسیال دمکراسی» را در کردار به دنباله رَویِ سیاسی از نیروهای راست کشاند و از درون میان تُهی تر و پوچ تر نمود.۱۶

با این همه، آیا شعار تازه سر داده شده ی «حذف کامل حاکمیت ولایت فقیه»، کم ترین نشانه ای از پیشرفت در آفرینش شعار دوربردی (استراتژیکی) یا حتا راهبردی (تاکتیکی) درخور اوضاع کنونی ایران را دربردارد؟ از دید من، نه تنها چنین نیست و شعار تازه نمودار گامی به پیش نیست که حتا تا اندازه ای سردرگم تر، گمراه کننده تر و پوچ تر از شعار پیشین است و بیش تر به بازی با واژه ها می ماند تا برخوردی پاسخگویانه از سوی جریانی سیاسی. برای روشن تر شدن جُستار، ناچارم از پایه کار را بیاغازم و نخست، جداگانگی (تفاوت) میان دو واژه ی از ریشه عربی «حذف» و «طرد» را روشن نمایم. در «واژه نامه دهخدا»، واژه ی «حذف» به آرش های «افکندن یا انداختن چیزی»، «بُریدن پاره ای از چیزی» یا «دور کردن» آمده است. از دید من که می پندارم در این مورد،۱۷ باریک تر از دید زنده یاد دهخداست، آرش باریک تر این واژه ی عربی در پارسی: «ستُردن یا زدودن چیزی از یک اندام یا اندامواره» باشد. در همین واژه نامه و نیز «فرهنگ پارسی استاد معین»، واژه ی «طرد» از آن میان به آرشِ «راندن»، «دور کردن» و «تبعید کردن» آمده است؛ بسان راندن و دور کردنِ مگس و زنبور و موش و پشه و مار یا تبعید کردن کسی به جایی دوردست و بدآب و هوا. به این ترتیب، بازهم از دید من، «راندن و دور کردن چیزی یا کسی» و از آن میان، «از خود راندن»، آرش فشرده و باریک واژه ی «طرد» است. در همینجا پوچ بودن چنین شعاری با کاربرد واژه ای از ریشه عربی بگمانم بر سردرگمی نهفته در آن، دانسته سرپوش نهاده شده به اندازه ای بسنده آشکار است؛ زیرا «رژیم ولایت فقیه» یا آنگونه که خوش دارند آن را هر از گاهی، «رژیم ولایی» بنامند، مگس و زنبور و ... نیست که آن را بتوان راند؛ همچنین آن را چون آدمی به تبعید نیز نمی توان فرستاد. این نیز بماند که کسی که به تبعید فرستاده می شود، زمانی بازخواهد گشت و در اینجا کاربرد عبارت «طرد رژیم ولایت فقیه» سویه ای ریشخندآمیز نیز می یابد که بخواهی رژیمی که خود ریشه در بد آب و هواترین جاها دارد را برای زمانی چند به همانجا بفرستی و دوباره بازگردانی! ۱۸

درباره ی شعار تازه نیز چه آن را به آرش های یاد شده در واژه نامه ی دهخدا بکار گیریم و چه به آرشِ «ستُردن یا زدودن چیزی از یک اندام» که بگمان من باریک تر از آن است با دشواری های یاد شده در بند بالا، گرچه با اندک جداگانگی هایی چشم پوشی پذیر، روبروییم:
از کدام اندام قرار است «حاکمیت ولایت فقیه»، آن هم بگونه ای «کامل» بُریده شده و یا بدور افکنده شود؟! و بیگمان سخن بر سر ختنه کردن آن اندام یا بریدن دست و پا و زبان و گوش آن نیست. اگر باید چیزی بریده شده و بدور افکنده شود، سرِ آن است؛ و سرش را که بِبُری و بدور افکنی، همان سرنگونی از آب درمی آید که دستِکم از کودتای خزنده و رخدادهای در پی آن در سال ۱۳۸۸ به این سو، باریک ترین شعار دوربردی است. می بینید چگونه هم خود و هم دیگران و از همه بیش تر، هوادارانِ خویش را با شعارهایی یکی از دیگری کودنوارتر سرگرم نموده و بزبان توده ی مردم: سرِ کار گذاشته اند؟! و چنانچه بینگاریم که این شعارها در چارچوب آماج های دوربردی و راهبردی شناخته و پذیرفته شده ای در میان نهاده شده اند و باید نیز چنین باشد، دشواری کار به چالشی بسیار بزرگ تر فرامی روید و هموندان و هواداران و دلبندان و ... چنین جریان هایی باید سال ها بر سر و مغز هم بکوبند تا این یا آن شعار ناهماوند با یکدیگر را به هم چفت و بست کنند؛ تا اندازه ای بسان گفتگو و ستیزه های بی پایان میان آخوندها و ملاها بر سر این یا آن گفته یا ناگفته ی پیامبر تازی یا این یا آن آیه در کتاب آسمانی ـ ریسمانی! زیرا بر این پایه ی من درآوردی که از کاربرد «سوسیالیسم دانشورانه» در ساخت و پرداخت چنین شعارهایی کم ترین نشانه ای در آن ها دیده نمی شود، می توان بیشمار شعارهای ریز و درشت به همان شیوه ساخت و سال ها سر داد؛ بی آنکه بجایی بربخورد و آبی برای توده ی کار و زحمت گرم کند.
  
این سردرگمی را یکی از هموندان یا هواداران آن جریان وامانده با رویکرد چفت و بست زدن آن شعارهای سردرگم به یکدیگر در تارنگاشتی سردرگم که آن را خوش ندارم و تنها هر از گاهی به آن سر می زنم به نمایش نهاده و تا اندازه ای کار مرا ساده تر نموده است. وی در آغاز، خوشبختانه آماج و چارچوب نوشته اش را روشن نموده و از آن میان، چنین آورده است:
«یکی از مواردی که در بحث پیرامون برنامه ی حزب توده ی ایران [کنگره ششم آن حزب] مورد مناقشه‌ی گسترده است، مفهوم عبارت ”طرد رژیم ولایت فقیه“ است که در شعار حزب، به عنوان یکی از اهداف و نیز محورهای تشکیل جبهه‌ی واحد ضد دیکتاتوری، بر آن تاکید شده است. به باور من، عدم درک صحیح از این شعار می تواند، موجب درکی کژدیسه از بخش های دیگر برنامه ی حزب شود و در مقابل نیز برای درک مفهوم عبارت”طرد رژیم ولایت فقیه“، ناگزیر از مراجعه به سایر قسمت های برنامه ی حزب هستیم.

بخشی از هواداران و نیز منتقدان حزب توده ی ایران از این شعار، مفهوم سرنگونی را استنباط می کنند و مطابقِ دیدگاه خویش، این شعار را تایید یا تقبیح می‌کنند و از دیگر سو، عده ای نیز این شعار را تنها به مفهوم مخالفت با اصل ولایت فقیه و نه تمامیت جمهوری اسلامی، قلمداد کرده و از آن نوعی رویکرد مبتنی بر اصلاح طلبی را نتیجه می گیرند؛ اما به نظر می رسد با بررسی دقیق تر برنامه ی ‌حزب تراز نوین طبقه‌ی کارگر ایران۱۹[و] نیز مراجعه به سایر اسناد و دیدگاه های منتشر شده از سوی این حزب، مفهوم طرد رژیم ولایت فقیه، متفاوت با دو دیدگاه مطرح شده باشد و نمی توان آن را به سادگی به یکی از دو مفهوم پیش گفته فروکاست. این شعار به مفهوم درخواست اصلاح ساختار ”ج. ا.“ و حفظ حاکمیت آن بدون ولایت فقیه نیست: در صفحه ی ۷۳ برنامه‌ی مصوب کنگره‌ی ششم به تصریح  بیان شده است که: ”حزب توده‌ی ایران مدت هاست به هدف برچیدن بساط استبداد قرون وسطایی و برقراری آزادی های دموکراتیک، بر ضرورت وحدت، همکاری و همیاری نیروهای مترقی و آزادی خواه کشور، در برپایی یک جبهه‌ی واحد در برابر استبداد پای فشاری کرده است.“ و نیز در ادامه‌ی همان مطلب، مهمترین و نخستین وظیفه‌ی جبهه‌ی متحد را برچیدن بساط حاکمیت رژیم استبدادی و طرد رژیم ولایت فقیه بیان می‌کند. اگر برای حزب توده‌ی ایران، تنها بحث حفظ ”ج. ا.“ بدون ولایت فقیه یا محدود کردن اختیارات ولی فقیه مورد نظر می‌بود، می توانست به سادگی شعار حذف اصل ولایت فقیه یا اجرای بی تنازل قانون اساسی را سر دهد، در حالی که شعار طرد ”رژیم“ ولایت فقیه را مطرح کرده است.»۲۰ 

وی یکی دو بند پایین تر از آن میان، می نویسد:
«... طرد رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه، دقیقا به مفهوم حذف رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه و استقرار یک حکومت ملی و دموکراتیک است؛ اما چرا حزب به صراحت از لفظ سرنگونی استفاده نمی کند؟ البته پاسخ دقیق این سوال را باید از رفقای نگارنده ی برنامه پرسید؛ اما به باور من، حزب به درستی از کاربردِ لفظ ”سرنگونی“ اجتناب می کند؛ زیرا اولا بخش عمده ای از نیروهای اپوزیسیونِ سرنگونی طلب، جریانات هوادار سیاست موسوم به ”رژیم چنج“ هستند و حزب توده ی ایران، همواره با جریانات وابسته و غیر مردمی که برای سرنگونی ”ج. ا.“ خواستار مداخله ی نظامیِ کشورهای امپریالیستی و ارتجاع منطقه ـ اسراییل، عربستان و ... ـ هستند، مرزبندی اصولی و قاطعی داشته و دارد؛ و ثانیا استفاده از این شعار بجای سرنگونی، این حُسن را دارد که امکان تجمیع نیروهای بیشتری را در جبهه ی متحد، دستِکم برای مدتي و تا مرحله ی خاصی از مبارزه، فراهم می آورد.»۲۱ 

خواندن این بخش از نوشته، ناخودآگاه مرا به یاد بندی کوتاه از کتاب ارزنده ی «مکتب دیکتاتورها»، نوشته ی «ایگناتسیو سیلونه» انداخت که در آن، چنین آمده است:
«کم هزینه ترین و بی زیان ترین شیوه ی گشودن گره دشواری ها و برخورد با چالش ها این است که نام آن ها را جابجا کنیم؛ به عنوان نمونه، ”فاشیسم“ ایتالیایی، در کردار، حقوق و امتیازات سرمایه داران را افزایش داده است؛ ولی در ”قانون کار“ این رژیم آمده که سامانه ی سرمایه داری در کشور از میان رفته است! واقعیت این است که تنها تعبیر تازه ی ”سامانه ی اتحادیه های رَستایی“ را بجای عبارت ”سرمایه داری“ نشانده اند؛ درست مانند پادشاهی که برای پیروی از مقررات دوره ی ”پرهیز“ مسیحی که خوردن گوشت چارپایان و پرندگان را مجاز نمی داند، پیش از آغاز به خوردن بیفتک خود، آن را ماهی می نامید!»۲۲

بگمانم با آنچه در بالا آن را برجسته نمایش داده ام، نیازمند گواهمندی بیش تری نیست که جنان «مرزبندی اصولی و قاطع» که نویسنده از آن یاد نموده، نه آنگونه بچگانه و بیفتک خود را ماهی نامیدن که بگونه ای است که بالاتر در همین نوشتار، پیرامون جداگانگی های میان نیروهای خواهان فروپاشی با نیروهای خواهان سرنگونی رژیم آوردم. این نکته نیز شایان درنگ است که بایستگی سرنگونی رژیم نه شعاری خواست (اراده) گرایانه به خواست این و آن و از آن میان، ب. الف. بزرگمهر که روندی ناگزیر و عینی است. برای آن، شاید بتوان ده ها و صدها شَوَند یادآور شد که برخی از برجسته ترینِ آن ها را بر بنیاد «سوسیالیسم دانشورانه» در نوشتارهایم یادآور شده ام. چنین روندی بسان میوه ای است که هنگام رسیدنش باید چیده شود ـ و هر که، راست یا چپ، از آمادگی بیش تر و بهتر برخوردار باشد، سرانجام آن را خواهد چید؛ ـ وگرنه بزمین می افتد و می گندد و پیرامون خویش را نیز می گنداند. چشم های تان را خوب بگشایید و وضع سخت ناگوار توده های مردم ایران که رژیم تبهکار و ددمنش آن ها را به مرگ گرفته تا بکشد را ببینید و در کنار تبهکاری های گسترده ی مالی و نوزاد فروشی و گرسنگی و بیکاری و هزار دردِ بی درمانِ دیگر بگذارید تا آرش گندیدگی که بسیار بیم برانگیزتر از سرنگونی چنان رژیمی است و کار را به فروپاشی سرزمین و جنگ برادرکشی خواهد کشاند و امپریالیست ها نیز با شکیبایی درخور در پی آنند را دریابید!

نکته ی شایان درنگ دیگری را نیز در اینجا یادآور می شوم. شعارهای سیاسی بویژه شعارهای سیاسی حزب ها و سازمان هایی که بر بنیاد «سوسیالیسم دانشورانه» کار و بار خویش را پی می گیرند، چکیده ترین و فشرده ترین برونزدِ برنامه ی آن حزب ها و سازمان ها هستند و به همان نسبتی که آن برنامه ها با واقعیت های عینی و روندهای رو به گسترش و بالنده، همخوان و همسوست و شناخت و برکشیدن آن ها، یکی از برجسته ترین کاریاهای کانون های رهبری حزب های راستین چپ است، آن شعارها نیز گویاتر، روشن تر و برای توده های گسترده تری از مردم دریافتنی تر می شوند. با این یادآوری فشرده که درباره ی آن بیش تر نیز می توان گفت و ناچارم از کنار آن درگذرم، همینکه «برای درک مفهوم عبارت”طرد رژیم ولایت فقیه“، ناگزیر از مراجعه به سایر قسمت های برنامه ی حزب هستیم»، بخودی خود گویای سردرگم بودن چنان شعارهایی است.

از این ها که بگذریم و دوباره سری به واپسین بندِ نوشتارِ «حذفِ کامل حاکمیت ولایت فقیه را به شعار محوریِ جنبش مردمی تبدیل کنیم» بزنیم، شیوه ی گواهمندی نارسا و خودفریبانه ی آن نیز چشم را می آزارد. زیرا آن «شرایط کنونی ذهنیت جامعه» از سال های ۱۳۸۸ ـ ۸۹ به این سو با شمار فزاینده ای از پرخاش های کارگری و زحمتکشان پیرامون آن و آذرخش خیره کننده و تاریخی دی ماه سال گذشته، چندان کنونی نیز نیست. نبود حزب راستین کارگری ـ کمونیستی در میدان که برای آن بویژه با دلاوری ها و از جان گذشتگی های طبقه کارگر و زحمتکشان پیرامون آن و نیز کارهای کارستانِ دلاورمردان و دلاورزنانی از لایه های میانی و میان به بالای اجتماعی که اوج پاسخگویی طبقاتی و حتا فراطبقاتی خویش را به بهای گاه سنگینی به نمایش نهاده و جانفشانی می کنند، هیچگونه بهانه ای نمی توان تراشید و بجای کار سازنده در میدان کارزار، اینجا و آنجا نشست و با رفقای اروپایی و «چوخ بختیار»های تن به هزار گند و گه داده ی چپ نما آش رشته و کباب لُنباند یا در بهترین حالت، در پی گرفتن گواهی دکترای دانشگاهی در این یا آن رشته بود و خود را «سخنگوی صادق» مردمی بجان آمده جا زد که در خیابان ها به پیشواز گلوله می روند! آدمی است و راستی و درستکاری؛ دستِکم با خود! می دانم که شنیدن چنین سخنانی از آدمی رُک و پوست کنده گو چندان خوشایندتان نیست؛ ولی چه باک! باید حقیقت هستی تان، دستکم در چارچوب چنان گروهبندی های وامانده ای را جلوی روی تان نهاد. فشرده و نارسا می گویم:
کارکرد شما تاکنون اینگونه بود که لنگ لنگان در پی رویدادها از جای تان تا اندازه ای جنبیده اید یا باریک تر بگویم: کون تان را کمی جابجا نموده یا از این دنده به آن دنده غلتیده، کار سازنده ی دیگران را بجیب خودتان ریخته و با ناراستی از کنار بیشمار ندانمکاری ها و سیاست های نادرست تان گذشته اید؛ بی آنکه دستِکم بگونه ای دانشورانه و از سرِ راستی بگویید و بنویسید: اینجا یا آنجا راه را درست نرفتیم و اینک، راه درست چنین است و چنان و ما سیاست مان را بهبود می بخشیم. اینک که روند رویدادهای ناگوار در میهن مان شتابی سرسام آور می گیرد، این شمایید که با پس گردنی خوردن، نه تنها چون گذشته، لنگ لنگان که تلو تلوخوران گامی کژ و کوله به این سو و آن سو برمی دارید و «ذهنیت [تان] به آن‌چنان درجه‌ای از قوام ...» نرسیده که دست از بهانه تراشی های روشنفکرانه بردارید و دستِکم با خود درستکار باشید. شما در همین واپسین بند، آنجا که با کلی گویی و یکسان انگاری رژیم ایلخانی ناکانونمند و زهوار دررفته با رژیم خودکامه ی پادشاهی کانونمند از «اتحاد عمل [با] نیروهای سیاسی آزادی‌خواه ...» سخن به میان می آورید، گوش های دراز خود را به نمایش می نهید و پرچانگی های بیمایه تان که هیچگاه با کرداری درخور برای آزمودن شان در میدان کارزار همراه نبوده و نیست را همچون گذشته پی می گیرید.

شما با در میان نهادن شعارهای سردرگم و بیمایه ای که جز بازی با واژه ها نیست و به گمراهی هواداران خود می انجامد، نه تنها بیکارگی خود را پنهان می کنید که برای آن بهانه نیز می تراشید. در این باره، پیش تر نوشته بودم:
برای آنکه سخن را کوتاه نمایم و نوشتار را به پایان برسانم، گفته ای باریک تر از این سخنان فرزانه ی تیزبین انقلابی: و. ای. لنین، نمی یابم:
«پرولتاریای انقلابی ... خواستار جابجایی دربستِ نیروی فرمانروایی بدست ”مجلس موسسان“ است و برای دستیابی به این آماج، نه تنها  در راه هوده ی ”گزینش عمومی“ و نه تنها در راه آزادی همه سویه ی تبلیغات که افزون بر آن، در راه سرنگون نمودن بی درنگ حکومت تزاری و جابجایی آن با ”حکومت انقلابی موقت“ نیز می کوشد. ... ”بورژوازی لیبرال“ ... خواستار سرنگونی حکومت تزاری نیست ... و برای پایوری راستین این جُستار که گزینشی همه سویه آزاد و درست باشد و مجلس نمایندگان بتواند براستی همگانی و براستی موسسان باشد، پانمی فشارد. ”بورزوازی لیبرال“ ... در ماهیت امر می کوشد تا آنجا که در توان دارد، یک بند و بستِ آشتی جویانه تری میان تزار و توده ی انقلابی پدید آید و آن هم بند و بستی که در پی آن، نیرو هرچه بیش تر بدست وی یا همانا بورژوازی و هرچه کم تر بدست توده ی انقلابی یا همانا پرولتاریا و دهگانان بیفتد.»۲۴

بجای بازی با واژه ها و جابجایی شعاری سردرگم با شعاری سردرگم تر از آن، همه ی نیروی خویش را برای سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه بسیج کنیم!

با سمتگیری برای سرنگونی رژیم سگ مذهب اسلام پیشه از فروپاشی ایران جلو گیریم!

ب. الف. بزرگمهر   دوم شهریور ماه ۱۳۹۷

https://www.behzadbozorgmehr.com/2018/08/blog-post_93.html

پی نوشت:

۱ ـ «حذفِ کامل حاکمیت ولایت فقیه را به شعار محوریِ جنبش مردمی تبدیل کنیم»، «نامه مردم»، شماره  ۱۰۵۷، ۱۵ اَمرداد ماه ۱۳۹۷ (دانسته از ویرایش و پارسی نویسی همه سویه ی این نوشتار خودداری ورزیده ام.  برجسته نمایی های متن در همه جا از آنِ من است.   ب. الف. بزرگمهر)

۲ ، ۳ و ۴ ـ همانجا

۵ ـ هر بزمچه، بوزینه، الاغ، کفتار، لاشخور، گراز و حتا موش ساده زیست کون نشور ولی خوب نمازگزاری در هر جا که گماشته شده، هر کاری بخواهد می کند و هر اندازه تیغش بِبُرد، می بُرد؛ نه پاسخگو به مردم است و نه حتا در بیش تر موردها پاسخگو به بالاسری های نادان تر از خود که هرمی واژگونه از دانایی و نادانی را در حاکمیت این کشور نگونبخت ساخته اند:
نادان ترین ها در بالای هِرَم و داناترین هایی که بخش بزرگی از آن ها در آن دم و دستگاه آلوده، دربرگیرنده ی چابلوسان و کاسه لیسان و .... مالان است در پایین ترین تراز هرم، جای گرفته اند. کشوری که کارشناسان دانش آموخته و باوجدان آن که تن به پستی نداده اند، ناچار به رفتگری و جاروکشی شده و زنان فرهیخته ای که حتا کتاب از زبانی دیگر به پارسی برگردانده اند در شمار «کارتن خواب» ها گنجیده اند ...

برگرفته از نوشتار «پایش بیفتد، کاسه کوزه ی همه چیز را به گردن خدای بیچاره در آسمان خواهند افکند!»، ب. الف. بزرگمهر  ۲۰ تیر ماه ۱۳۹۴

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/07/blog-post_54.html

روند پیموده شده در این شش سال، همراه با گواهی های بیشمار و از آن میان، گریزِ حجم گسترده ای از سرمایه به بیرون مرزهای ایران از یکسو و از هم پاشی درونی رژیمی ناسازگار با نیازهای جامعه و ایلخانی که هرچه بیش تر نیازمند پشتوانه ای برونی می شود از سوی دیگر، نشاندهنده ی نیاز فزاینده و ناگزیر جامعه ایران به از میان برداشتن «روبنا»یی پوشالی و از درون پوسیده است که با «پایه» در ناهمتایی بیمانندی درگیر شده و به شَوَند گشوده نشدن گرهِ کار و سمت و سو نیافتنِ جنبش اجتماعی که با دستکاری های زیرکانه ی نیروهای مزدور امپریالیستی از آن میان در جامه ی «چپ سوسیال دمکرات» نیز همراه است، چون آواری بر سرِ توده های مردم ایران فرود می آید و از درون نیز جامعه را می فرساید و به نابودی می کشاند.


برگرفته از نوشتار «همداستانی بر سر برنامه ای کمینه و گرد آمدن در یک پیشانی پیشرو، نیازی درنگ ناپذیر!»، ب. الف. بزرگمهر    سوم شهریور ماه ۱۳۹۴

۶ ـ «شخصی در دهلیز خانه، زن خود را می گائید و زن گاه گاهی سیلی نرم بر گردن شوهر می زد. درویشی، چیزی خواست. زن گفت:
خیرت باد.

گفت:
شما هم در این خانه چیزی می خورید به من دهید.

زن گفت:
من كیر می خورم و شوهرم سیلی!

گفت: من رفتم؛ این نعمت بدین خاندان ارزانی باد.» (از جاودانه عبید زاکانی با اندک ویرایش اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

۷ ـ «حذفِ کامل حاکمیت ولایت فقیه را به شعار محوریِ جنبش مردمی تبدیل کنیم»، «نامه مردم»، شماره  ۱۰۵۷، ۱۵ اَمرداد ماه ۱۳۹۷

۸ ـ اندکی باریک تر که بنگری، پیشبرد سیاستی بر بنیاد «سوسیال دمکراسی باختر زمین» که پیشبرد آن در کشورمان، کاریکاتوری از آب در آمده و می آید از سوی این گروهبندیِ هر روز بیش از پیش ناهنجار، نویسنده را از اشاره ای حتا کوتاه و نارسا به اینکه گشایش بنیادینِ بحران اقتصادی ـ اجتماعی (و نیز بیگمان، سیاسی!)، بدون سمتگیری روشن، شناخته شده و باریک بسود نیروهای کار و زحمت و پیشبردِ «راه رویش با سمتگیری سوسیالیستی» شدنی نیست، بازمی دارد و وی را به کلی گویی وامی دارد.

۹ ـ  «حذفِ کامل حاکمیت ولایت فقیه را به شعار محوریِ جنبش مردمی تبدیل کنیم»، «نامه مردم»، شماره  ۱۰۵۷، ۱۵ اَمرداد ماه ۱۳۹۷

۱۰ ـ همانجا

۱۱ ـ انقلاب بزرگ بهمن ۵۷ که «...در نخستين مرحله خود  (فاز سياسی) نظام شاهنشاهی را درهم کوبيد و به سرمايه‌داری وابسته (کمپرادور) و همبود بزرگ مالکی آسيب بزرگی رسانيد، در مرحله پسين، آنجا که سرنوشت نهايی انقلاب از جهت سمتگيری اقتصادی- اجتماعی آن می‌بايست تعيين می‌شد، دچار چالش‌های بسيار جدی شد که همچنان نيز ادامه دارد.» این انقلاب، بهترین امکان تاریخی را برای جامعه استبداد زده ایرانی فراهم آورد تا با استفاده بهینه از همه توان بالقوه و بالفعل اقتصادی – اجتماعی خود، بسود طبقات و قشرهای زحمتکش و میانی سمتگیری کرده، روند انقلابی را در عرصه اقتصادی بسود این قشرها و طبقات تثبیت نماید. متاسفانه با آغاز جنگ ایران و عراق، اشتباهات و کوته بینی های برخی نیروهای انقلابی درون و پیرامون حاکمیت و نیز سرکوب همزمان پیشروترین گردانهای انقلابی خلق و جنبش بدست حاکمیت خرده بورژوا ـ بورژوا لیبرال، شرایطی پدید آمد که بورژوازی شکست خورده وابسته به امپریالیسم (کمپرادور) با دستیاری و کمک بورژوازی نوخاسته لیبرال، بورژوازی اداری ـ بوروکراتیک و نیروهای واپسگرای وابسته به همبودهای اقتصادی – اجتماعی کهنه، آرام آرام خود را بازیابد و در صدد بدست آوردن جایگاه داخلی و پیوندهای بین المللی پیشین خود برآید؛ امری که هم اکنون شاهد آن هستیم.

... هنوز هم مانند گذشته، «سرمایه بازرگانی ایران واسط میان بازار داخلی ایران و اقتصاد چند شاخه ای آن با بازار جهانی و قبل از همه بازار امپریالیستی است.» («اقتصاد سیاسی، شیوه تولید سرمایه داری»، ف.م. جوانشیر، انتشارات حزب توده ایران) و همچنان نقش برتری را نسبت به سرمایه صنعتی در اقتصاد کشورمان دارد. قشر فوقانی سرمایه بازرگانی ایران (سرمایه داری کمپرادور یا وابسته)که ده ها سال پیش از این با سرمایه امپریالیستی در آمیخته بود و واسطه گری آن را بر عهده داشت، اینک خون تازه ای یافته است. این قشر دیگر به «شتر سواری دولا دولا» خشنود نیست و خواهان همان نقش و قدرت سیاسی است که در دوران پیش از انقلاب بهمن داشت و بهمین دلیل خواهان رفع مشکلات سر راه بصورتی قطعی با امپریالیستهای یانکی و دیگر امپریالیستهاست. همانگونه که تجربه تاریخی نشان می دهد، آن گروه از آخوندهای شکمباره واپسگرا که "حفظ بیضه اسلام" برایشان از جان و ناموس ایرانیان مهم تر است، بار دیگر با این قشر انگل سرمایه بازرگانی کنار خواهند آمد ـ و کنار نیز آمده اند ـ و به یوغ خارجی نیز گردن خواهند گذاشت.

برگرفته از نوشتار «کدامین گزینه پاسخگوست؟»، ب. الف. بزرگمهر  ۲۵ مهر ۱۳۸۵

درج شده در تارنگاشت «طرفداران چپ در بلوچستان» به تاریخ سه شنبه، ۳۱ اکتبر ۲۰۰۶ در پیوند زیر:

۱۲ ـ «حاکمیت پلید و نابخردِ کشورمان را در برابر دو گزینه نهاده اند که هر دوی آن ها، هر کدام به شکلی، نه تنها هیچ بُردی برای این حاکمیت و مردم ایران دربرندارد که از هم پاشیدگی سرزمین ایران فرجامین پیامد آن خواهد بود؛ آن دو گزینه که شانه به شانه یکدیگر ساییده و در ستیزی بی فرجام، کارِ نابودی ایران زمین را به سود بهره کشان فرمانروا بر جهانِ سرمایه به پیش می برند در کلی ترین حالت خود، بدینگونه اند:
از سویی، واپسگرایی بیش تر و پرداختن به جُستارهای حاشیه ای چون ”حجاب“ و ”بدحجابی“ که نه تنها هیچگونه هماوندی با دشواری های اقتصادی ـ اجتماعی جانفرسای گریبانگیر مردم ایران ندارد که نشانه ای از نداشتن هیچ برنامه ی روشن و چشم انداز امیدبخش برای برونرفت از بن بست کنونی است و بر هرج و مرج و بدتر شدن اوضاع نابسامان کنونی می افزاید؛ و از سوی دیگر، گردن نهادن بازهم بیش تر در برابر برنامه ها و سیاست های سرمایه داری امپریالیستی در کشورمان که بیکاری بیش تر و تنگدستی گسترده تر و خانمانسوزتر مردم، افزایش شکاف طبقاتی و از همه مهم تر گسستن پیوندهای اقتصادی ـ اجتماعی خلق های کشور را به دلیل نیرو گرفتن و گردنکشی هرچه بیش تر بورژوازی بومی در پی خواهد داشت.»

برگرفته از نوشتار «تا دیر نشده باید حاکمیت پلید جمهوری اسلامی را سرنگون نمود!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ اردی بهشت ماه ۱۳۹۳
۱۳ ـ برگرفته از یادداشتِ «منافع ملی، آن میلیاردها تومان سکه ای است که سود آن به جیب کلان سوداگران چپاولگر می رود»، ب. الف. بزرگمهر   هفتم تیر ماه ۱۳۹۷
۱۴ ـ دشواری بزرگ در زمینه ی جُستار «حق ملت ها در تعیین سرنوشت خویش»، چون بسیاری جُستارهای دیگر اجتماعی، از برخوردی اراده گرایانه بر زمینه ای از گرایشات طبقاتی گوناگون، مایه می گیرد. در این زمینه، چند و چون رشد اقتصادی و اندازه ی فرارویی سامانه ی سرمایه داری در تار و پود اقتصاد هرکدام از اقلیم های ملی و نیز اندازه ی همجوشی همبودهای کهنه ی اقتصادی که هنوز با آمیختگی و گوارش کامل آن ها در سامانه ی سرمایه داری فاصله دارد و از همه مهم تر اندازه، گستره و ژرفای همپیوندی اقتصادی ـ اجتماعی هر اقلیم ملی با دیگر اقلیم ها و در کلّ سامانه ی اقتصادی هر کشور نقش تعیین کننده در سمتگیری های اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی ملیت ها و خلق های ساکن هر کشور دارد. عملکرد گروه های اجتماعی و سازمان های سیاسی چه درون اقلیم و چه پیرامون آن، گرچه می توانند نقشی شتاب دهنده یا برعکس کند کننده در روند تاریخی داشته باشند، ولی از نقش تعیین کننده برخوردار نیستند. نقش تعیین کننده بر دوش «موش نقب زن تاریخ» است!

فرزانه ی بزرگ انقلابی: لنین، در پاسخ بورژوا ـ لیبرالی به نام «کوکوشکین»، این جُستار را به شکل دیگری، چنین در میان گذاشته است:
«ﺁﻗﺎﯼ ﮐﻮﮐﻮﺷﮑﻴﻦ ... ﺑﺎ ﻣﻄﺮح ﻧﻤﻮدن ﻣﻮﺿﻮع ﺧﻄﺮ ”از هم ﭘﺎﺷﻴﺪن ﮐﺸﻮر“ ﻧﺸﺎن داد ﮐﻪ ﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮب می فهمد ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺳﻴﺎﺳﯽ نمی تواند ﻣﻌﻨﺎﯼ دﯾﮕﺮﯼ به جز ﺣﻖ ﺟﺪا ﺷﺪن و ﺗﺸﮑﻴﻞ دوﻟﺖ ﻣﻠﯽ ﻣﺴﺘﻘﻞ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺣﺎل سووال می شود ﺁﯾﺎ از نقطه ی ﻧﻈﺮ دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽ ﻋﻤﻮﻣﺎ و بویژه از نقطه ﻧﻈﺮ ﻣﺒﺎرزه ی ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﯾﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ به این ﺑﻴﻢ و ﻧﮕﺮاﻧﯽ ﺁﻗﺎﯼ ﮐﻮﮐﻮﺷﮑﻴﻦ ﻧﮕﺮﯾﺴﺖ؟

ﺁﻗﺎﯼ ﮐﻮﮐﻮﺷﮑﻴﻦ ﻣﻴﺨﻮاهد ﻣﺎ را ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺳﺎزد ﮐﻪ ﺷﻨﺎﺳﺎیی ﺣﻖ ﺟﺪا ﺷﺪن ﺑﺮ ﺧﻄﺮ ”از هم ﭘﺎﺷﻴﺪن ﮐﺸﻮر“ می افزاید. اﯾﻦ همان ﻧﻈﺮﯾﻪ ﻣﻴﻤﺮﺗﺴﻒ ﭘﺎﺳﺒﺎن اﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻌﺎرش ”ﺑﮕﻴﺮ و ببند“ ﺑﻮد. از نقطه ﻧﻈﺮ دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽ، ﺑﻄﻮرﮐﻠﯽ ﻗﻀﻴﻪ درﺳﺖ ﻋﮑﺲ اﯾﻨﺴﺖ:
ﺷﻨﺎﺳﺎﺋﯽ ﺣﻖ ﺟﺪا ﺷﺪن، ﺧﻄﺮ ”از هم ﭘﺎﺷﻴﺪن ﮐﺸﻮر“ را می کاهد.

... هر ﮐﺲ ﭘﻴﺮو نقطه ی ﻧﻈﺮ دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺣﻞ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﮐﺸﻮر ﺑﺪﺳﺖ ﺗﻮده ی ﻣﺮدم اﺳﺖ، ﺑﺨﻮﺑﯽ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ﺑﻴﻦ ﯾﺎوﻩ ﺳﺮایﯽ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺑﺎزان ﺗﺎ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺗﻮدﻩ ها «فاصله ی ﻋﻈﻴﻤﯽ وﺟﻮد دارد». ﺗﻮدﻩ هاﯼ اهالی ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﺤﻮﯼ از روﯼ ﺗﺠﺮبه ی روزﻣﺮه ی ﺧﻮد به اهمیت رواﺑﻂ ﺟﻐﺮاﻓﻴﺎﯾﯽ و اﻗﺘﺼﺎدﯼ و رﺟﺤﺎن ﺑﺎزار ﺑﺰرگ و ﮐﺸﻮر ﺑﺰرگ واﻗﻔﻨﺪ و ﻓﻘﻂ وﻗﺘﯽ ﺗﺼﻤﻴﻢ به جدا ﺷﺪن می گیرند ﮐﻪ ﺳﺘﻤﮕﺮﯼ ﻣﻠﯽ و اﺻﻄﮑﺎﮎ های ﻣﻠﯽ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﺸﺘﺮﮎ را ﮐﺎﻣﻼ ﻏﻴﺮﻗﺎﺑﻞ ﺗﺤﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﺪ و به کلیه ی ﻣﻨﺎﺳﺒﺎت ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن اﻗﺘﺼﺎدﯼ ﭘﺎﺑﻨﺪ ﺑﺰﻧﺪ. در ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮردﯼ هم ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ و ﺁزادﯼ ﻣﺒﺎرزه ی ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ به سود ﺟﺪاﺷﻮﻧﺪﮔﺎن ﺗﻤﺎم ﻣﻴﺸﻮد.»
نوشتار «درباره ی حق ملت ها در تعیین سرنوشت خویش»، و. ای. لنین

پی افزوده ی یادداشت «پاسخی کوتاه به تبلیغات مسموم علیه مردم کردستان»، ب. الف. بزرگمهر      ٢٢ شهریور ماه ١٣٩١

۱۵ ـ زمینگیر شدن سیاست نولیبرالی کشورهای امپریالیستی و به بن بست رسیدن این سامانه تبهکار که دیگر از کمترین افق و چشم اندازی روشن برای حرکت به جلو برخوردار است و راه بازگشت به گذشته و پیگیری الگوهای کهنه اقتصادی ـ اجتماعی چون «کینزیانیسم» را نیز بسته می بیند، فشار هرچه بیشتر بر «کشورهای پیرامونی» سامانه سرمایه داری را برای پذیرش و بدوش گرفتن پیامدهای بحران سرمایه داری جهانی، موجب شده و می شود. هراندازه درجه رشد اقتصادی ـ اجتماعی در این کشورها پایین تر و سازمان های توده ای و کارگری سست تر و بی بنیه تر، به همان اندازه همکاری سامانه امپریالیستی با همبودهای اقتصادی ـ اجتماعی کهنه و نمایندگان سیاسی آنها بیشتر و استوارتر است. گرچه بنیاد حاکمیت های خودکامه در این کشورها بر همبودهای کهنه و فرهنگ واپسمانده آن استوار است، دیرپایی و جان سختی شان بیشتر ریشه در تاریخ استعماری و نواستعماری دو سده واپسین دارد. از همین روست که چنین حاکمیت هایی در همه جا پیوندهایی بسیار نزدیک و ناگسستنی با کشورهای امپریالیستی داشته و کم و بیش دست نشانده آنها بشمار می آیند. تضاد دیالکتیکی کم و بیش پیچیده و دردناک رشد سامانه ی سرمایه داری در چنین کشورهایی از سویی گسترش سرمایه داری کم و بیش بی ریشه، وابسته و انگلی را سبب می شود و از سوی دیگر همین گسترش، به دلیل هستی ریشه دار همبودهای کهنه ی اجتماعی، در پوسته می ماند؛ رویشی درخور و ژرفایی در آن اندازه که ریشه بگیرد و بومی شود، نمی یابد. برعکس، هرچه بیشتر با همبودهای کهنه اقتصادی ـ اجتماعی جفت و جور می شود و گونه ای همجوش ـ و نه سامانه ـ  سرمایه داری وابسته با روبناهای کهنه سیاسی ـ اجتماعی پدید می آورد که ملات آن را حاکمیت های خودکامه و فرهنگ های واپسمانده خاوندی و دودمانی فراهم می کنند. در اینجا، همپیوندی ژرف و ریشه دار اقتصادی ـ اجتماعی، درآمیختگی یا آب شدن همبودهای کهنه ی اجتماعی در سامانه سرمایه داری در کار نیست که بیشتر همجوشی در کار است و از همین رو همواره نااستوار، دچار نارسایی های بنیادی، بی دورنما و چشم انداز اقتصادی ـ اجتماعی برجای مانده، نه تنها پیشرفت جامعه را برنمی انگیزد که فرو ریختن و نابودی اقتصاد بومی را بی آنکه جانشینی درخور برای آن فراهم کند، در پی دارد. به زبانی ساده تر، سامانه سرمایه داری امپریالیستی مانند خرچنگی، پوسته ی بیرونی شکار خود (نرم تنانی چون دوکفه ای ها و صدف ها) را می شکافد و درون آن فرو رفته، جای می گیرد. گوشت و نرمه ی آن را می خورد و گاه از پوسته ی بیرونی شکار برای پوشش و پنهان نگاه داشتن سرشت چپاولگرانه ی خود سود می برد.

برگرفته از نوشتار «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

... آنها با تکیه بر تعریف های خشک کلاسیک از مفهوم هایی مانند «انقلاب» و «ضد انقلاب»، سراشیبی روند انقلابی را که تقریبا از همان نخستین روزهای پس از سرنگونی حاکمیت شاهنشاهی و جابجایی آن با حاکمیت جمهوری اسلامی آغاز شده بود به حساب شکست قطعی انقلاب گذاشتند. یکی از آنها شعار داد: «انقلاب مرد! زنده باد انقلاب.» و دیگری کمی دیرتر سرنگونی حاکمیت جمهوری اسلامی را خواستار و سپس آن را با شعار «طرد رژیم ولایت فقیه» تراز نمود. این گردش تند به "چپ"، مانند همیشه، آنگونه که تاریخ تاکنون و همه جا نشان داده است، بزودی این نیروها را درکردار، با وجود شعارهای چپ روانه یا چپ نمایانه شان، با وجود ژست های سیاسی در زمینه پشتیبانی از طبقه کارگر و زحمتکشان، در کنار راست ترین نیروهای سیاسی نشاند و به دنباله روی از سیاست های نولیبرالی واداشت. این سیاست نادرست، زمینه ای فراهم نمود که حتا نیروهای بسیار مشکوک وابسته و مزدبگیر جناح هایی از حاکمیت ایران (رفسنجانی و شریکان وی) در پوشش چپ هنوز بتوانند خود را چپی جا بزنند و سردرگمی و نیروی گریز از مرکز را در میان طیف گسترده ای از هواداران و نیروهای پیرامونی آنها، شتاب باز هم بیشتری بخشند.
۱۷ ـ ... و نیز بسیاری موردهای دیگر یاد شده در آن واژه نامه که نه تنها چندان باریک بینانه نیست که گاه با اشتباهاتی آشکار همراه است.

۱۸ ـ برایم روشن تر از روز است که چنین شعاری، نخست در ذهن روشنفکری بیمار، آز آن ها که لنین درباره شان گفته بود بیخود به مغز خود فشار می آورند، زاییده شده و در میان گرد و خاک به هوا خاسته، سرانجام جایی درخور برای خویش یافته است! حتا اگر بینگاریم که چنان شعار سردرگم و پوچی بر بنیاد راندن مگس و پشه و ... ساخته شده باشد، راندن آن ها که هر آن می توانند بازگردند با زیر پا له کردن و نابود کردن شان، یکی نیست و سردرگمی، همچنان برجای می ماند.

۱۹ ـ آماج این گنده گویی، گروهبندی وامانده ی «کاریکاتور سوسیال دمکراسی انگلیسی»، پنهان شده زیرِ نامی تاریخی است.

۲۰ ـ ـ برگرفته از تارنگاشتی رویهمرفته سردرگم (با اندک ویرایش درخور، تنها در نشانه گذاری ها از اینجانب؛ برجسته نمایی های متن و افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است. دانسته از ویرایش و پارسی نویسی همه سویه ی آن خودداری ورزیده ام.  ب. الف. بزرگمهر)

۲۱ ـ همانجا

۲۲ ـ برگرفته از کتاب «مکتب دیکتاتورها»، نوشته ی «ایگناتسیو سیلونه»، برگردان از مهدی سحابی، «نشر نو»، تهران، ۱۳۶۳ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

۲۴ ـ «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک»، «و. ای. لنین»، انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۵۴ (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب؛ برجسته نمایی های متن نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)
برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!